به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اززندگی وشوهرم دلم سرد شده عذاب میکشم

    سلام دوستان من 21 سالمه وشوهرم 26 سالشه ما حدود یک ماه پیش عروسی کردیم .ببخشید طولانی شد امیدوارم حوصله کنید وبخونید

    البته ما جشن نگرفتیم یک هفته رفتیم مشهد بعدم اومدیم خونمون .
    از ماجرای عروسیم میگم
    اول که من خییییییییییییییییییییییلی دلم میخواست عروسی بگیرم محمد که از اول شدیدا مخالف بود تا این که که من کلی باهاش صحبت کردم که من دوست دارم عروسی داشته باشم وفلان قبول نکرد که نکرد....
    هیچی اقا با یه بدختی که چقد حرص خوردم تا خانوادش اومدن خونمون برا صحبت و اینا هیچی دیگه منم به بابام گفتم فقط میگی باید عروسی بگیریم ماه عسل واین چیزا روننداز سرزبونشون اومدن خونمون بابام گفت باید عروسی بگیرین قبلا هم گفتم که چه بلا هایی سرم اوردن (ازاولش بابام خیلی باهاشون راه اومد وقتی اومده بودن بابام به بابای محمد میگفت دختر و پسر مال خودته واز این حرفا .اینا هم فک میکردن من رودست بابام موندم یا خواستگار ندارم که بابام ازشون ایراد نمیگیره به همین خاطرم وقتی میرفتم خونشون اصلا بهم اهمیت نمیدادن ومحلم نمیذاشتن)بعد هیچی دیگه محمد بهش برخورده که چرا گفتین عروسی مگه شرایط ما رونمیدونن شب که از خونه ما رفتن یه لیست از بدهیاشون برام فرستاده انگار برا من خرج کرده.این تموم شد .دوباره یه سری دیگه اومدن که ما نمیتونیم بریم تالار بگیریم باید خونه خودمون جشن بگیریم وازاین چرت وپرتا منم به خاطر این که این قضیه تموم بشه قبول کردن وگرنه اصلا نه خوشحال بودم نه ذوقی داشتم.(البته این وسطا تا اومدن خانواده محمد قبول کنن کلی مکافات داشتم) ازاین طرف عمه بابام فوت کرده بود گفتیم تاریخ عروسی رو بذاریم تا بعد از چهلم عمه بابام .اقا یه یک هفته ای بود تا مراسم چهلم منو محمد رفته بودیم برا خرید عروسی که یه دفه دیدم مامانم زنگ زد به محمد خیلی ترسیدم مامانم گفت پدر بزرگم فوت کرده.برا بدرقه مون که مادر شوهرم چنان دعوایی بامن و محمد کرد که بیا ببین رسما مارو از خونه بیرون کرد خیلی دلم شکست اینقدر گریه کردم اصلا نفهمیدم این یه هفته چه جوری گذشت پولی که بهمون داده بودن 2میلیون بود خیلی بهم بد گذشت همش ناراحتی بود الان حسرت همه چی تو دلمه

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    بهش فک نکن
    باور کن مجلس عروسی چیزی نیست که بخوای به خاطرش زندگیتو داغون کنه
    با هم برین اتلیه و چند تا عکس خوشگل بگیرین شاید اینجوری دلت آروم بگیره

  3. 2 کاربر از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده اند .

