به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array

    رفتارهای مادرم باعث میشه خودموتوی خونه زندانی کنم

    رفتارهای مادرم باعث میشه خودموتوی خونه زندانی کنمو عذاب روحی بکشم
    شایدبعضیها موضوع قبلی من درباره پیشنهاد خواستگار های نامناسب از طرف مادرم رو خونده باشن ولی من واقعا دارم عذاب میکشم .واقعا دوساله هرروز که کاری دارمومیخوام از خونه بیرون برم اول این مغازه دار سرکوجمون یادم میفته بخصوص اگه مادرم رفتار خاصی داشته باشه موقع رفتن و خیلی خیلی موارد خودموتوی خونه زندانی میکنم و هیچ جا نمیرم این همه زحمت درس خوندم این همه خستگی کشیدم این همه هزینه کردم که اینجوری خونه نشین بشم؟

    ازرتارش خسته شدم زجر میکشم رفتارشومیبینم مثل کسیکه دارن حقشو میخورن خشم سراسر وجودمو میگیره دیگه خیلی به ندرت پرخاش میکنم و به یکی دو جمله بسنده میکنم بعضی وقتام خیلی اروم میگم

    بهم میگن منطقی با مادرت صحبت کن یا اگه تکرار کرد بی محلی کن خودش ول میکنه .ول میکنه؟ الان بیشتر از سه ساله که تا سیب و گوجه های این رو میبینه و دوتا جمله باهاش حرف میزنه روزی نیست که نیاد دوجمله درابرش حرف بزنه با اغماض فراوان هفته ای نیس که نگه میوه فروشه ..........

    منطقی صحبت کنم با مادری که شصت سال رو تموم کرده ولی وقتی با این ادم هم کلام میشه مثل دختر بچه های پونزده ساله یاد خاطر ات دوران نامزدیش میفته واسه خودش میره تو فکر و خیال .بد تر از اون یکدفعه میاد یک جمله میگه که میوه فروشه میگه فلان.....
    با احترام به همه اونها که پدر یا شوهر میوه فروش دارن روزگارشون خوش.

    میوه فروشه داداشه منه؟پسر خالمه؟ در حد منه؟ من میخوامش؟ چرا اینقدر دربارش حرف میزنه ؟ چندبار اروم بهش گفتم این ادم به درد خودت میخوره؟ چندبار دعوا کردم باهاش؟

    پس چیکار کنم که اسمشو نیاره تو خونه؟ من بیرون نمیرم که این منو نبینه چون بلافاصله مادرم به بهانه ای میره توی مغازش و ما ماجرا داریم میفهمید من سه ساله دارم برای این موضوع زجر میکشم زجرررررررر.

    مردم به خدا به قران مردم. مادرم دست نمیکشه هیچی .من چیکار کنم رفتار و حرفای مادرم مثل رادیو تلوریون باشه برام مثل اخبار باشه؟ من چیکار کنم این دوتا مادرم و مغازه داره نیاند تو ذهنم؟ من چیکار کنم که اینجوری عمرم هدر نره

    به من میگن بزو سرکار خب اونجوری که هرروز روزی دومرتبه اعصاب خوردی دارم موقع رفتن و افتضاح تر از اون موقع رسیدن به خونه مادامیکه بخوام بیرون اطاقم باشم.میتونم از اطاقم اصلا بیرون نیام

    میگن درس بخون به درس فکرتو مشغول کن. من چطوری میتونم درس بخونم وقتی اگه یکروز خواستم از خونه بیرون برم تا یک هفته اعصابم خوردم از حرفا و رفتارای مادرم که ازشون بیزارم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    سلام گلم

    امیدوارم وقتی اینارو میخونی حالت خوب باشه و با اعصاب خوردی نخونی ...

    میدونی چی به ذهنم اومد وقتی ابتدای حرفاتو خوندم ؟! تا وقتی که تو توی خونه بمونی مادرت بازم از این حرفا میزنه ...

    حالا اینکه چرا ؟ بماند....

    تو مسئله اصلیت چیه ؟ اون حرف تو دلت که باعث میشه از این رفتارای مادرت تحملت کم بشه چیه گلم ؟

    راستی بما بگو چندسالته و چی خوندی ؟
    ویرایش توسط یاس پاییزی : یکشنبه 25 مرداد 94 در ساعت 01:19

  3. 2 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    shabnam22 (یکشنبه 25 مرداد 94), آی تک (یکشنبه 25 مرداد 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط یاس پاییزی نمایش پست ها
    سلام گلم

    امیدوارم وقتی اینارو میخونی حالت خوب باشه و با اعصاب خوردی نخونی ...

    میدونی چی به ذهنم اومد وقتی ابتدای حرفاتو خوندم ؟! تا وقتی که تو توی خونه بمونی مادرت بازم از این حرفا میزنه ...

    حالا اینکه چرا ؟ بماند....

