یه دختر 27 ساله م خیلی ساده و معمولی می گردم.چندماه پیش از طرف یکی از آشناها به مدیرعامل یک شرکت معرفی و استخدام شدم.
نفر قبلی که من پستش رو اشغال کردم وقتی داشت بهم آموزش می داد بهم هشدار داد مراقب همکارام باشم گفت "اینا زیرآب منو زدن و باعث شدن من اخراج بشم"،این حفش باعث شد من فوق العاده حواسم رو جمع کنم و مراقب باشم.
95 درصد همکارای من جزو نخبه های کشور هستن و این برای من که دانشگاه آزاد یکی از شهرهای کوچیک درس خونده بودم یک مقدار سخت بوده و هست اونا خیلی از من باهوشتر بوده و هستن گرچه اعتماد به نفس من اصلا کم نیست ولی واقعا خیلی وقت ها کم می اوردم.
داستان از اینجایی شروع شد که کارها رو به من می دادن ولی هیچ توضیح درست و حسابی ای نمی دادن همه ش جلوی بقیه کارهایی که خراب می کردند رو می انداختند گردن من،مثلا یک دفعه برگه ای از زیر دست من رد نشده می رفت قسمت مالی در صوتی که قبل از مالی باید از زیر دست من رد می شد ولی من مرخصی بودم .همکارا می بردن می دادند مالی،وقتی مدیرعامل داد و بیداد می کرد میگفتند خانم نانا این رو اورده مالی و مدیرعامل بیخیال می شد.درصورتی که من اون بگه رو اصلا ندیده بودم شرکت زیان می دید و مقصرهای واقعی راحت کارشونو می کردن تاجایی که من فهمیدم و به مالی گفتم اگه یه برگه از بخش ما رو به جز من از کس دیگه ای بگیرند من مسئول نیستم چون از همه برگه هایی که تحویل می دم کپی دارم به علاوه ساعت و تاریخ تحویلشونو یادداشت می کنم.
خیلی موارد بوده که اتفاق افتاده اگه من از طرف مدیرعامل معرفی نشده بودم تا حالا صدبار به گناه نکرده اخراج شده بودم.
چند تا اشتباه هم تا حالا خودم کردم که کاملا طبیعیه از نظر خودم به هرحال تا من با محیط و کارها اشنا می شدم زمان می برد.
مساله من الان ئیس مستقیممه اون خیلی آدم پخته و با درایت و باهوشیه،من اصلا نشون نمی دم ولی ازش می ترسم،نگاهش خیلی ترسناکه و من همه ش این احساس رو دارم که از من خوشش نمیاد؛ هروقت ازش سوالی می پرسم انگار با نگاهش می خواد بگه "آخه چرا من باید گیر تو بیفتم؟چرا انقدر خنگی؟چرا از شرت خلاص نمی شم؟و....."
هیچکس توی این چندماه توضیحات درستی درمورد وظایفم به من نداده بود حتی همین جناب رئیس همه ش ماموریت میره من همه چیز رو خودم با کمک یکی از همکارام که یک دختر خیلی مهربونه یاد گرفتم.رئیسم خیلی من رو نادیده می گیره مثلا:
1-قرارداد من 20 روز بعد از اتمام دوره آزمایشی ام بسته شد و این توی اون شرکت عجیبه چون کسی اخراج نمیشه و اینکه قرارداد من تا سر ماه طول کشید تا بسته بشه عجیب بود جریانشم این بود که رئیسم انقدر قرارداد منو تائید نکرد که خود مدیرعامل وارد عمل شد و تائید قرارداد منو به یکی دیگه محول کرد از نظر من این یعنی رئیس مستقیم من نمی خواسته من اونجا بمونم گرچه یکی دیگه توی همون شرکت به من گفت قرارداد اون یک ماه طول کشید تا بسته بشه و یک ماه بدون قرارداد کار کرده که باز هم این با توجه به سیاست های شرکت عجیب بود البته رئیس من یک هفته از این بیست روزی که طول کشید رو ماموریت خارج از کشور بود و مدیرعامل چندتا شرکت مختلفه یعنی سرش خیلی شلوغه ولی من نمی دونم تمدید یک قرارداد دو صفحه ای چقدر وقت می برد که هرچی مدیر منابع انسانی بهش گوشزد می کرد پشت گوش می انداخت.
2-زیاد با من حرف نمی زنه گرچه منم آدم حرافی نیستم ولی با تمام خانم های متاهل می گه و می خنده ولی به من که میرسه یه ادم فوق العاده جدی میشه که من فکر می کنم هرچی هست مربوط به نفر قبلی من میشه و همه ش احساس می کنم رابطه ای بین این دو تا بوده ولی نمی تونم از هیچکس توی اون شرکت بپرسم گرچه این چندماهی که باهاش کار می کنم .همین باعث شده فک کنم اصلا از من خوشش نمیاد.
3-اون همه چیز رو می دونه!!حواسش به همه جا هست ولی یادش میره به من بگه گزارشات رو توی یک پورتال مسخره بنویسم که شامل پاداشی که همه اعضای یک شرکت می گیرند باشم من اینو اتفاقی فهمیدم ازش متنفرم اونم وقتی بقیه مدیران به زیردستاشون این رو گفتن هیچکس به خودش زحمت نداده به من بگه!من باید از کجا می دونستم؟
- - - Updated - - -
اینو جا انداختم من هیچ مورد غیراخلاقی ای ازش تا حالا ندیدم بشدت مودبه وقتی عصبانی میشه فقط از حالت خاصی که به خودش میگیره میشه فهمید تا حالا فقط یکبار داد زده اونم یکی از همکارام خرابکاری کرده بود سر من که اصلا تا حالا داد نزده
من از کجا باید بفهمم اون من رو به عنوان کارمندش قبول داره یا نه؟من کلا احساس زیر سوال بودن رو دارم احساس نمی کنم کارمند اونجام احساس می کنم یه جای اشتباهی اومدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)