    بارن (سه شنبه 25 آبان 95), ستاره زیبا (شنبه 08 آبان 95)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حیاط خلوت عزیز خودم هم میخام همچین کاری کنم دیروز هم رفتم چندتا اتلیه دیدم همسرم هم با چنین کاری موافقه
    ولی میدونی درد من فقط نگرفتن عروسی نیست خانواده شوهرم مخصوصا مادرش خیلی اذیتم میکنن حالا هم هر وقت ما میریم خونشون خیلی بهم تیکه میندازه جلوی شوهرم چیزی نمیگه ولی وقتی شوهرم نیست تا میتونه اذیتم میکنه خیلی هم ادم پر حرفیه هر وقت میرم سرم درد میگیره .خونه خواهر شوهرم شیرازه خونه ما یکی از شهرستان های استان فارس بعد یک سال پیش یه پول دادن که یه خونه بخریم این پولی که بهمون دادن با یه ده تومن هم خودمون داشتیم دادیم یه خونه تومسکن مهر بعد خونه ای که گرفتیم با خونه پدرم نزدیکه حالا مادر شوهرم همش میخواد خونه ای که گرفتیم رو زشت کنه مثلا میگه خونه اپارتمانی بدرد نمیخوره خلاصه ایرادهای بنی اسرایلی میگیره .مادر شوهرم ازاین ناراحته که چرا ما نرفتیم شیراز خونه بخریم که باخواهر شوهرم تو یه خونه زندگی کنیم اخه خواهرشوهرم خونه اجاره کردن .بعد میگه توغریب نیستی دختر من غریبه .دلیلی که ما اینجا خونه گرفتیم کار شوهرم بوده خلاصه هروقت میرم کلی اذیتم میکنه و من بخاطر مشکلاتی که داشتم ودارم تیک عصبی میزنم وهر وقت که میرم خونه پدرشوهرم بدتر میشم نمیدونم چی کار باید بکنم.از یه طرفم وقتی یادم میاد جاهایی که شوهرم برام کم گذاشته وخانواده شوهرم برام کم گذاشتن ازهمشون بدم میاد حتی بعضی اوقات ازشوهرم هم بدم میاد .شوهرم ادم بدی نیست دوستش دارم ولی میترسم این حس های بد زندگیم رو خراب کنه.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    من اگر جات بودم تنهایی نمیرفتم خونه مادر همسرم.سعی می کردم حتی دوتایی بریم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    بارن (سه شنبه 25 آبان 95)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هروقت که میخوایم بریم دوتایی میریم ولی وقتی میریم اونجا شوهرم میره کاری چیزی داشته باشن کمکشون میکنه وبیشتر اوقات من و مادرشوهرم توخونه تنهاییم وهرسری که میریم حداقل دوسه روز باید بمونیم .نمیخوام شوهرم ناراحت کنم یا همراهش نباشم نمیدونم چطوری باید این مشکل حل کنم چون هروقت برمیگردیم خونه خودمون اعصابم بهم ریختس تیک هام بیشتر میشه رفتارم باشوهرم بد میشه شوهرم به خاطر رفتارم عصبی میشه

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی نیست به کمکتون نیاز دارم دوسه روز دیگه میخوایم بریم خونه پدرشوهرم چیکار کنم

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    هر چند وقت یه بار اونجا میرین؟

    به نظر خودتون شوهرتون باید تو همچین مواقعی چی کار کنه؟ ایشون چه نقشی میتونه در نوع حرف زدن مادرش با شما داشته باشه؟

    اگر مدام با مادرش بحث کنه که چرا به همسر من اینو گفتی که اوضاع خیلی بدتر میشه و کینه ها شدید تر میشه.

    اگر هم به شما بگه تقصیر از خودتونه که حال شما بدتر بشه.

    اونم این وسط گیر کرده.طعنه ها و غر زدن های شما آرامش رو از اون میگیره و شاید برای به دست آوردن آرامش بیشتر به سمت مادرش کشیده بشه.

    لازم نیست شما به حرفهای مادرشوهرتون جواب بدین یا بهشون فکر کنید .یه لبخند کوتاه در جواب حرفاش کافیه.

    عوضش وقتی با همسرتون تنها هستید اونقدر از آرامش و شادی پرش کنید که قدر با شما بودن رو بیشتر بدونه و بیشتر برای برنامه های دونفرتون برنامه ریزی کنید.

    اون بنده خدا گناهی نداره و انصاف نیست جواب بددهنی های مادرش رو بخواد بده.اون که مادرش رو تربیت نکرده .احتمالا این رفتارهای مادرش توی مجردیش براش

    سخت بوده.حداقل بزارین الان که ازدواج کرده آرامش رو با شما تجربه کنه.

  10. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    بارن (سه شنبه 25 آبان 95), ستاره زیبا (چهارشنبه 26 آبان 95)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    انیتا جان همین طور که میگین شوهرم زمانی که مجرد بوده دوران دانشجویش تویه شهر دیگه بوده وخیلی کم به خونشون سرمیزده درسال سه چهر بار میومده خونشون درهفته دوسه روز خونه پدر شوهرم هستیم دوروزپیش هم اونجا بودیم ومن میرفتم تواتاق خودمو به کاری مشغول میکردم که زیاد پیشش نباشم که بخواد باز شروع کنه اخه خیلی ایه یاس میخونه همش ناامید خلاصه خیلی رومخمه.دارم سعی میکنم اروم باشم ورابطم رو باهاشون کمتر کنم تا هم شوهرم ارامش داشته باشه هم این که اعصابم بهم نریزه وحالم بدتر نشه
    احتمالا جمعه میخوان برن خونه خواهرشوهرم همون که گفتم شیرازه ولی من دوست ندارم برم میخوام برم خونه پدرم .خواهرشوهرم هم لنگه مامانشه صدبرار بیشتر خیلی بدم میاد ازش

  12. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    در اوایل ازدواج به دلیل نداشتن مهارت های ارتباطی چنین دلخوری هایی زیاد پیش می یاد.