    تو مسئله اصلیت چیه ؟ اون حرف تو دلت که باعث میشه از این رفتارای مادرت تحملت کم بشه گلم ؟

    راستی بما بگو چندسالته و چی خوندی ؟


    سلام خیلی ممنون از شما که بجای اینکه بزنی توی گوش من که چرا میگی فلانی بد است اینجوری صحبت کردی

    اینجا به من میگن مهندس چون یکبار گفتم اخه من مهندسم منو به میوه فروش چه و خیلیا اومدن جبهه گرفتن که توهین نکن و...

    خب مساله اصلی اینه که من هم مثل خیلیا دلم میخواد اگه خواستم شوهر کنم با یک فرده تحصیلکرده بالاتر از خودم و متشخص باشه نه با این ادم که هرکی میخواد بهخوادش من نمیخوامش.الان سه ساله هرروز که مادرم میبیندش .....مادرم فوق العاده احساس محور و خیال پرداز و... هست

    و خب زمان دانشگاهم خیلی ادمهای تحصیلکرده من رو میخواستن چون هیچ موقع باهاشون وارد رابطه نشدم که میگم چرا نمیتونم بگم نیت همشون چی بوده ولی یکی دو موردشون که به خاطر رفتارای کاملا تابلو و موقعیتشون کاملا مشخص بود ازدواجی هستن حتی یکنفرشون یکبار که روزای اخر ترم بود دنبالم اومده بود که حرف بزنه صدای پاش رو نشیدم ولی رو برنگردوندم و واقعا چند مورد از جمله این یکی رو خودم هم خیلی دوسش داشتم ولی جرات نداشتم بگم من بک بیماری دارم .جراتشو نداشتم چون خیلی احتمال داره توذوقشون بخوره بهرحال من سالم سالم نیستم و مشکلم تاحدی جدی هست که ظاهرم خیلی وقتا نشون نمیده مگه خسته باشم.درواقع من الان یعنی حاضرم ازدواج نکنم ولی با این ادمهایی که مادرم براشون غش و ضعف میکنه هم ازدواج نکنم حالا چه بسا اونها هم بفهمن نخوان ولی چندمورد هم تاحدی میدونشتن یعنی مال همون محیط بیمارستان بودن ولی باز خواستن و من نخواستم .ولی بهرحال افتضاح ترینشون مین مورد هست که بدبختانه بدبختانه نزدیک خونمون هست و هرروز مادرم میبیندش وخیلی وقتاهم همینطوری سرشو یمکنه تومغازش و فقط یه قیمت میپرسه .
    بهرحال من حاضرم ازدواج نکنم ولی با شنیدن اسم همیچین کسایی که تو رنج خواستم نیستم خورد هم نشم.فهمیدین چی شد؟

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام شبنم

    شاید خیلی خوب وضعیت تو رو درک نکنم ولی خب تا یه حدی میتونم حدس بزنم که شرایط خوبی نداری.


    با یاس پاییزی موافقم که زیاد موندنت تو خونه تا یه حدی میتونه تو این رفتارای مادرت تاثیر داشته باشه.

    باور کن اگه بری سر کار شدت این رفتارا کمتر میشه.چون هم خودت اعتماد به نفست میره بالا هم مادرت می بینه داری میری سرکار و برای خودت یه استقلالی کسب کردی و دلش نمیاد خیلی اسم آدم های ناجور رو پیشت بیاره.

    ولی به نظر من اکثر مادرای ما هر از گاهی از این رفتارای ناشیانه از خودشون نشون میدن.

    داخل پرانتز بگم که من مادرمو دیوونه وار دوسش دارم ولی خب هر از گاهی از این رفتارا حالا با شدتی کمتر از مادر شما نشون میده.مثلا بخوام مثال بزنم:

    من تنها دختر فامیل هستم که مجردم و وقتی بحث ازدواج مطرح میشه و همه بهم میگن چرا ازدواج نمیکنی به شوخی میگم که آره میخوام همه رو بفرستم خونه بخت و بعدش واسه خودم آستین بالا بزنم،حالا مادرمم این جمله رو خیلی به شوخی بین جمع عمه و خاله میگه که مثلا کاش این آی تک رو هم شوهرش بدیم از دستش خلاص شیم ولی واقعا منظوری نداره،تا اینکه ما هفته پیش تو یه جمعی بودیم که همه فامیل بودن و این شوخی مامانم رو قبلا شنیده بودن ولی یه نفر از آشناهای دور هم اونجا بود که وقتی دوباره بحث ازدواج شد و مامانم این شوخی رو کرد اون شخص فکر کرد من واقعا خواستگار ندارم و داشت منو واسه پسر بیکارش که واقعا از اراذل و اوباشه لقمه میگرفتتا اینکه از یکی از فامیلا در مورد کار و بار من پرسید و حساب کار اومد دستش که نباید از یه شوخی مادرانه که ناشی از بی سیاستی اکثر مادرای ایرانیه این جوری برداشت بکنه.

