به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 خرداد 00 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    محل سکونت
    سنندج
    نوشته ها
    2,798
    امتیاز
    71,961
    سطح
    100
    Points: 71,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran50000 Experience PointsSocialTagger First Class
    تشکرها
    9,001

    تشکرشده 10,163 در 2,191 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نامه ی چارلی چاپلین به دخترش



    آنچه میخوانید, متن کامل نامه ای است که چارلی چاپلین, خطاب به دخترش, جرالدین, نگاشته است. بخشهایی از این نامه تابه حال در کتابها و نشریات گوناگون چاپ شده و از جنبه های خاصی مورد بحث قرار گرفته است,اما خواندن متن کامل آن ,شاید خالی از لطف نباشد.درد دلهای یک پدر سالخورده برای دخترش اغلب شنیدنی است ,چه رسد به درد دلهای هنرمند مهمی که تاریخ سینما به او مدیون است.

    ژرالدین دخترم :

    اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، به زحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم . من از توبس دورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.

    تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.

    شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين، نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار!

    من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم. وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم. قصه زيبای خفته در جنگل، قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .

    من در رويای دخترم خفته ام رويا یی می ديدم ژرالدين٬ رويا... رويای فردای تو، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: "دختره را می بينی؟ اين دختر همان دلقک پيره. اسمش يادته؟ چارلی".

    آره من چارلی هستم. من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص، من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی. این رقص ها٬ و بیشتر از آن٬ صدای کف زدنهای تماشاگران٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو. آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا٬ و زندگی مردمان را تماشا کن. زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را٬ که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد. من یکی ازاینان بودم ژرالدین٬ و در آن شبها٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو، که تو با لالایی قصه های من٬ به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربان قلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟

    ... تو مرا نمی شناسی ژرالدين. در آن شبهای دور بس قصه ها با تو گفتم، اما قصه خود را هرگز نگفتم. اين داستانی شنيدنی است‌: داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگی را چشيده ام . من درد بی خانمانی را چشيده ام . و از اينها بيشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬ احساس کرده ام. با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی زد

    داستان من به کار تو نمی آيد ٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است: چاپلين . با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬ خود گريستم . ژرالدين در دنيايی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسيقی نيست .نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايی ٬ آن تحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند٬ بپرس٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت٬ چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش بگذار. به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام٬ فقط اين نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند. اما برای خرجهای ديگرت بايد صورتحساب بفرستی.

    گاه به گاه٬ با اتوبوس٬ با مترو شهر را بگرد. مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی يکبار با خود بگو: "من هم یکی از آنان هستم." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر، هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند.

    و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه، خود را بر تر از تماشاگرانرقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم، از قرنها پیش آنجا، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید. زیبا تر از تو، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو. آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست. نور افکن رقاصگان کولی، تنها نور ماه است. نگاه کن، خوب نگاه کن. آیا بهتر از تو نمی رقصند؟ اعتراف کن دخترم. همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد. همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند. و این را بدان که درخانواده چارلی، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن، ناسزایی بدهد.

    من خواهم مرد و تو خواهی زیست. امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم. هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر. اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی، با خود بگو: "دومین سکه مال من نیست. این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد." جستجويی لازم نيست. اين نيازمندان گمنام را٬ اگر بخواهی٬ همه جا خواهی يافت. اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم: مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار٬ سقوط می کنند. شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب٬ این الماس٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود٬ و سقوط تو حتمی است. شاید روزی٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی٬ همیشه سقوط می کنند.

    دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه٬ این الماس بر گردن همه می درخشد.... اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یکدل باش.به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی، شایسته تر از من است. کار تو بس دشوار است، این را می دانم. به روی صحنه، جز تکه ای حریر نازک، چیزی بدن ترا نمی پوشاند. به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت. اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند.برهنگی بیماری عصر ماست، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم. اما به گمان من، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری. بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد. مال دوران پوشیدگی! نترس! ده سال ترا پیر نخواهد کرد.

    به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره ی لختی ها می شود! می دانم که پدران و فرزندان همیشه جنگی جاودانی با یکدیگر دارند. با من، با اندیشه های من جنگ کن دخترم. من از کودکان مطیع خوشم نمی آید! با این همه پیش ازآنکه اشک های من این نامه را تر کند، می خواهم یک امید به خودم بدهم. امشب شب نوئل است، شب معجزه؛ امیدوارم معجزه ای رخ دهد تا تو آنچه من براستی می خواستم بگویم دریافته باشی.

    چارلی دیگر پیر شده است ژرالدین! دیریا زود باید به جای آن جامه های نمایش ، روزی هم جامه عزا بپوشی و بر سر مزار من بیایی. حاضر به زحمت تو نیستم ، تنها گاهگاهی چهره ی خود را در آینه نگاه کن ، آنجا مرا نیز خواهی دید! خون من در رگهای توست.امیدوارم حتی آن زمان که خون در رگهای من می خشکد ، چارلی را ، پدرت را فراموش نکنی. من فرشته نبودم ، اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم آدمی باشم! تو نیز تلاش کن. رویت را می بوسم.

    چارلی چاپلین

    _________________________
    این نامه درصفحه ۲۱ ,شماره چهل و هفتم نشریه مهر به تاریخ سه شنبه بیست و ششم اسفند ۱۳۷۶چاپ شده است و ترجمه آن را "حسین مدحت" انجام داده است. )


    برگرفته از:
    حسابيران
    سکوت سرشار از ناگفته‌هاست
    _____________________________

    مجله علم ورزش

  2. #2
    عضو فعال آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 خرداد 00 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    محل سکونت
    سنندج
    نوشته ها
    2,798
    امتیاز
    71,961
    سطح
    100
    Points: 71,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran50000 Experience PointsSocialTagger First Class
    تشکرها
    9,001

    تشکرشده 10,163 در 2,191 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

    “چارلی چاپلین اعتقاد دارد که : انسانها بسیار می اندیشند و کمتر احساس می کنند . ما بیشتر از تکنولوژی ، نیاز به انسانیت داریم ، بیشتر از نبوغ و هوش ، نیاز به رأفت و مهربانی داریم ، چرا که بدون مهربانی و انسانیت زندگی پر از خشونت و از دست رفته است
    سکوت سرشار از ناگفته‌هاست
    _____________________________

    مجله علم ورزش

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آبان 91 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1386-7-17
    نوشته ها
    1,333
    امتیاز
    16,003
    سطح
    81
    Points: 16,003, Level: 81
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 347
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 498 در 242 پست

    Rep Power
    150
    Array

    RE: نامه ی چارلی چاپلین به دخترش

    ممنونم کیوان جان
    درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور

    نکرده است\"



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.