به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New شوهرم اجازه نمیده با پسرم خونه بستگانم برم

    من 35 ساله و همسرم 38 ساله هستن و یه پسر 4 ساله داریم هر دو لیسانس و کارمند هستیم و لحاظ مالی خداروشکر کمبودی نداریم . تو این 5 سالی که ازدواج کردم مثل همه زندگیها مشکلاتی داشتیم که هر بار به طریقی حل شده الان خداروشکر زندگی نسبتا آرومی داریم فقط مشکل من اینه که همسرم اجازه نمیده من با پسرم تنهایی خونه خواهرام و حتی منزل پدرم برم و هر بار که خودش بتونه مارو میبره که اون هم با توجه به مشغله کاریشون هر بار به ده روز یا دو هفته میکشه که باعث میشه من خیلی دلتنگ و افسرده بشم . هر بارم باهاش صحبت میکنم اینقدر دلیل و برهان برای خودش داره که اصلا با منطق من سازگار نیستن و آخرش هم میگه من اینم . جالبه که برادرشوهرم هم همینطور بود اوایل ازدواجش ولی از زمانیکه دخترش بدنیا اومد از این رو به اون رو شد و برای اینکه کمترین فشاری به بچه اش نیاد خانمش رو راحت گذاشته و من وقتی میبینم کسی که خودش باعث خیلی از مشکلات زندگی من شده حالا راحت میره خونه پدرش و آرامش داره واقعا زورم میاد (داستان هم عروسم و جنجال های شب عروسیم هم داستانی داره)ولی همسر من اعتقاداتش رو به همه چی ترجیح میده تا جاییکه روی همین بحث ها و تنش هایی که از زمان حاملگی تا الان گاهی پیش میاد پسرم دچار لکنت زبان شده و الان در حال درمانش هستیم و دکترش فقط میگه باید تو آرامش کامل باشه و من دیگه سعی میکنم راجب هیچی بحث نکنم و تو خودم میریزم خیلی ناراحتم بیشتر مواقع تو جمع خانواده نیستم یا اگرم برم باید تنها بدون بچه برم الان دیگه بزرگترا میدونن و سراغ بچه مو نمیگیرن که چرا نمیاریش دیگه اخلاق شوهرم دستشون اومده ولی بخدا ناراحت میشم وقتی میبینم پدر و مادرم با وجود یه حقوق ناچیز از همه خواهران بیشتر به بچه من توجه میکنن از ترس حساسیت همسرم ولی بازم ایشون نسبت بهشون ناشکرن . یه روز بهش گفتم چرا داداشت میزاره زنش بره مگه نمیگفتی ما خانوادگی اینطوریم میگه خونواده زن اون کارایی براش کردن که خونواده تو نکردن همش هم منظورش مالی هست آخه پدر هم عروسم بازاری پولدار هست و فقط دو تا دختر داره و نقطه ضعف دومادش هم دستش هست با پول و هدیه های گرون تو رودربایستی میزارش ولی پدر من با وجود 7 تا بچه و یه حقوق کم واقعا نمیتونن کارهای اونارو بکنن . با اینکه من شاغلم حتی یه روز نزاشته پسرم رو ببرم پیش مامانم بزارم . خلاصه الان این قضیه خیلی آزارم میده و از اینکه هر بار پدر و مادرم دلتنگم میشن خیلی ناراحتم و خودم رو نمیبخشم همسرم هم کوتاه نمیاد لطفا بگید چطور قانعش کنم دیگه بعد از 5 سال بزاره ما هم با آرامش زندگی کنیم و من هم با فکر باز بتونم به همسرم و پسرم توجه نشون بدم و از این افسردگی نجات پیدا کنم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 آذر 97 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1396-5-22
    نوشته ها
    122
    امتیاز
    2,650
    سطح
    31
    Points: 2,650, Level: 31
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    88