    خلاصه تو راه که داشتیم برمیگشتیم خونه من همش به مادرم غر میزدم که آخه مامان من چرا همچین شوخی ای رو پیش همچین آدمایی میکنی که اونام فکر کنن من بی شوهر موندم و پسر اراذل و اوباششون رو واسه من در نظر بگیرن.مامانم در جوابم میخندید میگفت ای بابا آی تک سخت نگیر دیگه حالا من یه چی گفتم اون خانمه هم به حد عقل خودش برداشت کرد.منم دیگه واقعا حسشو نداشتم بشینم واسش توضیح بدم.


    این فقط یه نمونه بود.قبلا هم مادرم از این رفتارا داشته که منو به حد جنون رسوندهولی دیگه به خودم میگم باید بیخیال باشم.

    پیشنهادم به شما:سرگرم کردن خودت با کار+یکم بیخیالی نسبت به رفتارای مادرت


    موفق باشی

  6. 2 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    shabnam22 (یکشنبه 25 مرداد 94), یاس پاییزی (یکشنبه 25 مرداد 94)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnam22 نمایش پست ها
    سلام خیلی ممنون از شما که بجای اینکه بزنی توی گوش من که چرا میگی فلانی بد است اینجوری صحبت کردی

    اینجا به من میگن مهندس چون یکبار گفتم اخه من مهندسم منو به میوه فروش چه و خیلیا اومدن جبهه گرفتن که توهین نکن و...







    خب مساله اصلی اینه که من هم مثل خیلیا دلم میخواد اگه خواستم شوهر کنم با یک فرده تحصیلکرده بالاتر از خودم و متشخص باشه نه با این ادم که هرکی میخواد بهخوادش من نمیخوامش.الان سه ساله هرروز که مادرم میبیندش .....مادرم فوق العاده احساس محور و خیال پرداز و... هست


    و خب زمان دانشگاهم خیلی ادمهای تحصیلکرده من رو میخواستن چون هیچ موقع باهاشون وارد رابطه نشدم که میگم چرا نمیتونم بگم نیت همشون چی بوده ولی یکی دو موردشون که به خاطر رفتارای کاملا تابلو و موقعیتشون کاملا مشخص بود ازدواجی هستن حتی یکنفرشون یکبار که روزای اخر ترم بود دنبالم اومده بود که حرف بزنه صدای پاش رو نشیدم ولی رو برنگردوندم و واقعا چند مورد از جمله این یکی رو خودم هم خیلی دوسش داشتم ولی جرات نداشتم بگم من بک بیماری دارم .جراتشو نداشتم چون خیلی احتمال داره توذوقشون بخوره بهرحال من سالم سالم نیستم و مشکلم تاحدی جدی هست که ظاهرم خیلی وقتا نشون نمیده مگه خسته باشم.درواقع من الان یعنی حاضرم ازدواج نکنم ولی با این ادمهایی که مادرم براشون غش و ضعف میکنه هم ازدواج نکنم حالا چه بسا اونها هم بفهمن نخوان ولی چندمورد هم تاحدی میدونشتن یعنی مال همون محیط بیمارستان بودن ولی باز خواستن و من نخواستم .
    بهرحال من حاضرم ازدواج نکنم ولی با شنیدن اسم همیچین کسایی که تو رنج خواستم نیستم خورد هم نشم.فهمیدین چی شد؟

    1- هر دختری باید برای ازدواج معیارهای داشته باشه"متعادل". به اینش که فکر کردی تا حالا...

    2- مادرت چون اینجا نیست پس حرفی دربارش نمیزنم .. من تو کار قضاوت کردن نیستم... که چرا اینجوریه بده خوبه یا هرچی...

    3- خیلی خوبه که فرق خواستگار واقعیو با بقیه میدونی و دچار اشتباه و توهم نمیشی

    4- احتمالا کسی رو دوس داشتی تا حالا...گفتی خودت!!

    5- بیماری یا هرچیزی نباید بذاری رو اعتماد به نفست تاثیر عمیق بذاره که بخاطرش موقعیت هاتو بخاطرش رد کنی..کسی که تورو بخواد و زوج تو میشه اینا براش حل شده اس...تازه اگه درمان پذیر هم باشه که دیگه اصلا نباید فکرشم بکنی... همه یجور فکر نمیکنن پس خواهشا تو همه رو یجور نبین گلم و بجاشون تصمیم نگیر





    نظر من اینه که رو این دوتا مورد کار کنی مشکلت حل میشه (مادرتم به فکرته اما تو میتونی با کمی تغییر نظرشو درباره خودت عوض کنی-بخوای یه روزه حل بشه نتیجه نمیگیری- صبر میباید ... )


    اول - اگه کسی رو دوس داشتی که الان دیگه مورد از دست رفته اس ، رهاش کنی از قلب و ذهنت ...

