به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,955
    سطح
    26
    Points: 1,955, Level: 26
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    همسرم نیازهامو درک نمیکنه

    سلام.
    من 26 سالمه و همسرم 34 سال. یک ساله عروسی کردیم و یک سال هم نامزد بودیم. همسرم خوبی زیاد داره ولی در کنارش یه سری اخلاقا داره که نمیدونم چجوری برخورد کنم. همسرم بهم خیلی توجه میکنه اما منو بحال خودم گذاشته.یعنی بیرون میرم هرطور دوس داشته باشم بپوشم.هرطور دوست داشتم رفتار کنم.کلا آزادم و این یکم آزارم میده که مرد من رو من غیرتی نیس.خانوادش کمک حالمونن و اون انتظار داره خانواده منم گوشت و مرغمونو بخرن. مامانم کمک میکنه ولی نه در این حد که خانواده اون میکنن.بعدشم وقتی اختلاف پیش میاد منت میزاره که خانواده تو لیاقت ندارن که نمیرسن بهمون. میگم وظیفه اونا نیس. وظیفه خانواده توام نیس کمکمون کنن.دیگه انقد ازین حرفا میزنه که جونم به لبم میرسه و میگم از بی عرضگی خودته که دنبال کار نیستی پول نداری و خانوادت برامون خرید میکنن.میدونم حرف بدی میزنم اما واقعن دلم میشکنه با این همه منت زدناش.که تو خونوادت اینایی که من بهت میدمو نخوردی و نپوشیدی.درحالیکه خودم زیادی بزرگش کردم که فکر نکنه کم میزاره واسه زندگیمون.
    اصل مشکلم اینه که اون همش دوس با جمع باشه. ما تو ساختمون مادرشوهرمینا زندگی میکنیم. مادرشوهرم روزی هربار دلش خواست هرساعتی حتی 12شب پامیشه میاد بالا.وقتیم میخواد بره شوهرم هی اصرار میکنه که بشین بابا بری پایین میخوای چیکار کنی. اونم از خدا خواسته لم میده رو کاناپه. انگار نه انگار منم آدمم تو اون خونه میخوام آسایش داشته باشم. پنج شنبه ها که پایینیم خونه مادرشوهر از ساعت 4 5 عصر میرم کمک مادر شوهر.گاهی هم زودتر. چون اعتقادشون اینه عروس باید بیاد کار کنه. میرم کار میکنم ساعت 11:30 که میشه تازه شوهرم میگه پاشین بیاین بالا بازی گروهی کنیم.مامانشم اصلا نمیگه برین استراحت کنین.اونم از خداشه.تا ساعت 2 شب باز با خانواده داداشاش و مامانش میشینیم بازی میکنیم. چند روز کار نداشت و خونه بود. مامانش هر روز خونمون بود و تو این مدت فقط یبار دوتایی رفتیم گردش اونم با کلی اصرار. تا میبینه مامانش بی قراری داره میبرتش بیرون منم باید برم. ولی من باید گریه کنم تا بخواد دوتایی بریم گردش. منم به این نتیجه رسیدم شوهرم کلا آدم رمانتیکی نیست. نمیخواد باهم وقت بگذرونیم.خیلی وقتا خواستم موقعی که دوتایی میریم گردش خوش بگذره بهش تا بازم بخواد بامن وقت بگذرونه اما انگار نه انگار. برای اون دوتایی وقت گذروندن معنایی نداره. خیلی وقتا این نیازمو بهش گفتم ولی اون میگه من جمعو دوست دارم. تو این تعطیلیا همش با مامانش رفتیم بیرون . منم خسته میشم خب آدم آهنی نیستم که. ولی اون منو درک نمیکنه فکر میکنه ادم گوشه گیریم. منم جمع رو دوس دارم اما نه در این حد . نمیدونم مشکل از کیه. خواهش میکنم راهنمایی کنین