    تشکرشده 115 در 65 پست

    Rep Power
    24
    Array
    سلام گلم
    امیدوارم حالت خوب باشه
    خب عزیزم ده روز که چیزی نیست خیلیا هستن که تو شهر دیگه یا حتی خارج از کشور ازدواج کردن و چند ماه یه بار یا حتی چند سال یه بار خانواده شونو میبینن
    تو زندگیهای بقیه چنان مشکلات بزرگی وجود داره که دوستان اینجا سعی میکنن این عزیزانو تشویق به ادامه زندگی کنن ،حالا شما بخاطر مشکل به این پیش پا افتادگی کاری کردین که حتی بچتون لکنت زبون بگیره
    مگه تو ازدواج همه چی باید پرفکت و کامل باشه
    مگه اصلا آدم کامل وجود داره
    یکی خوشگله بی پول
    یکی پولداره بدون قیافه
    یکی اخلاق نداره
    یکی .....
    شما وقتی کسی رو انتخاب میکنی همونطور که خوبیهاشو میبینی باید بدیهاشم قبول کنی ، تازه مشکل شما بسیار ساده اس
    یه نکته ی خیلی خیلی مهم دیگه اینکه
    ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودتون مقایسه نکنین
    شاید برادر شوهرتون به خانومش اجازه میده به راحت به خانه پدرش بره اما از کجا میدونین زیر سقف خونه اونا چه خبره ، چه مشکلاتی سر این موضوع یا موضوعهای دیگه دارن ، زیاد هم به ظواهر و گفته ها توجه نکن
    یادمه یه دوستی داشتم همیشه از خوشبختی خودشو شوهرش تعریف میکرد طوری که آی فلان برام میمیره فلانه و... اما به مدتی فهمیدم حتی شوهرش بهش خیانت کرده و با یه خانوم دیگه در ارتباطه
    از طرفی
    همیشه تمرکز به منفیها بدبختیها دیگه به زندگی میکشونه
    شاکر زندگیت باش
    که یه شوهر سر به راه و یه فرزند خوب داری که خیلیا حسرتشو میکشن
    ....
    ویرایش توسط عسل28 : پنجشنبه 04 آبان 96 در ساعت 15:52

  3. 4 کاربر از پست مفید عسل28 تشکرکرده اند .

    abs (شنبه 06 آبان 96), tavalode arezoo (پنجشنبه 04 آبان 96), بالهای صداقت (جمعه 05 آبان 96), بارن (جمعه 05 آبان 96)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام

    دلایل همسرتون چیه؟ از حرفای برداشت میشه که انتظاری خاصی دارن که اونجا برآورده نمیشه؛ انتظارشون از خانواده شما چیه؟

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام و احترام

    شما فرمودید که
    :هر بارم باهاش صحبت میکنم اینقدر دلیل و برهان برای خودش داره که اصلا با منطق من سازگار نیستن و آخرش هم میگه من اینم .

    میشه چندتا از دلایلشون رو بفرمایید؟

    با تشکر


  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 مهر 97 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1396-7-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 90 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. وقت بخیر
    خب اخه توضیح چندانی ندادید ... فقط گفتید کلی دلیل میچینه نیمذاره برید خونه پدرتون میشه چندتا از این دلایل رو بگی؟؟؟؟
    البته حل این مشکل چندان سخت هم نیست...
    یه گواهی نامه میگیری با ماشین میری و میای خیالشم راحت میشه... شاید نگران اوضاع جامعه هستن... مثلا بابای من همینطور بود من قبلا تنهایی کلاس میرفتم نگرانم میشد اما وقتی 18 سالم شد یه ماشین برام گرفت گفت حالا خیالم راحته.... شاید همسر شمام دلایل بابای منو داره... بخاطر وضع جامعه....
    موفق ترین باشید

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خدمت همه دوستانم و ممنون از وقتی که گذاشتید