    راه رو برای بقیه بسته آن محبوب



    دوم
    - روی اعتماد به نفست کار کن : به تحصیل ،کار ، کلا مورد علاقه هات فکر کن ... انجامشون بده ... حتما حتما از خونه بیرون برو این احتمالا تو ذهن تو و مادرته .... اون بنده خدا میوه فروشه روحشم خبره نداره شاید و این ذهنیت توئه که باعث میشه این فکرو دربارش بکنی و دلت نمیخواد حتی از جلوی مغازه اش رد شی (پیشنهادی چیزی داده ؟ یا مادرت از اخلاق و موقعیتش خوشش اومده و مناسب تو میبینه ؟) اگه اینطوره با خیال راحت برو اولین بار که بری دفعه های بعدی راحت تره هرچی هست خونه نمون (اینجوری مادرتم کمتر غصه میخوره تو دلش ) کم کم همه چی حل میشه ...

    تا موردی هم پیشنهاد میدن گارد نگیر سریع بشین بررسی کن قشنگ معیاراتو بگو ببینن که اصلا مناسب تو نیستن...
    گلم ذهن خوانی خواستگاراتو نکنی که فرصت سوزی شه جلسه اول خواستگاری که طی شد کم کم درباره این چیزا حرف بزن ولی دقت کن از موضع ضعف نحرفی و خودتم دست کم نگیر اعتماد به نفس داشته باش


    .. بازم اگه مسئله مهم تری هست که نگفتی بهمون بگو سنتم نگفتیا

  8. کاربر روبرو از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده است .

    shabnam22 (یکشنبه 25 مرداد 94)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام یاس و ای تک ممنون از هردو
    این جواب هردو نفرتون هست

    یک سری چیزها رو نمیفهمم برام سواله و شاید لازم هم نیست که بفهمم
    واقعا مادرم و بخاطر اون بابام خیلی اسم این ادم رو تو خونه میارن ،واقعا چرا؟ چرا مادرم اینقدر بیخودی میره مغازه این ادم؟ چرا اینقدر این ادم باید براش مهم شده باشه؟ چرا اینقدر روش حساس شده که تا من از خونه میرم بیرون میره مغازش واکنش اون رو ببینه
    از همه اینها مهم تر چرا با وجود اینکه من گاهی غیر علنی که بخواد درباره این ادم باشه و ده ها بار علنی اسم این ادم رو اوردم و گفتم این ادم بدربخور نیست و مزخرفه و بدرد خود مادرم میخوره اما هیچ اثری این همه حرف و دعوا مرافعه روی مادر من نداشته و هر روز از یک در جدید وارد میشه.مثلا قبلا میگفت میوه فروشه الان میگه پسره میوه فروشه یعنی که سنش بالانیست و این رو هم یکبار به من گفته. گاهی تنها جوابی که به ذهنم میخوره اینه که مادرم فکر میکنه من با تمام پسرای عالم از جمله این دوست هستم و اینا ادا واطواره.(نگید چرا مادرت اینو میگه و ریشش چیه که خب مادرمن مشکل داره هیشکی حتی اونها که دخترشون چهارتا دوست پسر هم داره همچین دربارش فکرنمیکنن)

    حالا برسیم به جواب مادر شما ای تک ، صد ررحمت به مادرشما . مادر من عملا برای هر پسر مجردی ذوق میکنه و همیشه تا به یک پسر میرسه فقط ااز ازدواج حرف میزنه حتی یک غریبه که میبینه میپرسه زن داری؟ و اینو بهتون بگم عملا دخترشو پیشنهاد میده یعنی باورتون نمیشه نمیدونم چی تو نگاه و رفتارش هست که ما هرکجا که با این ادم رفتیم تو همون برخورد اول مینشاختنش و...... و هیچ مورد از ادمهایی که پیشنهاد داده ادم حسابی نبود همه قشر بیسواد حداکثر دیگه خیلی حداکثر شاید دیپلمه. وگرنه شاید بدم هم نیاد وقتی یه ادم حسابی ببینه مارو پیشنهاد بده!

    یاس پاییزی من الان بجثم ازدواج نیست حرفاتون خوبن ولی الان بحث من این نیست .

