به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 بهمن 95 [ 21:03]
    تاریخ عضویت
    1393-6-23
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,733
    سطح
    31
    Points: 2,733, Level: 31
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    47

    تشکرشده 104 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دو خواهر و برادر یکی در اوج و دیگری ..

    سلام. من اومدم اینجا دوخانواده از لحاظ نسبت خویشاوندی نزدیک البته رابطه معمولی رو جزیی از شرابطشون رو بگم و مشکل دونفرشون رو بررسی کنم

    خانواده کوچکتر:تعداد اعضا یک دختر و یک پسر،دختر بزرگتر.دختر درسخوان رتبه برتر دانشگاه ورشته سخت خودشبا مشکلات معمولی هر فردی در جامعه و خانواده با وضعیت مالی نه چندان مناسب.پسر سه سال پشت کنکوری.شرایط خانواده مشکل پدر مادر.مادر چندان علاقه مند به شوهرش نیست حتی بعد از 25 سال


    خانواده بزرگتر:سه دختر یک پسر .بحث الان دختر و پسر اخر هستن.پسر شاگرد ممتاز دانشگاه و درسخوان و مصمم، دختر بزرگتر شاگرد ممتاز مدرسه اما بی انگیزه در دانشگاه وبه سختی مدرک لیسانسش رو گرفته دچار مشکلات یک زندگی تصادف و دچار نقص عضو .خانواده معمولی که حامی دختر نیستن در هر شرایطی میخواد باشه


    دوتا دختر باهم دوست هستن و دوتا پسر هم همینطور هر رو فاصله سنی هاشون یکساله . من میخوام بدونم چی میشه که موفقیت های طرفین باعث حرکت دیگری نمیشه و اونها همچنان بی انگیزی و بی ارادگی و سرسری گرفتن زندگی رو ادامه میدن؟

    مرسی از راهنمایی های خوبتون دوستای عزیز

  2. #2
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سوالتون خیلی خیلی تخصصیه. اینجا روانشناس نداره که بهتون توضیح بده.

    خیلی عوامل تاثیر میذاره.

    از لحظه ی تولد گرفته تا 7 سالگی و بخصوص اوجش لحظه ی تولد تا 1 سالگی و 3 تا 7 سالگی که کلا تمام مشکلات روحی یک انسان بالغ رو میشه از اونجا ریشه یابی کرد. از تولد تا یک

    سالگی هست که کودک همه چیز رو ضبط میکنه و تو سن 3 تا 7 سالگی اگه اشتباه نکنم قدرت تحلیل بهش اضافه میشه. هر آنچه که اونجا یاد گرفته میشه تو بزرگسالی کاملا اتوماتیک در

    لحظات پر از استرس تکرار میشه . در واقع اگه فرد به خودش اجازه ی تفکر نده حتی تو بزرگسالی هم نمیتونه یاد بگیره از دیگران. چون اسیر ذهنش هست. فکر میکنه داره الان زندگی میکنه

    ولی تمام واقعیت ها رو وارونه میبینه و تو گذشته گیر کرده. بنابراین انتظار تاثیر گذاری تو موردایی که حاد گیر کردن تو گذشته و یه سری نیازاشون اونجا برطرف نشده رو نداشته باشید. من

    بدترین حالت رو گفتم.

    ببینید اگه درس خوندن و شاگرد اولی از سر عقل و درایت باشه یعنی دختر یا پسر در کنار شادی شون و به اندازه درس بخونن و طبیعی باشن میشه گفت خوبه وگرنه خودش نشونه ی خیلی

    چیزاست مثل کمالگرایی و سعی در راضی نگه داشتن دیگران یا تایید طلبی و ... پس نمیتونیم بگیم این خوبه اون بد. با توجه به اینکه خانواده های مناسبی ندارن اینکه این جوری درس خونن

    به نظرم میاد که فرد قراره حتی بدتر از خواهر یا برادرش و اگه کمک نشه بهش افسردگی سنگین تری رو تحمل کنه. بنابراین من بیشتر نگران اون بچه درس خونام :) بچه هایی مثل خود من.

    دومین مسئله ترتیب تولده . اصولا تو خانواده های دو نفره بچه بزرگه مهندس میشه و کوچیکه هنرمند :) من نمونه های زیادی دیدم. فاصله ی تولد بچه ها هم تاثیر گذاره. اینکه اول دختره یا

    اول پسر خیلی خیلی مهمه.

    تو خانواده های پر جمعیت و فاصله ی سنی کم بچه ها به افرادی تبدیل میشن که تو سخت ترین شرایط گلیم خودشون رو از آب میکش بیرون. پس درست نیست که حتی تو یه خانواده بچه

    ها با هم مقایسه بشن چه برسه به مقایسه از دو خانواده ی جدا. کلا با هم فرق دارن.