    عسل 28 عزیز همه صحبت های شما درست وقتی پدرو مادر جای دور باشن درسته ولی وقتی ده دقیقه با خونت فاصله دارن و ازت هم انتظار دارن که بری بهشون سر بزنی یا دعوتت میکنن و به بهونه رد میکنی این ناراحت کننده است بخدا بارها گفتم کاش اینجا نبودن تو یه شهر دیگه بودن منم دلم آرومتر بود براشون ناراحت میشم که از دوریم غصه میخورن نه اینکه همیشه بقیه بچه هاشون هستم و بیشتر من نیستم خوب جای خالیمو بیشتر حس میکنن خودمم تو دلم ناراحت میشم براشون. لکنت زبان پسرم فقط به این علت نبوده عزیزم بدلیل زودرنجی و به قول خودش عصبی بودن و گیر دادن های بی دلیل جو خونه رو متشنج کرده والا من کلا آدم آروم و وداری هستم ولی همسرم تحمل کوچکترین مسئله ای رو نداره باورتون نمیشه چقدر تو بارداری من گریه میکردم کلا تو دعوا من گریه میکنم اون داد میزنه. گفتین از عقایدش بگم مثلا تو بارداری تو ماه هشتم من یک ماه مرخصی استعلاجی بهم دادن نزاشت من حتی یک روز هم برم خونه پدرم همه یک ماه رو خونه پدرش بودیم خوب آدم اذیت میشه میگفتم بریم خونه خودمون مامانش نمیزاشت که نه برا بچه بده من میدونم لطف دارن خیلی هم دارن ولی بخدا گاهی اوقات لطف زیادی خوب نیست مخصوصا برا کسی مثل همسر من که جو گیر میشه بماند که تا الان هنوز منت میزاره که مامانم بهتر از مادر خودت بهت رسیدگی کرده نمیگه آخه تو گذاشتی برم خونه پدرم یه شب بمونم که به من برسن بعد تو اون حالم با اون شکم یه روز منو برده تا عصر موقع برگشت مامانم پاش درد میکرد تا در آپارتمان بدرقه مون کرد ولی تا در حیاط نیومد خودم بهش گفتم برو تو پات درد میکنه اومدم تو ماشین گفت مامانت نیومد بیرون گفتم پاش درد میکرد گفتم بره تو خونه اگه بدونید چه کرد دادو بیداد که تو منو سبک میکنی تو منو بی ارزش میکنی سر فحش به جد و آباد من که من از شدت ترس و گریه حالم بهم خورد پیاده شدم بعد با اون حال اومدیم خونه باباش حالا اونا فمیدن مامانش میگه شما همه مشکلاتتون سر خانواده تو هست حالا من چی بگم آخه من چه کرد مادر بیچاره من بعد میگه کمتر برید اونجا که اینطور دعواتون نشه من چی داشتم بگم به اینا خوب بچه من با این حال و هوا رشد کرد یا مثلا یه دعوای دیگه که پسرم دو ماهه بود تو امتحاناتش بود جمعه میخاست بره شهرستان گفتم بهش بخدا خیلی آروم فردا ما رو بزار خونه بابام تا عصر که برگشتی بیا دنبالمون وای نمیدونی چه کرد جنجالی کرد که بیا ببین زنگ زد بابام که بیا دخترتو ببر که دو تا خونواده رو کشوند اونجا بعد مامانش میگه اخلاقش اینه میخای چه کنی با یه بچه گفتم بابا یه کلمه بگه نه نمیبرمت دیگه کش دادنش چی بود فحش دادنش چیه کلا همه میگن همه چی رو کش میده تا خودشو کلا خالی کنه پسرم من بابت این استرس ها و این جنجال ها لکنت گرفت
    دوست عزیزی که گفتن خودت با ماشین برو من سالهاس که گواهینامه دارم ولی خوشش نمیاد زن رانندگی کنه با اینکه پولش هم داریم میگم کلا عقاید خاص خودش رو داره فقط برای من هم نیست ها مثلا همین دیشب با تو خونه شون بحث را انداخت که چرا برادرش میزاره بچه اش بره خونه پدر خانمش این چه مال ماست باید مثل بچه من فقط اینجا بزرگ بشه با اخلاق ما نه خونواده زن هامون . یا چرا هر هفته زنش میبره خونه پدرش . مادرش هم میگفت من تا موقعی که میبینم اخلاق پسرم با ما عوض نشده کاری ندارم به زنش اصلا حرفهایی میزدن که من فقط تو خودم تاسف میخوردم بعد خودشون دخترشون بارداره کاری کردن که دامادشون خونه خرید کوچه بغلی خونه اینا که بعدا میخاد بچه دخترشو نگه داره راحت باشن . مثلا برای مشکل پسرم خوب ایشون از شش ماهگی که من رفتم سرکار خونه مادرشوهرم بوده تا 3 سالگی که دختر عموش بدنیا اومد با اومدنش خیلی تو روحیه اش اثر گذاشت مخصوصا الان که دو ساله شده دختر عموش کلا با هم درگیرن اصلا با دیدنش استرس میگیره دکترفیلم هاشو که دید گفت فعلا بچه ها رو نبینه که آرامشش بهم نریزه من اومدم اینو گفتم یه یه هفته رعایت شد با فک و فامیل من که کلا قطع شد دیدن پسرم و بچه هاشون با اینکه با دیدن اونا هیچ حسی نداره چون زیاد اونا رو نمیدید ولی همون مهمونی ها و دیدن دختر عموش سرجاشه گفتم دیروز به شوهرم منظور دکتر فقط بچه خواهرای من بود ظاهرا .
    پریشب برادرم برای کاری اومدن خونه ما سرپایی بعد که رفت پسرم میگه مامان اون آقاهه کجا رفت؟ گفتم مامان اون اسمش دایی هست

    اینارو گفتم که یه کم با شرایط زندگیم آشنا بشید الانم راضیم همه میگن بچه دوم بیارید خودمم دوست دارم ولی ته دلم این غصه رو دارم که من الان اختیار همین یکی رو ندارم بزارم دو تا بشن که چی