    من حرفم اینه که چطوری حرفا و کارای مادرم و این جور ادمها بخصوص این مورد میوه فروش که سرکوچمونه رو تو ذهنم نشنیده بگیرم؟؟الان سوالم اینه

    راستی من خودم هم باتوجه به اینکه دیگه بعد از یکی دوسال بیرون رفتن با مادرم فهمیدم مردم از رفتارش میفهمن میخوان دخترشو شوهر بده و عملا خودشو که با پسرای مجردمثل این میوه ایه بحث رو باز میکنه و بهشون رو میده میدونم اگه این ادم به خودش رو بده صد در صد تقصیر مادرمه وگرنه اگه توهمات مردا رو نادیده بگیریم حتما متوجه شده برای من اهمیتی نداره و من خودم هم فکرمیکردم شاید خیال پردازی مادرم باشه ولی همین چندوقت پیش در ادامه نقل از این اقا پدرم فرمودن میوه فروشه فلان ماشین خریده(خدایی این چه ربطی به ما داشت وداره!!) بعد چند روز بعدش از خونه اومدم بیرون همین که از مغازه این میخواستم رد بشم البته من هیچموقع از مغازش رد نمیشم و طرف دیگه خیابون میرم دزدیگر ماشینشو زد که توجه من رو جلب کنه و فهمیدم نه همش تخیل مادرم و من و تو ذهن ما نیست (میتونم بگم صد در صد اون صدای دزدیکر اتفاقی نبوده و عمدی بوده کی وقتی ماشینش تو مغازه چند قدمیشه جلوی چشمش بیخودی یا برای چک کردنش صداشو درمیاره)

    من میخوام نسبت به حرفای مادرم در این مارد بی تفاوت بشم و یکجوری این ادم میوه فروش رو توی ذهنم حذف کنم تا اصلا ندونم که هست که بخوام نسبت به رفتن مادرم در مغازش یا اصلا بودنش حساس باشم من اینو میخوام ازتون بهم کمک کنید

  10. کاربر روبرو از پست مفید shabnam22 تشکرکرده است .

    یاس پاییزی (یکشنبه 25 مرداد 94)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    من راهکاری که بنظرم رسید و گفتم کلی بود و اگه بخوام ریزتر بشم بازم میگم توی خونه نمون ...+ یه روش میگم پایین تر
    باور کن بعد شش ماه اثری از اون حرفا نمینونه ...

    اما تو میخوای چند روزه حل شه ؟ !

    همیشه وقتی راهی جواب نمیده (کاری که تو تا حالا کردی ) راه دیگه رو باید امتحان کرد ( راهی که مورد دوم توضیح دادم)

    من عادت دارم مختصر مینویسم ....سعی میکنم به حاشیه نرم تو تایپیکا -خواننده خسته میشه و زمان کافی هم نداشته باشه چیزی عایدش نمیشه.

    اگه حوصلشو داری میگم برات
    در مورد جمله پایانیت:
    اول بگما من خودم هرگز موقعیت سازی نمیکنم برای اینکه حرفایی زده شه که خوشم نمیاد و اگه پیش بیاد :
    روشی که خودم بلدمو میگم جواب گرفتم ازش...

    من وقتی به یک چیز که مدام تکرار میشه دوس ندارم بشنوم گوشامو میگیرم (زیرپوستی-مثلا خودمو اون لحظه تو یه فکر دیگه میندازم-حواسمو پرت میکنم) -کمیشو میشنوم البته و جز چکیده ای از حرف که بیشتر از یک جمله نمیشه تو ذهنم نمیمونه - بعد میشینم تو یه فرصت مناسب در مورد یه چیز دیگه که حرف میزنیم جوابیه اون حرفو که آماده کردم میگم وسط حرف زدنا با لحن آروم و لبخند(کلمات تند رو حذف میکنم) کلمات تیز مثل تیزی میمونه خراش میندازه و کارایی لازمو نداره پس بکار نمیبرم اصلا !

    یک بار دوبار سه بار و...تکرار میشه و دوباره مشابه همون حرفا رو میشنوم و باز گوشامو میگیرم(زیرپوستی)-.................نداره پس بکار نمیبرم اصلا !
    و سر یکی دوماه دیگه چیزی از اون مورد بگوشم نمیرسه که حساسیت ایجاد کنه. برای تو میگم شش ماه -هرچقدر بهتر انجام بدی اینکارو زمانش کمتر میشه برای به نتیجه رسیدن ...

    اینکه تو روی یکی یه حرف پس زننده بزنی واکنش جالبی نیست -هم اونارو وادار به واکنش میکنه هم تو رو غیر منطقی نشون میده


    گل من سعی کن رو مورد دوم هم بیشتر کار کنی پست قبلی گفتم. آینده رو برای خودت ترسیم کن و قدم هاشو بردار بزار بدونن تو به زندگیت اهمیت میدی و براش برنامه داری


    پ.ن
    زندگی تعبیرهای مختلفی داره مثلا مثل کش میمونه هرچی سفت تر بکشی وقتی بهت بخوره بدتر دردت میگیره و آروم اینکارو انجام بدی نوازشت میکنه انگاری تازه خندت میگیره با کدوم حالت بهتره؟!

    میگن زندگی رو آسون بگیری آسونه من اضافه میکنم به شرطی که همه چیزو باهم نخوای ...

