با سلام...من مدتیه که با پسری تو ی یکی از شبکه های مجازی اشنا شدم..چندماهه همه دیگرو درحد معمولی میشناختیم و صحبت میکردیم تا یک شب که من دیدم ایشون کسالت دارن و خواستم به عنوان دوست دلداریشون بدم که از ان شب به بعد ایشون به بهانه اینکه عکست چقدر قشنگه و از صبح ده بار نگاه کردم و این حرفا سر صحبتو باز کرد. ما دو تا شهر مختلفیم که فاصله زیادی هم داریم از نظر مکانی..مدتی قبل از اینکه ایشون بخواد از علاقش بگه و این حرفا..با دو تا دختر دوست شده بود اینترنتی که به دلایلی که خودشون گفتن کات شد بعد از مدت کمی.خلاصه چتد روز گذشت و ایشون اصرار که امسال برای تحصیل بیاید اینجا و من شما رو میخوام و فقط نیتم خیره اگر بیای همه چیز خیلی راحت تر میشه ...اینم بگم ظاهر عالی واقعا عالی و خوشتیپ و تحصیلات عالی و شغل خوب و کلا از نظر شرایط درحد عالی هستش..خلاصه که میگفتن من ادمی نبودم راحت عاشق شم و تو منو عوض کردی من اصلا نمیشناسم خودمو و از هر 20 کلمه 19 تاش ابراز علاقش بود..از اینکه ازدواج کنیم و با هم باشیم تااخر عمر و حتی برنامه ریزی میکرد واسه تاریخ ازدواجمون تو ی مناسبت خاص باشه یا تدارکات عروسی ..ایشون 28 سال سن دارن...اینا درحالی بود که از اشنایی عمیق ما شاید 3 یا 4 روز میگذشت و اصلا طوری حرف میزد انگار که واقعا ی عشق واقعی رو پیداکرده..و البته یکمی تغییرات مثبتی هم دیدم ازش مثل اینکه از گروه های مختلطی که بود لفت بده و کلا سرش تو کار خودش باشه..بعد چند روز گفتن من نمیتونم بدون تو زندگی رو تصور کنم ک توباید مال من بشی و حتی اگر تو نیای شهرما من میام..حتما میام...و گفتن منو به خانوادشون معرفی کردن یعنی به اجیاش و اناهم عکس منو دیدن خوششون امده حالا میگن عکس از اندامت بده ببینیم عروسمون چطوره..و خودشم میگفت اره عکس با لباس راحتی بیشتر بفرست من تورو پیش خودم تصور کنم...و من وقتی گفتم میخوام خانوادمو درجریان بزارم اول مادرمو خیلی استقبال کرد و گفت حتما میام که مامانت بامنم حرف بزنه و منو ببینه..و نظرشو جلب کنم...و راهکارمیداد که چطور معرفیش کنم مشکلی پیش نیاد و همه چیز خوب پیش بره.ولی واسه من خیلی شک و تردید به وجود امده...اولا که ایشون این همه شرایط عالی واقعا عالی که اگر میخواست میتونست بهترین دخترا رو انتخاب کنه چرا از شهر خودشون محل کار یا هرجایی دختر انتخاب نکرد؟بهشونم گفتم گفت اینجوری انگشت نما میشدم بخوام باکسی باشم و این حرفا و من باید اول عاشق بشم بعد ازدواج کنم.به سنتی اعتقادی ندارم واسم معنی نداره کسی دختری رو بهم معرفی کنه بخاطر شرایطش بخوام اشناشم بیشتر و خانوادمم میدونن من نظرم چیه...و بازم واسم سوالع واقعا چرا اگر به اجیاش گفته چرا خب اجیاش نمیخوان با من حرف بزنن و میخوان عکس انداممو ببینن؟چرا میگه اگر امدم شهرتون از صبح تا شب پیشم باش و کلا وقتی حرف رفتن منم میشه میگه چندتا چند میتونی پیشم باشی و ی عالمه علامت سوال...چطور کسی که میگه راحت عاشق نمیشم اینقدر سریع شیفته من شده...خیلی ابراز علاقه میکنه..همش عکس میفرسته یا فیلم از خودش که داره واسم اهنگ میخونه و صدا میفرسته و همش میگه دوست دارم واز اول صبح ساعت 7 که میخواد بره سرکار تا اخرشب باهم میحرفیم و همش گزاش لحظه به لحظه میده ازخودش ومیگه تو همونی هستی که من میخواستم و اینجور صحبتا..
نظر شما چیه؟من خیلی خیلی شک دارم ولی میخوام باز شکم به یقین تبدیل بشه. که داره دروغ میگه
علاقه مندی ها (Bookmarks)