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم
    همسر شما از عدم مسئولیت پذیری، عدم استقلال فکری و اداره زندگی دونفره رنج میبره. ایشون با این رفتار کاملا به شما نشون میدن که وابستگی زیادی به خانوادشون دارن و چندان فرقی با زمان مجردی پیدا نکردن. یجورایی زندگی رو سرسری میگیرن و اداره زندگی خودشون رو به گردن والدین شما و یا خودشون میندازن، اما چاره چیه؟
    ببینین بزرگترین مشکل شما عدم استقلال مالی و روانی هست. نوشته بودی به همسرم میگم تقصیر خودته بیکاری و پول نداری. برای یک مرد بیکاری بزرگترین آفت زندگی مشترک هست شما هیچوقت منطقی و محکم از ایشون نخواستی استقلال مالی داشته باشه و فقط در مشاجره مطح میکنی و اونهم جوابتو با مشاجره میده! اگر همسر شما درآمدی از یک شغل داشته باشه این واسش محرز میشه که پول درآوردن و خرج کردن همچین آسون و الکی هم نیست و برای هر اسکناسی زحمتی و رنجی گذشته.. در این صورت دیگه از خانواده شما یا خودش انتظارش رو پایین میاره و میفهمه اونها هم زندگی و خرج های خودشونو دارن و نمیتونن زیادی حمایت کنن. مردی که منتظر دست این و اون هست اولین چیزی که ازش گرفته میشه مسئولیت پذیری هست. دامنه ی این عدم مسئولیت پذیری اونقدر وسیع میشه که به مسایل عاطفی هم کشیده میشه و ایشون خیلی بخودش زحمت نمیده که بخواد عاطفه ای برای شما خرج کنه و وقتی براتون اختصاص بده و بقول معروف بی خیالی رو پیش میگیره. هر انسانی باید بدونه و بفهمه وظایفی داره و این احساس رو از دیگران دریافت میکنه یعنی بفرض شما بهش چراغ سبز نشون میدی که اون باهات چه رفتاری یا گفتاری داشته باشه یا چطور زندگی رو‌ پیش ببره. بهترین کار این هست که ایشون رو از این وضعیت خارج کنی.. چون اگر بشینی و باهاش صحبت کنی بازم به مشاجره کشیده میشه، از پدر و مادرت کمک بگیر و طی یک مهمانی اونها بدون مشاجره، قاطعانه به ایشون بگن وضعیت کار و معیشتت چطور هست؟ ما فکر میکنیم باید تلاشت رو زیاد کنی تا از زندگی بهتری بهره مند بشی، دوست داریم نوه داشته باشیم و سعی کن مقدمات زندگی سه نفره رو ایجاد کنی.
    اگر درآمد همسر شما خوب باشه میتونی منزل جدا کرایه کنی و از دخالتها و سرکشی و آزار خانواده همسرت خلاص بشی. سعی کنین کاری براش پیدا کنین که دور از خونه مادر همسرت باشه و به بهانه ی دوری راه ازش بخوای که خونه ای بگیرین که نزدیک محل کار همسرت باشه تا اون خسته نشه!. همسرت با کار کردن و احساس مسئولیت پذیری و جدایی از خانوادش و جو روانی حاکم بر اونجا... کم کم به طرف شما متمایل خواهد شد و سعی میکنه خلاء دوری از خانواده رو با حمایت و مهربانی بشما از بین ببره در اینصورت کم کم این عادت براش ایجاد میشه که مثل یک همسر واقعی ظاهر بشه. شما هم زنانگی داشته باشین و در محیط دونفره خودتون چیزی کم نذارین ، میز شامتونو عاشقانه باشه، هدیه بهم بدین، فیلم با هم ببینین، سینما برین، پارک برین، تولد بگیرین./ اما دوست من درباره مسئله ی پوشش مثل یک انسام مؤقر و عادی باش، آراسته بدون جلب توجه و این کار بعدها بنفع شما تمام خواهد شد یعنی همسرت میگی آزادی بهش دادم اما ظرفیت داشت و این براش بهترین اتفاقه اما به زبون نمیاره. ایشون باید از جو روانی اونجا دور بشن و استقلال مالی و فکری بدست بیارن اونوقت میفهمی که غیرت هم داره و خیلی هم روی شما حساسه، متأسفانه الان اصلا قدرت فمر و تصمیم گیری زیاد نداره. نگران نباش و آرامشتو حفظ کن . با هم بحث نکنین و بذار فکرش از این بهم ریخته تر نشه.
    ویرایش توسط yarmehrban : یکشنبه 08 اسفند 95 در ساعت 15:57