  12. کاربر روبرو از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده است .

    shabnam22 (یکشنبه 25 مرداد 94)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یاس پاییزی میتونم کمی باشما درددل کنم و راهنمایی بخوام؟ کسی دیگه هم نظری داشت بگه

    میدونی چیه؟درسته من زودرنج هستم متاسفانه ولی خانواده و دور وبری هام هم زیادی توهیت کننده هستند
    درسته ادم باید روح بزرگی داشته باشه که کارهای دیگران رو به دل نگیره ولی خب به هردلیلی من روحم بزرگ نیست
    مستقیم تر بگم؟ ما کلا فرهنگ فامیلیمون اینطوریه که به زندگی دیگران گیر بدن تهمت بزنن بدبین باشن و کاوش کنن تاحدیکه ت و اینجور شرایط خیلیا با مشکلات زیاد روحی روانی شناختی دچار میشن طوریکه ما خیلی ادمای تحصیلکرده هم داریم که پارانویید دارن. مثلا یکروز یکی از فامیلای نزدیک خونمون بوود من فکر میکردم چون این خانواده اکثرا تحصیل کرده هستن با فرهنگ هم هستن کمی پبششون رفتم برخلاف بقیه فامیل که پیششون نمیرم. یک لحظه شوهرش یه نگاه به من انداخت او ن خانم هم دید .باور کن من جواب نگاه اون اقاق رو ندادم و سرمو چایین انداختم. البته این اقا گویا از قدیم میگفتن به خانمش خیانت کرده بوده بهرحال.
    نمیدونم این خانم که فامیل نزدیک من بود و شوهرش جای پدرمن.چون دختر بزرگش از من بزرگ تره.چه رفت به دخترش گفت که چند وقت بعد که پیش دخترش بودم همچین رفتار میکرد انگار من میخوا م شوهرشو بدزدم.اگه یک جمله ای میگفتم که شوهرت توش بود بعد چه واکنشی ازش میدیدم.اخه مثلا شوهرش ادمه مهمی براشون حسای میشه و مثلا تحصیلکرده است و ...

    اینها همش درحالیکه من حتی یک نگاه هم به شوهرش ننداختم و اصلا همچین ادمی نیستم.مثلا فامیل ما ارایش رو بدترین کار میدونن ولی همشون همیشه درحال تهمت و ازار دیکران هستن و کلی هم زیارت میرن!

    خود مادرمن هم از این فامیل هست تازه ادمیه که مادرش گویا خیلی باهاش بدرفتاری داشته و نادید گرفتش.باور کن نمیدونم چه فرهنگیه که وقتی عروس میکه من غذای دسته جمعی دوست دارم هفته بعد مادرشوهره براش مهمونی میگیره ولی اونوقت دختراشونو....

    همین مادرمن هم فهمیده من حساسم و علاوه به اینکه گاهی فرهنگشو خیلی وقتام عمدا میخواد اذیت کنه. هرروز یه تهمت و داستان جدید میسازه. مثلا هفته پیش من دوبار با ازانس رفتم جایی به بابام گفته ازانس نبوده و رفیقش بوده. این پارانویید نیس و دیگه اخلاق و شخصیت مادرمنه

    من میدونم با حرف مفت کسی رو دار نمیزنن و کاملا میشه تحقیق کرد که اون اژانس بوده . حتی همون موقع که جلوی مادرم زنگ زدم اژانس میتونست بزنه زو یتکرار و بپرسه اونجا کجاست. اما مادر من فرض رو به عکس این حالت گذاشته یعن یقطعا اژانس نبوده. خب دیگه واضح تر از این که نمیتونم جلوی چشماش زنگ بزنم با تلفن خونه که ببینه کجا زنگ زدم. تازه فامیل و مادرمن به شدت روی ارایش حساس هستن و کسی که ارایش کنه رو بد میدونن البته تمام فرهنگ همه جا الان فکر کنم همینه. ولی اونروز من ارایش که نداشتم که هیچ سرولباسم خیلی هم داغون بود

    و همیشه با اینجور رفتارا اذیتم میکنه. خواهرام هم خیلی بد شدن. رفتارشون توهین امیزه حرفاشون بده .خیلی بد رفتار میکنن

    میشه به من کمک کنید تو همچین شرایطی چطوری زندگی کنم که روحم بزرگتر بشه زودرنجیم رفع بشه و کمتر اذیت بشم؟

    - - - Updated - - -

    اینکه دیر به دیر میام اینه که خیلی بی حوصلم ساعت ها میشینم فکر میکنم که چکار کنم این شرایط بهتر بشه ولی به نتیجه ای نمیرسم. حتی حوصله موسیقی که تفریح همیشه من بوده رو هم ندارم و حداکثر روزی یک دوساعت تلوزیون نگاه میکنم
    حتی ح.صله چرخ زدن تو اینترنت رو هم ندارم براهمین اینجا هم نمیام و حوصله تلپیک کردن ندارم وگرنه سه روزه میخواستم بیام اینجا باهات حرف بزنم
    اینم بگم من هم از بس که از خانوادم بدی دیدم بد شدم .دیگه ادم سابق نیستم .عصبی شدم ز.د عصبانی میشم و حوصله مهربونی کردن به کسایی که نمیفهمننش رو ندارم

    - - - Updated - - -

    نمیدونم چرا تو خانوده من حتی خواهرای تحصیلکرده و سرکار رفته م و حتی تحصیل نکرده .وقتی میگم دکتر رفتم درحالیکه میدونن مشکل جدی بوده شاید هم فکر میکنن جدی نبوده. فکر میکنن بی دلیل رفتم دکتر یا مثلا برای دکتر رفتم دکتر.
    همیشه میگم مگه خودشون با دکترا چیکار کردن که فکر میکنن ماهم مثل خودشونم.