    اما نگرانی شما به جاست اگر این حس های منفی مدیریت نشه در آینده مشکل ساز خواهد شد و نه تنها موجب حاد شدن مشکلات بین شما و خانواده همسرتان خواهد شد بلکه موجب دور شدن همسر شما از خود شما خواهد شد.

    مقاله های زیادی در این تالار هست که می تونه کمکتون کنه.

    مباحث مربوط به

    مهارت های ارتباطی

    اعتماد به نفس

    کارگاه رفتار جرات مندانه

    اگر اعتماد به نفس خوبی داشته باشید از حرف ها وتیکه های دیگران ناراحت نمی شوید.

    اگر مهارت ارتباطی بالایی داشته باشید نه تنها در ارتباط با دیگران دچار رنجش نمی شوید بلکه لذت خواهید برد.

    و با داشتن رفتار جرات مندانه با دوری از هر گونه انفعال وپرخاشی هم به حقوق خودتون احترام گذاشتید و هم به حقوق دیگران و دیگه احساس سرخوردگی (به خاطر انفعال در هنگام شنیدن حرف های اطرافیان) و احساس عصبانیت (پرخاشگری به همسرتون در نتیجه همون انفعالی که در مقابل شنیدن حرف های دیگران داشتید ) نخواهید داشت.

    زندگی یک راه پر پیچ و خمه پر از پستی و بلندی الان شما در دشت و دمن زندگی که گل های رزی در اطرافتون هست که خار هم داره قدم می میزنید اگه الان نتونید از زندگی لذت ببرید و ودرست راه بروید وخودتون را درگیر خارهای گل رز کنید پس آن زمان که در یکی از راه های صعب العبور زندگی قرار خواهید گرفت چه می خواهید کنید؟

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مادر شوهر من از همون روزی که اومدن خواستگاری از من بدش میومد کلا مخالف ازدواج ما بوده .از اول بهش زنگ میزدم که باهاش صحبت کنم احوالش بپرسم جواب تلفنم نمیداد زنگ میزدم شماره خونشون جواب نمیداد بعد به همه میگفت عروسم بهم زنگ نمیزنه به شوهرم میگفت که بهش زنگ نمیزنم واینا من فک میکردم سواد نداره که نمیتونه شماره من که میفته روگوشیش بخونه ولی بعد فهمیدم این طور نیست .بعد گفتم شاید جایی میخواد بره گوشیش همراهش نیست ولی دیدم نه همیشه گوشیش پیشه هرکسی هم زنگ میزنه جوابش میده حتی اگه کسی زنگ بزنه ومتوجه نشه بعد که شمارش رو دید بهش زنگ میزنه .وقتی میرفتم خونشون همش عنق بود اغلب اوقات جواب سلام من رو هم نمیدادن .باراولی که من رفتم خونشون باهام بدرفتاری میکردن کم محلی میکردن من میرفتم پیششون بشینم بلند میشدن میرفتن تو اتاق درروهم میبستن.برا بار اولی میخواستم برم خونه خواهر شوهرم خواهر شوهرم زنگ زده به شوهرم میگه به رها بگو هرچی نیاز داره بخره اومدین پولش بدم اخه این چه مدل هدیه دادنه.خلاصه بگم ازاین بی احترامی ها وکم محلی ها و تیکه انداختنا زیییییاد دیدم ازشون .تومدتی که عقد بودیم وقتی این اتفاقا میفتاد چون از شوهرم دور بودم خودم کنترل میگردم اروم میکردم که وقتی شوهرم بهم زنگ زد یا اومد پیشم ارامش داشته باشم .ولی الان عروسی کردیم وهمیشه کنار هم هستیم تا بخوام به این مسائل اهمیت ندم برام مهم نباشه زمان میبره وناخوداگاه روی رفتارم با شوهرم تاثیر میذاره.البته الان چندروزیه اوضاع رو تقریبا کنترل کردم فکرم میبرم سمته ارامش شوهرم وخودم ودراینده فرزندم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. جدایی اززندگی دوم
    توسط Elijan در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 24 شهریور 96, 09:32
  2. اززندگیم به شدت ناراضیم احساس کپک زدگی میکنم
    توسط مامان فربد در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 71
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 00:47
  3. اززندگی خسته ام امیدی ندارم
    توسط khanome tanha در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 تیر 90, 14:51
  4. دلسردي اززندگي
    توسط serareh59 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 فروردین 88, 14:19
  5. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 29 مهر 87, 17:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.