به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اسفند 96 [ 16:39]
    تاریخ عضویت
    1396-7-10
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    347
    سطح
    6
    Points: 347, Level: 6
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    مخالفت خانواده با ازدواج و قطع رابطه بعد از 6 سال

    سلام امیدوارم بتونید کمکم کنید چون نمیدونم دقیقا باید چه تصمیمی بگیرم ممنون از اینکه مشکل من رو میخونید.
    من 23 سالمه و حدود 6 سال پیش با پسری آشنا شدم و بهم علاقه مند شدیم خانواده هارو در جریان گذاشتیم خانواده اون آقا موافق به ادامه ی این رابطه بودن اما مادر من به شدت مخالفت کرد برادرمم همین طور مادر من و مادر و خواهر ایشون باهم قرار گذاشتن که باهم صحبت کنن اما اصلا خوب پیش نرفت باعث دلخوری طرفین شد و مادرم هم گفت دخنر من کوچیکه هنوز نمیتونه انتخاب کنه هروقت درسش تموم شد و به سن ازدواج رسید اون وقت میتونه انتخاب کنه.و وقتی هم که برگشت خونه گوشی منو گرفت و من دو سال زندانی بودم یا خودش منو میبرد مدرسه یا بردارم یا پدرم .روزهایی که داشتم همش با قهر و دعوا و کتک و عذاب گذشت شبایی که در اتاق روم قفل میشد یا بردارم به قصد کشت منو میزد. اما هرجور بود ما رابطمونو حفظ کردیم چون همو خیلی دوست داشتیم من با گوشی دوستام یا با فرستادن نامه و ایمیل و این چیزا ازش خبر داشتم حتی تو اون اوضاع بعضی اوقات میرفتم و میدیدمش.من دانشگاه قبول شدم و دوران سختم گذشت گوشی خریدم و آزادیمو به دست آوردم .خانوادمم نمیدونستن که ما هنوز باهم در ارتباطیم.تو این 4 سال دانشگاه دائم باهم بیرون بودیم من با کل خانوادش آشنا شدم و قرار شد با مادرم دوباره حرف بزنم و بگم که بیان برای خواستگاری بالاخره مادرمو راضی کردم برادرمم به وسیله ی خانومش راضی کردم همه چیز داشت خوب پیش میرفت حتی مامانم سالن نامزدی هم انتخاب کرده بود.فقط قرار بود بابامم در جریان بذاره اینم بگم که بابام از هیچیه این موضوع و اتفاقایی که افتاد اصلا خبر نداره. تا اینکه اصرارای کسی که دوسش دارم زیاد شد که اگه تا برج 6 قبل از محرم صفر نشه من این رابطه رو تموم میکنم و تا الان خیلی صبر کردم و سرکوفت خانوادمو زد که خانواده ی تو سنتی ان ،همه از هم همه چیو پنهون میکنن مادرت اذیتمون کرد و این چیزا ما تا حالا رابطمون انقدر خراب نشده بود. این 6 ماه آخری همش دعوا داشتیم و حتی وقتی مادرش عمل کرده بود برای عیادت مادرش رفته بودم جلوی همه ی اعضای خانوادش کتکم زد منم خیلی ناراحت بودم چون جلوی دامادشون زن داداشش و همه منو کتک زد من تصمیم گرفتم جداشم ولی با پادر میونی خانوادش بعد از چند روز درست شد و آشتی کردیم.رفتارای بدش بیشتر شده بود مثلا دائم منو چک میکرد یا بعضی اوقات بهم شک میکرد حرفای رکیک میزد یا مثلا از رفتن به خیلی جاها منو منع میکرد دعواهامون زیاد شده بود خیلی زیاد. این چیزا رو اصلا نذاشتم خانوادم بفهمن و من همیشه پیش اونا خودمو شاد نشون میدادم.یه دفعه دعوامون شد و گفت زنگ میزنم خونتون به مادرت فش میدم بابامو داداشمم خونمون بودن اون هی تک زنگ میزد و قطع میکرد مامانم متوجه شد که اونه زنگ میزنه.یه دفعه هم سر کوچمون داشتم برمیگشتم خونمون منو جلوی همسایه ها کتک زد و فش به پدر مادرم داد.همسایه مون به مامانم گفت اما من گفتم نه من نبودم.اما مامانم شک کرد همین چیزا باعث شد مامانم مخالف شه البته بگم دقیق اینا رو نمیدونست فقط میفهمید که من دارم اذیت میشم.و مخالف شد من خودم با پدرم حرف زدم و پدرم گفت سنت کمه اصلا فعلا حرف ازدواجو نزن و مامانمم همینو گفت.اینم بگم این آقا به شدت منو دوست داره هر بار که این کارارو میکرد پشیمون میشد و میگفت فشار روحی زیادی روشه.منم اینو میدونستم و هر بار میبخشیدمش چون واقعا دوسش داشتم.تا اینکه به من گفت فرار کنیم منم قبول کردم اما بعدش پشیمون شدم و بازهم دعوا ها شروع شد و به من همش میگفت تو پشتم نبودی پشت منو خالی کردی خانوادتو به من ترجیح دادی انتخابت اونا هستن نه من.اون اصلا از نظر مالی کم نداشت از نظر ظاهری هم همین طور این 6 سال خیلی زحمت کشید به پام موند و کمک کرد که سختی هامو پشت سر بذارم اما آخرش خیلی خراب کرد عوض شد خیلی بد شد میدونم فشار روش بود چون ما خیلی سختی کشیدیم این اتفاقا و دعوا ها باعث شد کلی از درس و دانشگاه عقب بمونم به خانوادم دروغ گفتم که 14 15 واحدم بیشتر نمونده تا اجازه بدن نامزد کنیم اما خیلی بیشتر مونده و این ترمم درس برنداشتم.اون دوسم داشت میدونم ولی نمیدونم چرا بعضی اوقات انقدر بد میشد بد دل میشد اصلا دست رو من بلند نمیکرد ولی نمیدونم چی شد
    همش بهم گفت برام کم گذاشتی جلوی خانوادت واینستادی باید دعوا میکردی داد میزدی خونرو ترک میکردی فرار میکردی.مطمئنم با گذشت زمان حل میشد مشکل خانواده ی من این بود از رفتارش اطمینان نداشتن و متوجه میشدن اذیتم میکنه بهش اینارو گفتم و به من گفت سعی نکن منو پشیمون کنی حقت بود هرکاری باهات کردم.و 6 سال صبر کردم دیگه باید خانوادتو خودت راضی کنی .از یه طرف شبا میاد پشت در خونمون گریه میکنه دلم براش میسوزه میشناسم ذاتش آدم خوبیه اما نمیدونم چرا این طوری شد. من جلوش محکم وایسادم و گفتم این رابطه تموم شه چون از تیکه ها و سرکوفتات و از بد دل بازیات خسته شدم اونم ازم رنجید و خطاشو شکوند و قسم خورد که تموم شده. من هیچ وقت فکر نمیکردم رابطمون این طوری شه ما خیلی عاشق بودیم از دستم دلخوره میگه براش کم گذاشتم و باید با خانوادم دعوا کنم و ازشون کلا ببرم .اما من گفتم صبر کن با صبر درست میشه اونم میگه نباید با خانوادت حرف بزنی نشون بده که ناراحتی منم نظرم این بود با این بچه بازیا درست نمیشه ما باید با رفتارمون نشون بدیم باهم خوش بختیم و خودمونو ثابت کنیم. نمیدونم باید چی کار کنم بدون اون با این شکست چی کار کنم ؟خیلی داغونم این همه سختی و تلاش آخرش خراب شد کمکم کنید.ببخشید زیاد نوشتم باور کنید سختی هایی که کشیدم خیلی بیشتر از چند خطه ممنونم.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 18:56]
    تاریخ عضویت
    1395-7-29
    نوشته ها
    595
    امتیاز
    9,965
    سطح
    66
    Points: 9,965, Level: 66
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    646