    نمیدونم چرا برخلاف اینها من هیچوقت دیگران ر و از جناح خودم قضاوت نمیکنم ولی اینها میکنن. مگه من از کره دیگه اومدم که همه چیزم با اینها متفاوته؟

    اخه من خودم هم نمیخوام مثل اینها باشم.

  14. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط shabnam22 نمایش پست ها

    ما کلا فرهنگ فامیلیمون اینطوریه که به زندگی دیگران گیر بدن تهمت بزنن بدبین باشن و کاوش کنن تاحدیکه ت و اینجور شرایط خیلیا با مشکلات زیاد روحی روانی شناختی دچار میشن طوریکه ما خیلی ادمای تحصیلکرده هم داریم که پارانویید دارن. مثلا یکروز یکی از فامیلای نزدیک خونمون بوود من فکر میکردم چون این خانواده اکثرا تحصیل کرده هستن با فرهنگ هم هستن کمی پبششون رفتم برخلاف بقیه فامیل که پیششون نمیرم. یک لحظه شوهرش یه نگاه به من انداخت او ن خانم هم دید .باور کن من جواب نگاه اون اقاق رو ندادم و سرمو چایین انداختم. البته این اقا گویا از قدیم میگفتن به خانمش خیانت کرده بوده بهرحال.
    نمیدونم این خانم که فامیل نزدیک من بود و شوهرش جای پدرمن.چون دختر بزرگش از من بزرگ تره.چه رفت به دخترش گفت که چند وقت بعد که پیش دخترش بودم همچین رفتار میکرد انگار من میخوا م شوهرشو بدزدم.اگه یک جمله ای میگفتم که شوهرت توش بود بعد چه واکنشی ازش میدیدم.اخه مثلا شوهرش ادمه مهمی براشون حسای میشه و مثلا تحصیلکرده است و ...

    شبنم جان

    شاید خودت هم متوجه نباشی و ناخواسته این رفتار را داری
    ولی اون مشکلی که می گی مادرت و اقوامت بهش دچار هستند، خودت هم دچارشی.

    این ماجرایی که تعریف کردی هیچ دلیلی و نشانه ای نداره که اون خانم به شما و همسرش شک کرده باشه. ولی خودت تفسیر کردی و بریدی و دوختی و ... دفعه بعد هم با دختر اون خانم و همسرش داستان ساختی تو ذهنت.

    در مورد مادرت هم، می دونی که مریضه و مشکل داره،
    باید تمام سعیت را بکنی که حرفهاش را نشنوی. توی ذهنت و خلوت خودت تکرارش نکنی. مادرت را نمی تونی عوض کنی، پس باید روی خودت کار کنی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  15. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    shabnam22 (سه شنبه 27 مرداد 94), she (چهارشنبه 28 مرداد 94), اقای نجار (سه شنبه 27 مرداد 94)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    شبنم جان

    شاید خودت هم متوجه نباشی و ناخواسته این رفتار را داری
    ولی اون مشکلی که می گی مادرت و اقوامت بهش دچار هستند، خودت هم دچارشی.

    این ماجرایی که تعریف کردی هیچ دلیلی و نشانه ای نداره که اون خانم به شما و همسرش شک کرده باشه. ولی خودت تفسیر کردی و بریدی و دوختی و ... دفعه بعد هم با دختر اون خانم و همسرش داستان ساختی تو ذهنت.

    در مورد مادرت هم، می دونی که مریضه و مشکل داره،
    باید تمام سعیت را بکنی که حرفهاش را نشنوی. توی ذهنت و خلوت خودت تکرارش نکنی. مادرت را نمی تونی عوض کنی، پس باید روی خودت کار کنی.