  8. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 مهر 97 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1396-7-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 90 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چقد سخته شرایطت...وقتی میام اینجا سر میزنم تازه میفهمم زیر سقف این اسمون روزا و شبا چه اتفاقاتی که نمیوفته....
    اون مرد میخواد عقاید خودش راست و غلط خودش ملاک باشه فقط همین. بعضیا میگن ادمارو نمیشه تغییر داد اما من میگم اگه ادمها با اون شرایطی ک میترسن رو به رو شن همه چی عوض میشه... دعوا و بحث نه. ولی وقتی حرفی میزنه که برات قابل هضم نیست بشین ازش دلیل بخوا تو هم با صبر و حوصله براش توضیح بده. حرف زدن معجزه میکنه... البته میدونم گاهی طرف مقابلمون پذیرا نیست ولی بهش بگو که چقد افکارش عذابت میده.. بگو که خونواده تو هم خونواده هستن آدم هستن فرهنگ دارن بچه با ملاک اونها بزرگ شه هیچ سرانجام تلخی نداره....
    بچه دوم اوردن فقط کارو سخت تر میکنه شما مسئولیت رو دوشت غم و غصه ات دو برابر میشه. اما اگه الان مشکل حل شه بچه دوم داشتن بله اوضاع رو بهتر میکنه....
    فقط امیدوارم این اخلاقش بعدها روی بچه هات تاثیری نذاره....
    دختری که با تحت فشارهای پدر قرار گرفتن به بیرون هجوم میبره و بقیه اش رو بهتر یمدونید (یکی رو میشناختم ک بیچاره اینجوری بود... مجبور میشد بیرون خودشو خالی کنه)
    و پسری که براش عقده میشه و یه روز روی دختر مردم خالی میکنه و زندگی یکی دیگه غصه دار میشه....تلخ میشه
    فقط باید باهاش حرف زد.... قانع اش کرد که افکارش خیلی قدیمی هست فقط به دل نگیرید اگه من زیادی رک هستم....
    یه نقطه عطفی تو زندگی همسرتون هست که اینجوری شده.... ببینید اون چی بوده...
    دلیل حرفاشو بخوا هرجا درست بود بگو حق با توئه و قبول کن
    هرجا اشتباه بود تو براش توضیح بده...
    وقتی یه رفتاری یه طرز فکری تو کسی جا میوفته تغییر دادنش سخته... مگه اینکه خیلی هنر به خرج بدی

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    با سلام

    دوست عزیز همه ما یه جور مشکلات داریم.اما در مورد مشکل شما اینو باید بگم که وقتی همسرت در مورد خانوادت انتقاد می کنه جبهه نگیر و سکوت کن.اصلا حمایت نکن.بی احترامی هاش رو تایید نکن و جبهه هم نگیر.در مواردی مثل اینکه مادر شما به خاطر پادردشون بدرقه تا در حیاط نیومدن و همسرت ناراحت شده وقتی گله می کنه بگو خیلی مادرم دوست داره بیاد تا دم در و اصرار هم داشت بیاد اما خودم بهش گفتم نیاین.همیشه حتی به دروغ مصلحتی از خانوادت جلو همسرت بگو خیلی دوستت دارن و روت حساب می کنند و دوست دارن ازت در کارها مشورت بگیرند و همیشه می گن خیلی موفقی و خوشحال هستند برای داشتن چنین دامادی.بذار فکر کنه جلو خانوادت اعتبار داره.

    درخواست کردن از همسرت اصولی داره و باید یاد بگیری و می تونی با گوش کردن سخنرانی دکتر حبشی این مهارت رو یاد بگیری خیلی مفیده.

    امیدوارم موفق باشی

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان امروز خیییییییلی حالم بده دیشب بازم دعوامون شد اونم جلوی مادر شوهرم کلی بهم بدو بیراه گفت دقیقا دوساعت و نیم کشش داد آخرشم منو مقصر کرد که مسبب این دعوا شدم و آرامش رو از خودش و بچه اش گرفتم البته بعدش آروم شد شام هم بردمون بیرون منم سعی کردم به رو خودم نیارم ولی تو دلم آشوب بود از حرفهاش و کاراش خودشم تو لاک خودش بود دلم برا خودمون میسوزه که بلد نیستیم زندگی کنیم دلم برا پسرم هم میسوزه که هی میامد میگفت بابا با مامانم دعوا نکن بعد میگه تو منو از چشم بچه میندازی خیلی خسته ام همش تو دعوا میگه برو خونه بابات برو ببین چه میکنم برو ببینم کی نگهت میداره میدونه نمیرم این حرفارو میزنه بعد میبرمون شام و به روی خودش نمیاره چه کنم میدونم دوستم داره منم دوسش دارم ولی حرفاش یادم نمیره که از ازدواجم پشیمونم و از این حرفا . حرفهایی که خانما تو دعوا میزنن این آقای ما میگه میبینین توروخدا.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. وابستگی پسری به پسر دیگه
    توسط mohamad79 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 02 فروردین 94, 17:47
  2. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 خرداد 92, 09:21
  3. پاسخ ها: 40
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 اسفند 91, 14:10
  4. آیا درسته اگه مادر و خانواده پسر نه گفتن ، پسر قید عشقش رو بزنه؟
    توسط fa_karoon در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 مهر 91, 17:58

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.