    تشکرشده 951 در 409 پست

    Rep Power
    115
    Array
    سلام
    دختر خوب برو خدا رو شکر کن این روی شخصیت آقا رو قبل از ازدواج دیدید نه بعد از ازدواج. اگر با ایشون ازدواج می کردید 6 ماه دیگه اینجا پست می گذاشتید شوهرم کتکم میزنه، کمکم کنید طلاق بگیرم و نظایر آن.

    ایشون هنوز ازدواج نکرده و به وصال نرسیده شما رو جلوی خانواده اش کتک میزنه، تو خیابان کتک میزنه، به خانواده تون فحاشی می کنه ... میگه باید از خونه فرار می کردی ... دیگه چه اتفاقی باید بیفته که شما درک کنید این آدم سالم نیست؟

    در واقع فکر می کنم خود شما هم می دونید که اگر با این شخص ازدواج کنید چه روزهای سیاهی خواهید داشت و بعد هم طلاق. چیزی که هست سال ها دل تون با ایشون بوده، کتک خورده اید، توهین شنیده اید و هزار جور مشقت بعلاوه چند سال تصورات عاشقانه که وقتی ازدواج کنیم چه روزها و چه نوع زندگی خواهیم داشت.
    متاسفانه الان که در موقعیت عمل قرار گرفته و از خیال پردازی به اجرا و تحقق رویاهاتون رسیده اید با "قسمتی از" حقایق و واقعیات مواجه شده اید که کاخ آرزوهاتون رو شکسته. براتون هم سخت است که قبول کنید همه اون سال ها و تلاش ها و رنج ها همه برای کسی بوده که اونی نیست که شما در خیال خودتون شخصیت ایده آلی ازش ساخته بودید.