    شیدا خانم چرا اینقدر تند میرید؟ درسته من شاید کمی خفیف به مشکلات اونها گرفتار باشم ولی نمیتونید اینطوری با اطمینان حرف بزنید که اینها ساخته ذهن منه.
    میدونی چرا؟ چون دقیقا بعد از اینکه اون خانم این حرکت شوهرشو دید بلند شد و گفت خب ریم دیگه و بعدش مادرم گفت اینها که نشسته بودن چی شد یهو رفتن.مادرم توی اشپزخونه بود و بعلاوه شوهرش دوباره موقع رفتن یک نگاه انداخت که من سرمو پایین انداختم

    و بازهم اشتباه کردین درمورد دوم میدونید چرا؟ چون من اونروز که مهمونی بودیم از دست مادرم خیلی ناراحت بودم اخه واسه یه ذره رژ کلی حرف بد به من زد .
    دختر این خانم رو که دیدم چون میدونستم مادرم هر موقع که اینها رو میبینه بهشون میگه دختر من درس خونده ولی سرکار نمیره و نشسته تو خونه. و دخترش تامن رو دید بهم گفت برای ازمون های استخدامی ثبت نام کن خب. بهش گفتم "مادر من میگه از خونه بیرون نرو میبیننت ادمها ولی برو سروکار! اینها پارانویید دارن مععلوم نیست مادرشون باهاشون چیکار کرده"
    . اون هم دردلش باز شد میگفت مادر من هم زمان مجردیم همین طور بود و اگه ارایشی میکریم ویا یکساعت دیر از سرکار میومدیم کلی حرف بهمون میزد. مثلا میگفت بارئیس شرکتی . کاش ما مثل اونها نشیم. اینو درحالی گفت که معلوم بود خودش بهش گرفتاره. و تو رفتارش هم میدیدم که باعث نگاه میکنه ببینه من با شوهرش رفتار خاصی دارم

    خب من نمیتونم نسبت به رفتار مادرم بی تفاوت شم .از شما کمک میخوام چطوری. هیچی تو ذهنم نیست که خودمو بهش مشغول کنم . لااقل واقعا اگه یه دونه دوس پسر داشتم میرفتم ذهنمو بهش مشغول میکردم حرفای مادرم برام تکرار نمیشد این همه هم که میگه داری لااقل تهمت مفت نمیخوردم. کتاب و مجله هم نمیتونم دستم بگیره چون مدام یا حرفای اون تو ذهنم تکرار میشه یا واکنش های خودم یا هردو

    - - - Updated - - -

    درد که فقط مادرم نیست .درد اینه که بابام هم بدونه هیچ اعتراضی تموم حرفاشو قبول میکنه و این زجر اوره .تازه رفتار بابام هم مثل اون شده باز این زجر اوره که دوتا شدن .مثلا اگه با بابام برم خرید جایی .ده دقیقه بعد بیام مشکوکه یا راه میفته دنبالم میاد. یا اگه یه ادم اطرافم دید به یه بهونه ای وامیسته ببینه اون ادم رفتارش در قبال من چیه و جالبه برا خودش نتیجه گیری اشتباه میکنه.
    مثلا چند روز پیش از جایی میومدم بابام منتظرم قرار بود باهش که امده بود در ساختمان . من با یه اقا و خانم دیگه از اسانسور پیاده شدیم.این ک دیگه دست من نبود. تا یکربع هرچی با پدرم حرف میزددم جواب نمیداد و معلوم بود داره فکر میکنه .دیگه بابام اینا رو که میشناسم

    - - - Updated - - -

    تازه هیچکی نمیگه مادرم مریضه همه حرفاشو قبول دارن .همین خواهرام که توی شهرای دیگه هستن

    بخدا باورتون نمیشه من دانشگاهم یه شهر دور بود و من زمانیکه دفاع کردم به مادرم زنگ زدم که پول بریز تصفیه حساب کنم . من اون زمان نه خوابگاه داشتم تو اون شهر نه غذا. مادرم ظارا دلش نمیومد پول رو از کارت بکشه بیرون و مدام میگفت یکی دوروز صبرکن و میخواسته یا حقوق بابام رو بهش بدن یا خواهر بزرگم تسلیم بشه و پول رو بریزه!! و از طرف دیگه میگفت من قبلا پول تصفیه حساب تورو بهت دادم.و من رو توشرایط بدی گذاشته بود تو شهر غریب بدون جای خواب و غذای درست حسابی .چون فکرمیکرد الان بغل دوس پسرم نشستم دارم شیش لیگ میخورم. قسمت بدترش اینه که برای خواهرم فیلم بازی میکرده که من زنگ میزنم جوابمو نمیده و من شماره کارتشو میخوام!!!! بهم نمیده شماره کارتمو دوسال بود داشتن روی دفترچه تلفن نوشته بودن!

    من هم میگرن داشتم و علاوه به پایان نامه دوتا امتحان هم داشتم و خیلی اوضاع دردناکی داشتم اونجا.
    بعد خواهرم چند رو ز پیش میگفت تو همون که رفتی دفاع کردی و تصفیه حسابتو نکردی من که شاهدم!! منظورش اینه که من میخواستم باز یه بار دیگه برم اون شوهر تا دوس پسرامو ببینم. خواهرم خیر سرش تخصیلکرده هست و با کلی ادم حسابی سرکار طرفه


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.