سلام دوستان
بذارید از اول همه چیز رو بهتون بگم
من یه دختر هفده ساله هستم یه روز یه سیرک اومد به شهر ما من و خانوادم یه روز برای دیدنش به محل سیرک رفتیم برنامه شروع شد و یه آقایی که کار های آکروبات و بندبازی و غیره انجام میداد اومد روی صحنه بعد از دیدنش و کارهاش عاشقش شدم (نمیدونم این عشق به خاطر کارهاش بود یا خودش نمیدونم فقط میدونم خیلی عاشقش شدم حسی که هیچ وقت تجربش نکرده بودم ) بعد از اون روز تا دو روز تمام شب و روز به فکرش بودم همش به این فکر میکردم که میخوام بازم ببینمش تصمیم گرفتم یه دست گل بگیرم و براش به بهانه اینکه طرفدارشم و کارش خیلی درسته و این حرفا ببرم چند نفر رو راضی کردم که دوباره بریم به سیرک، خلاصه دسته گل رو گرفتم و آماده شدیم و رفتیم وقتی به اونجا رسیدیم و منتظر موندیم و حالا یه سری قضایا اتفاق افتاد من فهمیدم که طرف زن داره و یه بچه هم داره من از اولش میدونستم سنش خیلی از من بیشتره ولی اصلا فکر نمیکردم متاهل باشه چون حلقه دستش نبود و هیچکس راجب اینکه زن و بچه داره چیزی نگفته بود هنگ کرده بودم کلی حرف آماده کرده بودم که بهش بگم ولی وقتی اومد فقط دسته گل که از اول فقط یه بهونه بود که حرفامو بهش بگم رو بهش دادم و رفتم یخ کرده بودم ولی سعی کردم تا آخر برنامه خودمو کنترل کنم و خودمو عادی نشون بدم
من نمیدونستم که متاهله مگه نه اصلا به خودم اجازه نمیدادم بهش فکر کنم چه برسه به این که عاشقش بشم بعد از اینکه فهمیدم متاهله و اومدم خونه تمام سعیمو که فراموشش کنم ولی هرکاری میکنم نمیشه تو دلم آشوبه نميتونم فراموشش کنم و دیگه بهش فکر نکنم با اینکه میدونم دوست داشتنش اشتباهه
لطفا کمکم کنید چیکار کنم؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)