    حال و روز الان شما سخت است ولی اگر واقع بین باشید، اینده زندگی با این فرد رو تصور کنید، سرگذشت های واقعی مشابه خودتون و نتایج آن ها رو مطالعه کنید و از همه مهم تر اجازه بدید خانواده و مخصوصا پدرتون راهنمائی تون کنند این دوران رو پشت سر می گذرانید. تحت هیچ شرایطی یه خانواده تان دروغ نگوئید، مسائل رو ازشون پنهان نکنید، درسته که زن باید اسرار خانواده رو از غریبه ها پنهان نگه داره (این هم حد و مرز داره) ولی شما هنوز دختر خانه هستید و نیاز به کمک والدین تون دارید.

    درضمن از تناسب های خودتون و خانواده هاتون چیزی نگفتید (سن، تحصیلات، اعتقادات، فرهنگ، اصلیت، محل اقامت، آداب و رسوم، موقعیت شغلی و اجتماعی). و از اینکه چه معیارهای اصلی و ترجیحی برای ازدواج دارید. احتمالا اگر این موارد رو بنویسید و درباره شان فکر کنید بهتر می تونید تصمیم بگیرید.
    علاوه بر همه صفات و ویژگی های اعتقادی، فرهنگی و تحصیلی ... حتما
    * عاقل بودن،
    * خوش اخلاق بودن،
    * بد دهن نبودن،
    * دست بزن نداشتن
    و نظایر آن را درنظر بگیرید.

    موفق باشید

  3. کاربر روبرو از پست مفید Ye_Doost تشکرکرده است .

    میس بیوتی (چهارشنبه 12 مهر 96)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 اسفند 96 [ 16:39]
    تاریخ عضویت
    1396-7-10
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    347
    سطح
    6
    Points: 347, Level: 6
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ye_Doost نمایش پست ها
    سلام
    دختر خوب برو خدا رو شکر کن این روی شخصیت آقا رو قبل از ازدواج دیدید نه بعد از ازدواج. اگر با ایشون ازدواج می کردید 6 ماه دیگه اینجا پست می گذاشتید شوهرم کتکم میزنه، کمکم کنید طلاق بگیرم و نظایر آن.

    ایشون هنوز ازدواج نکرده و به وصال نرسیده شما رو جلوی خانواده اش کتک میزنه، تو خیابان کتک میزنه، به خانواده تون فحاشی می کنه ... میگه باید از خونه فرار می کردی ... دیگه چه اتفاقی باید بیفته که شما درک کنید این آدم سالم نیست؟

    در واقع فکر می کنم خود شما هم می دونید که اگر با این شخص ازدواج کنید چه روزهای سیاهی خواهید داشت و بعد هم طلاق. چیزی که هست سال ها دل تون با ایشون بوده، کتک خورده اید، توهین شنیده اید و هزار جور مشقت بعلاوه چند سال تصورات عاشقانه که وقتی ازدواج کنیم چه روزها و چه نوع زندگی خواهیم داشت.
    متاسفانه الان که در موقعیت عمل قرار گرفته و از خیال پردازی به اجرا و تحقق رویاهاتون رسیده اید با "قسمتی از" حقایق و واقعیات مواجه شده اید که کاخ آرزوهاتون رو شکسته. براتون هم سخت است که قبول کنید همه اون سال ها و تلاش ها و رنج ها همه برای کسی بوده که اونی نیست که شما در خیال خودتون شخصیت ایده آلی ازش ساخته بودید.

    حال و روز الان شما سخت است ولی اگر واقع بین باشید، اینده زندگی با این فرد رو تصور کنید، سرگذشت های واقعی مشابه خودتون و نتایج آن ها رو مطالعه کنید و از همه مهم تر اجازه بدید خانواده و مخصوصا پدرتون راهنمائی تون کنند این دوران رو پشت سر می گذرانید. تحت هیچ شرایطی یه خانواده تان دروغ نگوئید، مسائل رو ازشون پنهان نکنید، درسته که زن باید اسرار خانواده رو از غریبه ها پنهان نگه داره (این هم حد و مرز داره) ولی شما هنوز دختر خانه هستید و نیاز به کمک والدین تون دارید.

