به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 94 [ 11:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-27
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    1,321
    سطح
    20
    Points: 1,321, Level: 20
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از خودم ،خانوادم و اوضاعم خسته شدم

    سلام.البته میدونم موضوعات فردی زیاد تو این انجمن پاسخ داده نمیشه ولی..
    مشکل من اینه که از خودم و کارهام خسته شدم وتحمل خودم برام سخت شده ولی قطعا رفتارای من اکثرا در واکنش به محیط هستن
    اول بگم مشکلات و عیوب من: تنبل،حساس،احساس محور وتایید محور ،لجباز، کمالگرا،حساس،حساس و زودرنج ،تنبل،کم اراده ،کمی مغرور،مشکلات اساسی دارم برای برنامه ریزی برای زندگیم

    حالا با وجود این مشکلات نمیدونم با مادر خودخواه،بهانه گیر،خودشیرین،کسی که هیچ احساس مادری بجز تحقیر و احساس حقارت برای بچه هاش داشته باشه و مهمتر از همه اینها با حرفای زشت و رکییک و نامربوطش نمیتونم زندگی و تحمل کنم. جواب هر رفتار مارو با حرفای زشت و رکیکی و ناجور میده.شما فکرکنید مابگیم پول بده میگه من شوهر ندارم،میگیم غذات بد مزست میگه شوهر خریدنی نیس برات جور کنم، درد داریم مریضیم نیاز به دکتر داریم میگه من شوهر ندارم بهت بدم دکتر بهانه ست
    جدای همه اینها من چهارسال پیش مریض دم و بخاطر سهل انگاری همین مادر و پدرم و رسیدگی نکردناشون دچار نقص و ضعف یکی از عضوهام شدم که به خاطر همین به شدت از مادرم و کاراش کینه دارم.وبجای اینکه بیان خودشونو مقصر بدونن مدام میگن چرا شوهر نمیکنی و کار نمیری .وقتی ضعیفم هم از لحاظ این نقص هم از لحاظ جسمی و هم روحی کجا میتونم کار برم.کجا اعتماد به نفس شوهر کردن دارم. بیشتر منظورش اینه باهرکی شد ازدواج کن من جام بازتر بشه.

    هر روز دعوا داریم.من هم ذهنم مریضه و دنبال بهانه ست که کار مثبتی نکنه. تصمییم گرفتم تا درسمو ادامه ندم.دنبال هیچکاری نرم.شوهر هم که اصلا هیچی. ولی حرفا و رفتارای مادر پدرم بعلاوه سوظن مادرم وحساسیت بالای خودم و بهانه گیریم توانی برام نگذاشته.
    حدود سه جلسه مشاور برای مشکلات با ماردم رفتم ولی هیچ تاثیری روی رابطه با مادرم نداشت
    یک خواهر بزرگتر توی خونه و یک برادر کوچکتر که سال سوم دانشگاهه دارم که هردوشون به شدت منو اذیت میکنن.بردارم ذره ای ارامش توخونه برام نگذاشته و مدام حرفای ناجور ورکیک میزنه و خواهر 34 سالم هم فضولی منو کارام رومیکنه

    یه چیز خیلی مهم که برای ایجاد عصبانیت در خودم نگفتم:ماتوخانوادمون حس حسادت خیلی زیاده.من یکخواهر داشتم که 9سال از من بزرگتر بود و سه سال کنکور داشت و رشته مطلبوشو نیاورد.برای همین وقتی 8سال بعد من تونستم به شدت حسادت میکرد با وجود اینکه متاهل بود.وهمیشه توی رابطه م با خواهر دیگم کارشکنی مخففیانه میکرد وزمانیکه میرفتم خونشون رفتارای بدی بامن داشتومثلا میگف هیچکی بجز خودش رخت ولباس نداره همه بیچاره اند وهمچین چیزایی که ذهنمو خراب کنه وکلی از مادرم پشی من بدگویی میکرد تا جاییکه من شبا از شدت فشارنمیتونستم بخوابم و چون قبلا هم بین همکلسای داشنگاه وتوی خابگام هم اذیت شده بودم.تمام خاطرات بدبرام تکرار میشد و کم کم کنترل اعصابمو از دست دادم و عصبی شدم.
    الان خواهرم نزدیکم نیست،البته با حرفای از روی یحسادتش باعث شد .من روابط صمیمیم با خواهر دیگم به قهر بکشه ولی مشب اصلی الان اینایی هستن که تو خونه هستن
    و دعواهای هررزوه و حرفای زشت مادرم و حساسیت و بهانه جویی خودم
    بریدم بخدا

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط golii نمایش پست ها
    تصمییم گرفتم تا درسمو ادامه ندم.دنبال هیچکاری نرم.شوهر هم که اصلا هیچی. ولی حرفا و رفتارای مادر پدرم بعلاوه سوظن مادرم وحساسیت بالای خودم و بهانه گیریم توانی برام نگذاشته.

    با این تصمیماتی که گرفتی فقط شرایطت بدتر از اینی که هست می شه.

    هیچ کس نمی تونه برات کاری بکنه جز خودت.
    اگر خانواده خوبی داشتی می تونستند همراه و کمکت باشند، ولی حتی خانواده خوب هم، بدون تلاش خودت کاری نمی تونست بکنه.