    یکی از مهم ترین پارامترای تاثیر گذار تو بچه ها ظاهرشونه. وقتی یکی فلج شده احتیاج به کمک روحی بیشتری داره که بتونه راه زندگیش رو خودش بره. روحش داغونه نباید مقایسه بشه.

    تو دوران بچگی و تو سنای شیرخوارگی مادر و بچه دو جسم جدا نیستن چه بچه پسر باشه چه دختر هر مشکلی مادر داشته باشه بچه هم تو بزرگسالی به احتمال زیاد خواهد داشت.

    مثلا ممکنه مادر تو تولد بچه ی اول افسردگی بعد زایمان بگیره. بچه ی انسان کاملا این رو متوجه میشه و به خاطر اینکه اطلاعات رو ضبط میکنه و مغزش پیشرفته است و همه چیز رومتوجه

    میشه لحظه به لحظه استرس مادر در ذهنش ثبت میشه یا درگیری های خانوادگی یا صداهای بلند و .. همه و همه تو مغزش ثبت میشن و هیچ وقت هیچوقت پاک نمیشن. این بچه اصولا تو

    بزرگسالی توان این رو نداره که به افراد دیگه اجازه بده که بهش نزدیک بشن ولی ممکنه تو زایمان دوم مادرش محیط خونه آروم باشه و مادر قرصای افسردگی شو بخوره خوب بچه ی دوم از

    همون ابتدا اون تجربیات بچه ی قبل رو نداره بنابراین تو بزرگسالی با آغوش باز دیگران رو میپذیره و بدون اینکه خودش بدونه چرا درونش پر از آرامشه و زندگی براش زیباست در حالی که خواهر

    یا برادر بزرگترش در همون لحظه درونی داغون رو تجربه کنه و بی اعتمادی به دیگران رو بدون اینکه بدونه چرا همیشه تجربه میکنه.

    بعد از اون دوران مستقل شدن بچه پیش میاد و اینجاست که دختر یا پسر بودن و نقش پدر خیلی خیلی تو رفتار بچه تاثیر میذاره. پدر شخصیه که دختر بچه با تمام وجود میخواد تصاحبش کنه

    تا از چنگال مادر درش بیاره و پسر باهاش مبارزه میکنه تا به مادر برسه. این وسط اتفاقات زیادی رخ میده که بچه رو به یه سری نتایج میرسونه مثل اینکه تو بزرگسالی مدام دنبال جلب رضایت

    دیگران میشه یا کمالگرا میشه یا اجازه ی زندگی و پیشرفت رو به خودش میده یا نه نماونه با مردا یا زنا ارتباط خوب برقرار کنه و یا خیلی موارد دیگه که صدها کتاب روانشناسی در موردشون

    صحبت کردن.

    به نظرم به حرفای تک تک این بچه ها باید گوش داده بشه و بهشون فهمونده بشه که خیلی حسا رو لازم نیست داشته باشن چون اونا واقعا دلیل دارن که این جوری حس میکنن و بعد باید

    کم کم رفتارا و حسای درست بهشون تلقین بشه تا بفهمن و با تفکر صحیح بتونن زندگی رو تجربه کنن. نه اینکه اسیر باشن وقتی 5 سالشون بود پدرشون مادرشون روکتک میزد وحس اینکه

    دوست داشتنی نیستن که ریشه در همین اتفاقات و دعواهای ساده ی پدر و مادرشون داره باید ترمیم بشه و کاملا این فکر که در ضمیر ناخودآگاهشون تغییر کنه. مهمترین علت رفتارای

    عجیب و غریب ما آدما ریشه در این نکته داره که ما فکر میکنیم دوست داشتنی نیستیم یا دوست داشتنی بودنمون در گرو چیز خاصیه. مثل شاگرد اول بودن، ازدواج کردن ، پول دار بودن و...

    اینا همه خوب و عالین اما لازمه ی دوست داشتنی بودن نیستن همه ی آدما باید بدونن با تمام کاستی هاشون دوست داشتنی ان. فکر میکنم تو این دو تا خانواده بچه های درس خون ، خود

    واقعیشون رو پشت درس قایم کردن شاید پدر یا مادرشون مدام فقط شرط درس خون بودن رو برای توجه و محبت به بچه شون القا کردن وای به روزی که درسشون تموم بشه!!! و اونایی که

    درس نمیخونن قبلا شکستای کوچیکی خوردن و به این نتیجه رسیدن که نمیتونن دوست داشتنی و با ارزش باشن.