    درضمن از تناسب های خودتون و خانواده هاتون چیزی نگفتید (سن، تحصیلات، اعتقادات، فرهنگ، اصلیت، محل اقامت، آداب و رسوم، موقعیت شغلی و اجتماعی). و از اینکه چه معیارهای اصلی و ترجیحی برای ازدواج دارید. احتمالا اگر این موارد رو بنویسید و درباره شان فکر کنید بهتر می تونید تصمیم بگیرید.
    علاوه بر همه صفات و ویژگی های اعتقادی، فرهنگی و تحصیلی ... حتما
    * عاقل بودن،
    * خوش اخلاق بودن،
    * بد دهن نبودن،
    * دست بزن نداشتن
    و نظایر آن را درنظر بگیرید.

    موفق باشید
    ممنون که پاسخ دادید.از نظر مالی خانواده ی ما سطح بالاتری داره و این موضوع همیشه باعث دعواهای ما بود چون عقیده داشت خانوادم به خاطر این موضوع مخالفت کردن و اصلا حتی نذاشتن مراسم رسمی خواستگاری پیش بیاد. اما واقعیت این بود مادرم متوجه ناراحتی های من شده بود و به من گفت این رابطه اشتباهه بهتره تمومش کنی اما مجبورت نمیکنم از نظر من این ازدواج درست نیست شاید بعد از چند مدت بهتر شه اما الان به هیچ وجه اجازه ی ازدواج و مراسم رسمی نمیدیم.درسته منو خیلی اذیت کرد اما خیلی خوبی هم کرد وما خاطرات خوبی داریم همیناست که منو ناراحت کرده و اینکه من بهص ضربه ی روحی بدی زدم و حتی گفت آه من پشتته چون پشت منو خالی کردی گفت بدون تو نمیتونم زندگی کنم و این چیزا. میدونم این رابطه عاقبت خوشی نداشت اما من دوسش داشتم و به شدت عذاب وجدان دارم نمیخواستم ازم دلخور باشه و زندگیش نابود شه بیشتر از هرچیزی موفقیتو خوش بختیشو میخواستم اما زندگی اونم خراب شد. ما از نظر مالی مشکلی نداشتیم خونه و ماشین و سرمایه داشت کارشم خرید و فروش قطعات خودرو و پوشاک به صورت اینترنتی و اینا بود مغازه نداشت اما سرمایشو داشت که مغازه بزنه.یکی دیگه از دلایل مخالفت مادرم طلاق برادرش بود که دو بار طلاق گرفته بود و سه بار ازدواج کرده بود.خانوادش باهام خیلی مهربون بودن و در جریان رفتار اشتباه پسرشون بودن اما به من میگفتن اینا درست میشه به خاطر استرس و فشار روحیشه.سری آخر که تو خیابون کتکم زد و من به پدرش زنگ زدم و گفتم به من گفت به من ربطی نداره مشکلاتتونو خودتون حل کنید و من دیگه باهاشون ارتباطمو کلا قطع کردم چون خیلی بهم برخورد.کلا خودش و خانوادش این طوری بودن یا زیادی خوب بودن یا زیادی بد بودن و من به خاطر خوبیاش فکرش بودم و خودش منو همیشه سرزنش میکرد که چرا من انقدر بی انصافم و خوبی هاشو یادم میره.

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 تیر 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-3-26
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    4,305
    سطح
    41
    Points: 4,305, Level: 41
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    32

    تشکرشده 170 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    طلاق بگیر.... چه خوب ازدواج نکردی پس قیدشو بزن
    دختر خوب قبول کن اشتباه کردی ... توی دوران ناپختگی گرفتار یه عشق مسخره شدی پس یه لگد بزن زیر این اشتباه و شوتش کن بره. بچسب به دانشگاهت لطفا
    تا بیشتر از این سبک نشدی قیدشو بزن
    لااقل سه ماه کاملا ازش بیخبر باش ببین اونوقت چطوری میبینیش
    فک کن داداشت عاشق یه دختر شده بود که دختره بی خبر خونوادش دم به ساعت دم پر داداشت بود فک میکنی اخرش چی میشد فک کن داداشت جلوی همتون کتک که نه بهش یه فحش میداد. تو دلت پوزخند نمیزدی به حماقت دختره
    بشو خواهر شوهر خودت ببین با این عروس تو خونتون چطوری رفتار میشد بعد ببین دوست داری اونطوری زندگی کنی یانه

  6. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,025 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    373
    Array
    سلام.
    اگر نوشته های شما کاملا درست و دور از احساس و بزرگنمایی باشه ایشون کاملا بیمار هستن و هیچ کنترلی رو رفتار و عملکرد خودش نداشته.خطر بزرگی از بیخ گوشت گذشت.روزی هزاران بار خدا رو شکر کن...شایدم بیشتر..میلیاردها بار.....ببین دعای کی پشت سرت بوده که این ازدواج انجام نگرفت.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.



 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.