زنى بابسرش زندكى ساده و خوبى داشتند تا دريكى از اين روزا بسرش فوت ميكنه مادره خيلى ناراحت غمكين ميشه ولى به خودش اميدوارى ميده و به زندكى اش ادامه ميده بعد از اون خيلى تنها و بى كس ميشه بعد از جند ماه حالش روز به روز بدتر ميشه يه روز تصميم ميكيره بره بيش يه حكيمى كه دردشو دوا كنه وقتى داستانو براش تعريف ميكنه حكيم نفس عميقى ميكشه ميكه دواى تو يه جيزى است كه اكه بتونى خوبه زنه قبول ميكنه ميكه تو بكو منم انجام ميدم هرجى باشه بهش ميكه دوايه تو يه دانه اى است كه ان دانه هم تو همه خونه هاست ولى اين دانه را از يه خونه بيدا كنى كه اصلا در طول زندكىشون غمو غصه نداشته باشند زنه هم وقتى قبول ميكنه برميكرده و از فرداى ان روز شروع ميكنه به كشتن در هر خونه اى ميزنه سؤال ميكنه نميبينه كسى كه مشكلى نداشته باشه كارش همين ميشه روزو شب شبو روز ميكنه تا يه روز قبل از غروب در يه خونه ميزنه يه دختر 25 ساله درو باز ميكنه بعد از احوال برسى بهش ميكه كه دنبال اين دانه ميكردم و ميبرسه كه شما تاحالا[align=justify][b][font=Arial][size=large][img]http://[/img][// ناراحت غمكين شده ايد دختر 25 ساله با خوشحالى لحنى لبخند جواب ميده من الان دوساله كه شوهرم فوت كرده و 2تا دختر و1بسر دارم هروزبراى دراوردن خرج خونمون يه وسايل از خونمو ميفروشم وزندكى ام ادامه ميدم زنه وقتش تنك بود ميخواست بركرده ازش خدافظى ميكيره تا روز بعدش كه بايد بره دنبال كارش ولى امروز نظرش عوض ميشه نميره راشو عوض ميكنه ايندفعه ميره بازار براى ان خانواده كمى خريد ميكنه ميبره خونشون با اون دوست ميشه و روز بعدش دوباره شروع ميكنه در هرخونه اى ميزنه همه مشكلشون يه جيزى هست تا جند ماه كارش همين بود طورى غرق شنيدن قصه ديكران و مشكلشون بود كه اصلا زنه يادش رفته بود دنبال جى ميكرده در اين مدت درهر خونه اى كه ميزد باهاشون دوست ميشد يه روز فكر كرد من جرا دنبال اين دانه ميكردم تا به خودش امد فهميد كه حكيم بهترين دارو برام انتخاب كرده ولى من خبر نداشتم كه منو به اين كار وادار كرده تا از فكر ناراحتى تنهايى در يام و به دنيا و دوربرم نكاه كنم كه كسانى هستند از من بدتر و غمكين تر ولى هنوز اميدشون به اينده است از اون روز دوباره خودشو به اول برميكردونه و ميكه خدا بزركه هرمشكلى راهى داره بس توكل كرد به خدا كه او هميشه باهامونه .موفق باشيد.z:m
علاقه مندی ها (Bookmarks)