    من خیلی ساده و کوتاه توضیح دادم و نظر شخصیمه. خودتون میتونید مطالعه کنید. امیدوارم حرفام با ربط باشن و متوجه باشید هیچ وقت دو تا آدم رو با هم مقایسه ی نا عادلانه نکنید چون

    آدما زجر میکش.

  3. کاربر روبرو از پست مفید شکوه تشکرکرده است .

    omidvaar (دوشنبه 28 اردیبهشت 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 02 بهمن 95 [ 21:03]
    تاریخ عضویت
    1393-6-23
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,733
    سطح
    31
    Points: 2,733, Level: 31
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    47

    تشکرشده 104 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شکوه نمایش پست ها
    سوالتون خیلی خیلی تخصصیه. اینجا روانشناس نداره که بهتون توضیح بده.

    خیلی عوامل تاثیر میذاره.

    از لحظه ی تولد گرفته تا 7 سالگی و بخصوص اوجش لحظه ی تولد تا 1 سالگی و 3 تا 7 سالگی که کلا تمام مشکلات روحی یک انسان بالغ رو میشه از اونجا ریشه یابی کرد. از تولد تا یک

    سالگی هست که کودک همه چیز رو ضبط میکنه و تو سن 3 تا 7 سالگی اگه اشتباه نکنم قدرت تحلیل بهش اضافه میشه. هر آنچه که اونجا یاد گرفته میشه تو بزرگسالی کاملا اتوماتیک در

    لحظات پر از استرس تکرار میشه . در واقع اگه فرد به خودش اجازه ی تفکر نده حتی تو بزرگسالی هم نمیتونه یاد بگیره از دیگران. چون اسیر ذهنش هست. فکر میکنه داره الان زندگی میکنه

    ولی تمام واقعیت ها رو وارونه میبینه و تو گذشته گیر کرده. بنابراین انتظار تاثیر گذاری تو موردایی که حاد گیر کردن تو گذشته و یه سری نیازاشون اونجا برطرف نشده رو نداشته باشید. من

    بدترین حالت رو گفتم.

    ببینید اگه درس خوندن و شاگرد اولی از سر عقل و درایت باشه یعنی دختر یا پسر در کنار شادی شون و به اندازه درس بخونن و طبیعی باشن میشه گفت خوبه وگرنه خودش نشونه ی خیلی

    چیزاست مثل کمالگرایی و سعی در راضی نگه داشتن دیگران یا تایید طلبی و ... پس نمیتونیم بگیم این خوبه اون بد. با توجه به اینکه خانواده های مناسبی ندارن اینکه این جوری درس خونن

    به نظرم میاد که فرد قراره حتی بدتر از خواهر یا برادرش و اگه کمک نشه بهش افسردگی سنگین تری رو تحمل کنه. بنابراین من بیشتر نگران اون بچه درس خونام :) بچه هایی مثل خود من.

    دومین مسئله ترتیب تولده . اصولا تو خانواده های دو نفره بچه بزرگه مهندس میشه و کوچیکه هنرمند :) من نمونه های زیادی دیدم. فاصله ی تولد بچه ها هم تاثیر گذاره. اینکه اول دختره یا

    اول پسر خیلی خیلی مهمه.

    تو خانواده های پر جمعیت و فاصله ی سنی کم بچه ها به افرادی تبدیل میشن که تو سخت ترین شرایط گلیم خودشون رو از آب میکش بیرون. پس درست نیست که حتی تو یه خانواده بچه

    ها با هم مقایسه بشن چه برسه به مقایسه از دو خانواده ی جدا. کلا با هم فرق دارن.

    یکی از مهم ترین پارامترای تاثیر گذار تو بچه ها ظاهرشونه. وقتی یکی فلج شده احتیاج به کمک روحی بیشتری داره که بتونه راه زندگیش رو خودش بره. روحش داغونه نباید مقایسه بشه.

    تو دوران بچگی و تو سنای شیرخوارگی مادر و بچه دو جسم جدا نیستن چه بچه پسر باشه چه دختر هر مشکلی مادر داشته باشه بچه هم تو بزرگسالی به احتمال زیاد خواهد داشت.

