با درود
پسری بیست ساله هستم که با دو دختر دوستم هیچوقت همچین قصدی نداشتم اما همیشه زندگیم پیچیده میشه و الان از عذاب وجدان و استرس خونه نشین شدم.
موضوع برمیگرده به 20ماه پیش که من پسری تنها بودم دنبال دوستی ساده میگشتم اما با دختری آشنا شدم که واقعا تک بود و هست اما از شانس من این دختر اهل دوستی نبود و نمیتونست از یه خط قرمزهایی رد بشه.
اون بهم جواب رد میداد منم مجبور شدم برم یکی دیگه رو پیدا کنم که اونم واقعا دختر خوب و تکی بود ۵ ماهی دوست بودیم اما متاسفانه اون ازم جدا شد و من ۸ ماه بدون اون سر میکردم و هرروز آرزوی بر گشتنش رو میکردم..
تا اینکه یادم افتاد برم سراغ نفر قبلی شاید ایندفه باهام دوست شد..
دو سه ماهی کارم شده بود اصرار به دوستی با اون که همش جواب رد شنیدم..
اما همیشه باهم در ارتباط بودیم و هیچوقت تنهام نمیذاشت..
روزها گذشت و اون هرکاری میکرد که من ازش دل بکنم اما من واقعا حس خاصی بهش داشتم و دارم .
اون ۱۸سالشه دختر عاقلی هست
ظاهر خیلی خوبی داره و شیطون هست همیشه منو میخندونه..
خیلی با معرفته هیچوقت نشده ازم جدا شه...
با همه این ها و حس خاصی که بش دارم اون منو از خودش نا امید کرد تا اینکه با نفر قبلی برخورد کردم وقتی میدیدم امیدی ندارم باهاش حرف زدم و دلیل رفتنش رو پرسیدم و گفتم جبران میکنم..
بعد فهمیدم که اون بخاطر کارای خودم گذاشته رفته اما این بار که برگشت دیگه اون دختر قبل نبود
این دختر همسن خودمه ظاهر خوبی داره اما نه به اندازه مورد اول...
اخلاق خیلی خوبی داره ولی ساکت هست و مثل اولی نیست که من رو بخندونه...
کلا آدم آرومی هست...
خلاصه رابطمون رو دوباره شروع کردیم...
و دو سه ماهی گذشت من فکر میکردم که مورد اول فراموشم کرده اما فهمیدن که حتی اس ام اس هام و وقتایی که پشت گوشی حرف میزدیم رو ضبط کرده که دلش تنگ شد با اون ها بگذرونه...
آره من دو نفر رو وابسته خودم کردم اما نمیدونستم...
بهش گفتم بیا دوست عادی باشیم که با این حرف سوخت...
اصلا فکرشم نمیکردم کسی که همش جواب رد بده انقد بهم علاقه پیدا کنه...
من اولین دوست پسر هر دو مورد هستم و برای هردو سخته دوری از من...
گهگداری بهم زنگ میزد و حالم رو میپرسید اما من چون میدونستم حالش خوب نیست بیشتر باهاش دردودل میکردم...
اما من و مورد دوم به هم قول ازدواج دادیم و اون همه جوره پایه منه من هرجوری امتحانش کردم ازم دور نشد ازم دلزده نشد.. نمیخوام دلی شکسته شه این وسط
اون حاضر شد بخاطر من اخلاقش رو عوض کنه و همونی بشه که من میخوام...
من آدم بی وجدانی نیستم و حاضرم خودم داغون بشم مث الان اما طرفم هیچوقت عذاب نکشه و بخاطر همین عذاب وجدان
داره دیوونم میکنه...هیچی نمیتونم بخورم...و همش تو خونه خودمو حبس میکنم.
جدیدا با مورد اول قرار گذاشتیم که حرفامونو بزنیم...
اون منتظر حرکت من بود که رابطه شروع شه اما به هیچ وجه نخواست باز دوستی شکل بگیره ..اسم رابطمون رو گذاشته آشنایی اما روم خیلی حساسه معلومه که بهم خیلی علاقه داره وقتی به چشام نگاه میکرد اینو از تو چشاش میفهمیدم...
منم هنوزم اون حس خاص رو بهش دارم...
اون گفت شرایطت رو جور کن اگه بودم مال هم میشیم ..
بالاخره آدمی هست و از آینده خبری نداریم..
اما مورد دوم اعتراف کرد که بدون من نمیتونه خیلی اذیتش کردم اون همش فکر میکنه تلافی جدایی قبل رو میکنم...
اون میگه چرا باهام سردی اگه از رو دلسوزی باهامی بگو فوقش دنیام به آخر میرسه...
واقعا دارم دیوونه میشم..
قصد من و هردو طرف ازدواج هست
لطفا صادقانه کمکم کنید....
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)