با سلام خدمت شما ممنونم كه به سوال من جواب ميديد.
من پسري 25 ساله هستم كه از 7سال پيش رو پاي خودم بودم شغل مناسبي دارم هميشه شوخ هستم و نميخوام الكي حرفي زده باشم ولي تا بحال كسي تو زندگيم از من ناراحت نشده چون سعي كردم هميشه با خوبي جواب بدم
يكبار در شهرمون دختري رو ديدم از همكلاسيهاي خواهر كوچيك بود بعد از چند بار ديدنش يه جورايي همديگرو خواستيم منم چند ماه بعدش به خواستگاريش رفتم ولي خونوادش قبول نكرد بگذريم اين قضيه ضربه بزرگي برام بود به طوري كه گفتم تا 30 سالگي ازدوا نميكنم ولي چند ماه بعدش يك از دوستاي خواهر بزرگم به خونه ما اومدن البته يه كوچولو رفت و امد داشتن من اولين بار بود كه ميديدمش اخلاقش عالي بود احساس كردم به من ميخوره ولي اون مطلقه بود البته تو نامزدي طلاق گرفته بود منم به خونوادم گفتم كه ميخوامش به خواستگاريش رفتم و اوكي گرفتم الان 5 ماهي ميشه كه نامزديم همديگرو خيلي دوست داريم ولي مشكلاتي دارم كه تابحال به كسي نگفتم. خيلي بهم گير ميده بهم ميگه با دوستات قطع رابطه كنم منم 3تا دوست صميمي بيشتر ندارم كه تقريبا با همشون كات كردم برام پيامك مياد سريع گوشي رو از دستم ميگيره همش ناز داره منم گاهي اجباري نازش رو ميكشم ولي خستم كرده بخدا. اون ميگه ب حرف خونوادت گوش نده يه مشكل خيلي بزرگ و سرنوشت ساز ديگه كه دارم اينه كه من شب خواستگاري بهش قول دادم كه تو شهر اونا زندگي كنيم. فاصله شهرمان بيست دقيقه است. ولي الان پشيمونم بخاطر شغلم كه مجبورم كلي هزينه كنم.خواهش ميكنم راهنمايي كنيد چون الان بخاطر دلسوزي و شكست قبليش نميتونم طلاقش بدم و ادامه اين رابطه يه كوچولو ترحم قاطيشه از طرف من
علاقه مندی ها (Bookmarks)