    مثلا ممکنه مادر تو تولد بچه ی اول افسردگی بعد زایمان بگیره. بچه ی انسان کاملا این رو متوجه میشه و به خاطر اینکه اطلاعات رو ضبط میکنه و مغزش پیشرفته است و همه چیز رومتوجه

    میشه لحظه به لحظه استرس مادر در ذهنش ثبت میشه یا درگیری های خانوادگی یا صداهای بلند و .. همه و همه تو مغزش ثبت میشن و هیچ وقت هیچوقت پاک نمیشن. این بچه اصولا تو

    بزرگسالی توان این رو نداره که به افراد دیگه اجازه بده که بهش نزدیک بشن ولی ممکنه تو زایمان دوم مادرش محیط خونه آروم باشه و مادر قرصای افسردگی شو بخوره خوب بچه ی دوم از

    همون ابتدا اون تجربیات بچه ی قبل رو نداره بنابراین تو بزرگسالی با آغوش باز دیگران رو میپذیره و بدون اینکه خودش بدونه چرا درونش پر از آرامشه و زندگی براش زیباست در حالی که خواهر

    یا برادر بزرگترش در همون لحظه درونی داغون رو تجربه کنه و بی اعتمادی به دیگران رو بدون اینکه بدونه چرا همیشه تجربه میکنه.

    بعد از اون دوران مستقل شدن بچه پیش میاد و اینجاست که دختر یا پسر بودن و نقش پدر خیلی خیلی تو رفتار بچه تاثیر میذاره. پدر شخصیه که دختر بچه با تمام وجود میخواد تصاحبش کنه

    تا از چنگال مادر درش بیاره و پسر باهاش مبارزه میکنه تا به مادر برسه. این وسط اتفاقات زیادی رخ میده که بچه رو به یه سری نتایج میرسونه مثل اینکه تو بزرگسالی مدام دنبال جلب رضایت

    دیگران میشه یا کمالگرا میشه یا اجازه ی زندگی و پیشرفت رو به خودش میده یا نه نماونه با مردا یا زنا ارتباط خوب برقرار کنه و یا خیلی موارد دیگه که صدها کتاب روانشناسی در موردشون

    صحبت کردن.

    به نظرم به حرفای تک تک این بچه ها باید گوش داده بشه و بهشون فهمونده بشه که خیلی حسا رو لازم نیست داشته باشن چون اونا واقعا دلیل دارن که این جوری حس میکنن و بعد باید

    کم کم رفتارا و حسای درست بهشون تلقین بشه تا بفهمن و با تفکر صحیح بتونن زندگی رو تجربه کنن. نه اینکه اسیر باشن وقتی 5 سالشون بود پدرشون مادرشون روکتک میزد وحس اینکه

    دوست داشتنی نیستن که ریشه در همین اتفاقات و دعواهای ساده ی پدر و مادرشون داره باید ترمیم بشه و کاملا این فکر که در ضمیر ناخودآگاهشون تغییر کنه. مهمترین علت رفتارای

    عجیب و غریب ما آدما ریشه در این نکته داره که ما فکر میکنیم دوست داشتنی نیستیم یا دوست داشتنی بودنمون در گرو چیز خاصیه. مثل شاگرد اول بودن، ازدواج کردن ، پول دار بودن و...

    اینا همه خوب و عالین اما لازمه ی دوست داشتنی بودن نیستن همه ی آدما باید بدونن با تمام کاستی هاشون دوست داشتنی ان. فکر میکنم تو این دو تا خانواده بچه های درس خون ، خود

    واقعیشون رو پشت درس قایم کردن شاید پدر یا مادرشون مدام فقط شرط درس خون بودن رو برای توجه و محبت به بچه شون القا کردن وای به روزی که درسشون تموم بشه!!! و اونایی که

    درس نمیخونن قبلا شکستای کوچیکی خوردن و به این نتیجه رسیدن که نمیتونن دوست داشتنی و با ارزش باشن.

    من خیلی ساده و کوتاه توضیح دادم و نظر شخصیمه. خودتون میتونید مطالعه کنید. امیدوارم حرفام با ربط باشن و متوجه باشید هیچ وقت دو تا آدم رو با هم مقایسه ی نا عادلانه نکنید چون

    آدما زجر میکش.
    مرسی شکوه عزیز تشکر واسه تایپ این مطالب
    بحثم مقایسه نبود ،بیشتر میخواستم بدونم اینا چرا به خواهر برادر خودشون یا اون عضو نظیرشون نگاه نمیکنن و سعی کنن خودشونو بالا بکشونن

    چه جوری میشه اینا رو به ز ندگی برگردوند؟ پسر سال سومه کنکور داره ولی الان نشنشته 24 ساعت با کامپیوتر بازی میکنه
    و دختر خانواده در شرف 27 سالگیه. یا اینترنت میچرخه یا به خریدا و رفتن دنبال خوشیای الکی زندگیشو میگذرونه
    به اولی میگیم درس بخون میگه میخونم اما عملا نمیخونه به دومی میگیم بروکار میگه میخوام درس بخونم میگیم درس بخون ،میگه نمیتونم مغزم نمیکشه ذهنم پر از فکر و خیاله استرس دارم و..
    و


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.