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,955
    سطح
    26
    Points: 1,955, Level: 26
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yarmehrban نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    همسر شما از عدم مسئولیت پذیری، عدم استقلال فکری و اداره زندگی دونفره رنج میبره. ایشون با این رفتار کاملا به شما نشون میدن که وابستگی زیادی به خانوادشون دارن و چندان فرقی با زمان مجردی پیدا نکردن. یجورایی زندگی رو سرسری میگیرن و اداره زندگی خودشون رو به گردن والدین شما و یا خودشون میندازن، اما چاره چیه؟
    ببینین بزرگترین مشکل شما عدم استقلال مالی و روانی هست. نوشته بودی به همسرم میگم تقصیر خودته بیکاری و پول نداری. برای یک مرد بیکاری بزرگترین آفت زندگی مشترک هست شما هیچوقت منطقی و محکم از ایشون نخواستی استقلال مالی داشته باشه و فقط در مشاجره مطح میکنی و اونهم جوابتو با مشاجره میده! اگر همسر شما درآمدی از یک شغل داشته باشه این واسش محرز میشه که پول درآوردن و خرج کردن همچین آسون و الکی هم نیست و برای هر اسکناسی زحمتی و رنجی گذشته.. در این صورت دیگه از خانواده شما یا خودش انتظارش رو پایین میاره و میفهمه اونها هم زندگی و خرج های خودشونو دارن و نمیتونن زیادی حمایت کنن. مردی که منتظر دست این و اون هست اولین چیزی که ازش گرفته میشه مسئولیت پذیری هست. دامنه ی این عدم مسئولیت پذیری اونقدر وسیع میشه که به مسایل عاطفی هم کشیده میشه و ایشون خیلی بخودش زحمت نمیده که بخواد عاطفه ای برای شما خرج کنه و وقتی براتون اختصاص بده و بقول معروف بی خیالی رو پیش میگیره. هر انسانی باید بدونه و بفهمه وظایفی داره و این احساس رو از دیگران دریافت میکنه یعنی بفرض شما بهش چراغ سبز نشون میدی که اون باهات چه رفتاری یا گفتاری داشته باشه یا چطور زندگی رو‌ پیش ببره. بهترین کار این هست که ایشون رو از این وضعیت خارج کنی.. چون اگر بشینی و باهاش صحبت کنی بازم به مشاجره کشیده میشه، از پدر و مادرت کمک بگیر و طی یک مهمانی اونها بدون مشاجره، قاطعانه به ایشون بگن وضعیت کار و معیشتت چطور هست؟ ما فکر میکنیم باید تلاشت رو زیاد کنی تا از زندگی بهتری بهره مند بشی، دوست داریم نوه داشته باشیم و سعی کن مقدمات زندگی سه نفره رو ایجاد کنی.
    اگر درآمد همسر شما خوب باشه میتونی منزل جدا کرایه کنی و از دخالتها و سرکشی و آزار خانواده همسرت خلاص بشی. سعی کنین کاری براش پیدا کنین که دور از خونه مادر همسرت باشه و به بهانه ی دوری راه ازش بخوای که خونه ای بگیرین که نزدیک محل کار همسرت باشه تا اون خسته نشه!. همسرت با کار کردن و احساس مسئولیت پذیری و جدایی از خانوادش و جو روانی حاکم بر اونجا... کم کم به طرف شما متمایل خواهد شد و سعی میکنه خلاء دوری از خانواده رو با حمایت و مهربانی بشما از بین ببره در اینصورت کم کم این عادت براش ایجاد میشه که مثل یک همسر واقعی ظاهر بشه. شما هم زنانگی داشته باشین و در محیط دونفره خودتون چیزی کم نذارین ، میز شامتونو عاشقانه باشه، هدیه بهم بدین، فیلم با هم ببینین، سینما برین، پارک برین، تولد بگیرین./ اما دوست من درباره مسئله ی پوشش مثل یک انسام مؤقر و عادی باش، آراسته بدون جلب توجه و این کار بعدها بنفع شما تمام خواهپ شد یعنی همسرت میگی آزادی بهش دادم اما ظرفیت داشت و این براش بهترین اتفاقه اما به زبون نمیاره. ایشون باید از جو روانی اونحا دور بشن و استقلال مالی و فکری بدست بیارن اونوقت میفهمی که غیرت هم داره و خیلی هم روی شما حساسه، متأسفانه الان اصلا قدرت فمر و تصمیم گیری زیاد نداره. نگران نباش و آرامشتو حفظ کن . با هم بحث نکنین و بذار فکرش از این بهم ریخته تر نشه.




