دوستان سلام. من خواننده همیشگی سایت همدردی بوده ام اما اولین بار است که موضوعی جهت راهنمایی دوستان مطرح میکنم و پیشتر بابت طولانی شدن معذرت میخواهم.
من 30 ساله فوق لیسانس کارمند و همسرم هم 31 ساله مهندس عمران هستند. 8 ماه هست که عقد کرده ام و هنوز زیر یک سقف نرفته ایم. متاسفانه در خانواده ما به نوعی زن سالاری حاکم بوده و همیشه رای نهایی نظر مادرم بوده است. از آنجا که مادرم فردی تا حدودی عصبی است سر هر موضوع کوچک و بزرگی بحث راه انداخته و میخواهد با تشر زدن و بحث کردن حرف خود را به کرسی بنشاند. پدرم و من با این موضوع کنار آمده و به نوعی این رفتار او را پذیرفته ایم اما متاسفانه همسرم به هیچ عنوان با این قضیه کنار نمی آید و من نیز تا حدودی به او حق میدهم.
مادرم سر هر موضوعی دنبال بهانه است تا به من ثابت کند همسرم احترام لازم را به او نمی گذارد و وقتی به منزل ما می آید گاهاً با طعنه و متلک با او صحبت میکند و سعی دارد به او بفهماند که خانواده ما از خانواده آنها سر هستند. همیشه میخواهد سر هر موضوعی اعم از خرید طلا و انتخاب سالن عروسی و ... حرف حرف خودش باشد. چون من تا الان با این رفتارش کنار آمده ام مادرم تحمل ندارد که من در حال حاضر طرف همسرم را بگیرد و فکر میکند که من قصد بی احترامی به او را دارم. من همیشه با صحبت سعی کرده ام به شوهرم بفهمانم که هر خانواده ای یک طور هستند و مادرم منظور خاصی ندارد و نباید ناراحت شود و به روی خودش نیاورد. از طرفی دائماً سعی دارم مادرم را متوجه کنم که او از یک خانواده متفاوت است و نباید انتظار داشته باشد مطابق با میل او رفتا کند. مثلا میگوید چرا مرا مادر صدا نمیزد. این در حالی است که مادرم از این 8 ماه 5 ماه را در خارج از کشور بوده و به نوعی آن ارتباط صمیمی شکل نگرفته است یا میگوید شوهرت مغرور است و بی اعتنایی میکند در حالیکه اصلا اینطور نیست و همسرم برعکس من خیلی با اطرافیان صمیمی نمیشود و حد و حدود را رعایت میکند.
من هرچقدر سعی کردم با صحبت مادرم را قانع کنم اما دست بردار نیست و دائم بهانه جویی میکند. چند روز پیش بحث بین من و مادرم بالا گرفت و او مثل همیشه به حالت قهر رفت. همسرم به منزل ما آمد و مادرم جواب سلام او را نداد. من به قدری از این بی احترامی ناراحت هستم که واقعا جواب قانع کننده ندارم تا به شوهرم بدهم. چون او اصلا از بحث ما اطلاعی نداشت. از آنجا که دو شهر با فاصله 1.5 ساعته هستیم به شهر خود رفته و میگوید هرگز به دیدن من نمی آید. از طرفی پدرم اجازه تنهایی رفتن را نمیدهد. من و همسرم با هم مشکلی نداشتیم اما از زمان بازگشت مادرم دائماً در حال بحت و جدال هستیم و با این حرکت آخر مادرم که به نوعی آبروی خانوادگی ما را زیر سوال برد واقعا در برابر خانواده همسرم شرمنده شده ام و نمیدانم چه اقدامی کنم. مادرم هم 30 سال با این روش زندگی کرده است به هیچ عنوان نمی پذیرد که رفتار غلطی داشته و انتظار دارد مثل خودش با جنگ و دعوا به شوهرم ثابت کنم که رفتارش غلط است. با این کار همسرم هم حساس شده و به دنبال این است به من ثابت کند مادرم طرز فکر پایینی دارد و به دنبال ایجاد اختلاف است.
دوستان خواهشاً راهنمایی بفرمایید تا دیر نشده مشکلم حل شود هرگز فکر نمیکردم کار به اینجا بکشد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)