    ممنونم از پاسختون
    یکم حرفاتون منو نگران کرد.چون میدونم و مطمعنم خیلی از این مشکلات قابل درمان نیست تازمانی که خدای نکرده مادرشوهرم فوت کنه.برای اینکه خیلی بیش از حد از پسراش بخصوص شوهر من که هواشو داره حمایت میکنه. نمیزاره مستقل باشه. من خیلی وقتها با زبون خوش خواستم مستقل زندگی کنیم. شوهرم به هیچ عنوان نمیتونه جای دیگه ای خونه کرایه کنه. تازه مادرشوهرم نمیزاره میگه تا وقتی اینجا هست کجا برین. حتی شده به طور غیرمستقیم به مادرشوهرم گفتم که اینقدر شوهرمو وابسته خودت نکن و بذار تحت فشار باشیم ولی خودمون مستقل باشیم . یه مدت ولمون میکنه تا یکم باهاش صمیمی میشم باز میاد و همش خرید میکنه برامون. مادرش خیلی بد تربیتش کرده. اینا طوری شدن که میگن برا هر خوبی باید طرف پولشم بده. یه مدت خیلی شوهرم با داداشم اینا رابطش خوب بود.همش باهم میرفتیم گردش. یه مدت یادشون رفت پول بنزین میدن(وقتی مسافرت میرفتیم) بعد دیگه یه اداهایی دراورد شوهرم و اخرشم الان قهره با داداشم.
    احساس میکنم مادرش همش تو گوشش میخوند که بنزینتو هدر نده برا اونا. چون الان میبینم برا اونیکی پسرشم میگه همین حرفو که برا خانواده زنش زیاد بنزین هدر نده.
    و اینکه شوهرم و برادراش پیش پدرشوهرم کار میکنن. اونجا گاهی کار هست گاهی نه. وقتی کار نیس بهش گفتم برو مسافرکشی کن.میگه حیفه پول بنزین باید بدم.سود نداره. میشینه تو خونه و همش مامانش میاد پیشمون. مامانشم طوری نیست که راحت حرفامو بهش بزنم تا زیاد مزاحم زندگیمون نشه سریع بزرگش میکنه.
    اگرم خانوادم بیاد با شوهرم حرف بزنه میگه به شما ربطی نداره. دخترو که گرفت دیگه بقیش به خودش مربوطه.
    من بچه دوست دارم ولی الان شرایط مالیمون مناسب نیس.شوهرمم حوصله بچه نداره اصلا. بیرون صدا گریه بچه که میشنوه کلی فحشش میده.
    ودر مورد پوشش.بگم که من خیلی ساده و مرتب لباس میپوشیدم مجردیم ولی الان مجبورم به خواست شوهرم همش طور دیگه بپوشم. چون اولا میگفت دهاتی لباس میپوشی.ارایش غلیظ کن و ازین حرفا. تا به حدی قبول میکردم. ولی باز نمیتونم اونطوری که اون میخواد بپوشم. همش احساس میکنم ما من اونی نبودم که اچن میخواست و برعکسم همینطور
    یعنی چیکار باید بکنم با مشکلاتی که قابل حل نیستن؟
    ویرایش توسط nasmas : یکشنبه 08 اسفند 95 در ساعت 16:13

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,955
    سطح
    26
    Points: 1,955, Level: 26
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    اینم بگم که شوهرم خیلی ترس داره وقتی دوتایی بریم بیرون شهر. واسه همین اصرار داره با جمع بریم.
    بیشترم مامانش میترسونتش که تنها نرین جاهای دور خطرناکه . تو گذشتش یه سری اتفاقا براش افتاده که خیلی ترس داره و تا یه صدایی میاد میترسه نکنه اتفاق بدی افتاده. همش منفی فکر میکنه.یه مدت خواستم کمکش کنم دیدم واقعن نمیشه. چون اون 34 سال اینطوری زندگی کرده.نمیتونم تغییرش بدم. منم نمیتونم یه مرد ترسو رو تحمل کنم. وافعن چیکار باید کرد؟

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 96 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,955
    سطح
    26
    Points: 1,955, Level: 26
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    خوهش میکنم کمکم کنید

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 96 [ 08:04]
    تاریخ عضویت
    1395-12-04
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    4,294
    سطح
    41
    Points: 4,294, Level: 41
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 56
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsOverdriveTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    141

    تشکرشده 512 در 186 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم ، امروز این آخرین پستیه که میتونم بذارم تا فردا این وقتا
    عزیزم ترس وابستگی و پرخاش میاره. اما باید این ترس درمان بشه تا روی وابستگی هم تأثیر بگذاره و وقتی وابستگی کم بشه باید وابستگی با شروع کار و تلاش از بین بره و در نتیجه استقلال روانی و مالی! انسان هایی که میترسن اعتماد بنفسشون پایین هست و قدرت مدیریت بحرانشون بسیار پایینه و فکر میکنن اگر از محدوده ی امن خارج بشن بحران های غیر قابل کنترلی براشون بوجود خواهد آمد که قدرت دفعش رو ندارن. شما و همسرتون باید مدت کمی از منزل خودتون به بهانه ای به منزل پدر و مادرتون برین.. سعی کنین اگر همسرتون با برادرتون مشکل داره، اون مدت ایشون در منزل پدر رفت و آمد نکنن، از پدر و مادر بخواین به همسرتون محبت کنن و محترم و عزیز بشمارنش و بهش توجه کنن، خودتون گل سر سبد بشین و با عشق علاقه باهاش رفتار کنین. در این مدت ایشون میفهمن که پدر و مادرتون اونقدر هم که فکروشو میکرد خدایی ناکرده بد نبودن ، بهش بد نگذشت، اتفاقی نیفتاد، بدون خانوادش هم تونست زندگی کنه ، آزاری ندید و .... یعنی در حقیقت شما این فرصت رو بهش میدی خانوادت و خودت رو درک کنه و در اتمسفر شما قرار بگیره. من نمیدونم به چه بهانه ای اما مثلا به بهانه پرستاری از پدرتون ، کمک کردن برای بفرض رنگ زدن دیوارهای منزل پدرتون و دست تنهایی ایشون و .... بهش کار بدین یعنی کاری که نیاز باشه ایشون کمک کنه و فرجه فرار رو ازش بگیرین، اما اذیتش نکنین و فشار روحی بهش وارد نکنین بلکه کار رو با شوخی و خنده و نظر خواهی ازش پی بگیرین و البته با تشکر و تشویق.این فرصت وقتی پیش بیاد ایشون یه توفیق اجباری براش شکل میگیره که در پایان نتایج خوب خواهد بود، دفعه بعد هم باز دوست داره در این محیط قرار بگیره و فکرش تغییر میکنه، بعد از اینکارها در فرصتی خوب بهش بگین دوست داربن نسلش ادامه پیدا کنه و ازش صاخب فرزند بشین و دوست دارین فرزندتون شبیه پدرش باشه تا موضع گیری نکنه و نرم باشه. به این ترتیب بستر سازی میکنین و از نظر روانی آمادش میکنین که استقلال پیدا کنه و درباره شغلش هم بهتون تو پست قبلی گفتم چکار کنین. ایشون کم کم به شکل همسر ایده آل تغییر پیدا میکنه انشالله، نگران نباش فقط مهربان و خوب و نرم و خوش رفتار باش.
    ویرایش توسط yarmehrban : دوشنبه 09 اسفند 95 در ساعت 16:32

  7. کاربر روبرو از پست مفید yarmehrban تشکرکرده است .

    mercedes62 (سه شنبه 10 اسفند 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.