    ده پانزده تا تاپیک داری و فقط توش غر می زنی.
    می دونم با این اوضاعی که تعریف کردی، شاد و راحت زندگی کردن سخته.
    ولی این بحث و کل کلهای شما با مادرت، عصبی بودنت، به زمین و زمان گیر دادنت، دعوا و داد و بیداد با اعضای خانواده ات و ...
    حتی خوندن این تاپیکها آدم را کلافه می کنه.


    مامانت همینه که هست. دلش می خواد از تو کوچه برات شوهر جور کنه، دوست داره غر بزنه، مریضه یا ... همینه.
    الان با این اوضاع می خوای مادرت را درمان کنی؟
    بهتر نیست خودت را درمان کنی؟ تمرکزت را بذاری روی خودت و زندگی خودت.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    golii (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 94 [ 11:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-27
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    1,321
    سطح
    20
    Points: 1,321, Level: 20
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شیدا خانم من خیلی از حرفای شما رو خوندم تاحاالا وخیلی به حرفاتون اطمینان دارم و به درستیشون باور دارم.دقیقا یمفهمم وقتی میگید تاپیکام کلافه کننده و خودم غر میزنم یعنی چی
    دنبال درمانمادرم نیستم،دنبال درمان خودمم
    بگبد چکار کنم. از اینکه کم کم از دست مشکلاتی که از خودم گفتم راحت بشم و طبیعی تر رفتار کنم و زندگی کنم چه طوری با مادرم رفتار کنم یا هرچیز دیگه. حتما توصیه هایی تو این زمینه دارید

    - - - Updated - - -

    ما اصلا به دعوا با هم عادت کردیم .
    اینها دوساله اینطوری شد.چون زمانیکه حتی کاری به کارش نداشتم یا داستان میساخت تو اینترنت باکسیم یا اگه بعد از یکماه خوشی یک دعوای کوچیک داشتیم .تمام فامیل رو از خواهر و پدرم گرفته تا مادربزرگ و خاله هام از جزییات باخبر میکرد و اتیش رو دوباره روشن میکرد
    چه جوری میشه اینجوری تمرکز کرد وقتی برادرم مثل سادیسمیا مدام اذیت میکنه و نمیزاره اروم بگیرم از اون طرف مادر و از اون طرف اون خواهر بزرگتر توی خونه

  5. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    منظورم این بود که این منفی بافی ها و غر زدنها تاثیر منفی روی ذهن می ذاره

    من که می خونمشون کلافه می شم
    پس تو که باهاشون زندگی می کنی حتما کلافه تری

    از این غرها فاصله بگیر
    از این منفی بافی ها
    از این منفی دیدن ها

    به جای این که تصمیم بگیری مثبت باشی و خوبیها را ببینی
    تصمیم گرفتی دیگه زندگی نکنی (کار نمی کنم، درس نمی خونم، شوهر نمی کنم ... با همه چی می خوام لج کنم بشینم یه گوشه غر بزنم به خودم !!)

    نمی گم این چیزایی که داری برات زیاده
    یا نباید می داشتی
    ولی تو شام و نهار داری
    سرپناه و خونه داری
    اینترنت داری که بیایی اینجا غر بزنی

    می تونستی اینا رو نداشته باشی. از همین داشته های اندک استفاده کن.
    حداقل غم نون نداری. اجاره خونه نمی دی.

    هر طور شده برای خودت کاری دست و پا کن.
    حتی اگر با رشته و تخصصت جور نیست و حقوقش کمه
    کار کن که بتونی خودت را از اون فضا بکشی بیرون
    یه پولی که لباس برای خودت بخری
    یه رستوران با دوستات بتونی بری
    یه کلاس ورزش بتونی بری

    از اون چاردیواری بیا بیرون
    چه چاردیواری فیزیکی خونه، چه چاردیواری ذهنت ......
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : شنبه 12 اردیبهشت 94 در ساعت 16:30

  6. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    golii (شنبه 12 اردیبهشت 94), meysamm (شنبه 12 اردیبهشت 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 94 [ 11:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-27
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    1,321
    سطح
    20
    Points: 1,321, Level: 20
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    منظورم این بود که این منفی بافی ها و غر زدنها تاثیر منفی روی ذهن می ذاره

    من که می خونمشون کلافه می شم
    پس تو که باهاشون زندگی می کنی حتما کلافه تری

    از این غرها فاصله بگیر
    از این منفی بافی ها
    از این منفی دیدن ها

    به جای این که تصمیم بگیری مثبت باشی و خوبیها را ببینی
    تصمیم گرفتی دیگه زندگی نکنی (کار نمی کنم، درس نمی خونم، شوهر نمی کنم ... با همه چی می خوام لج کنم بشینم یه گوشه غر بزنم به خودم !!)

    نمی گم این چیزایی که داری برات زیاده
    یا نباید می داشتی
    ولی تو شام و نهار داری
    سرپناه و خونه داری
    اینترنت داری که بیایی اینجا غر بزنی

    می تونستی اینا رو نداشته باشی. از همین داشته های اندک استفاده کن.
    حداقل غم نون نداری. اجاره خونه نمی دی.

    هر طور شده برای خودت کاری دست و پا کن.
    حتی اگر با رشته و تخصصت جور نیست و حقوقش کمه
    کار کن که بتونی خودت را از اون فضا بکشی بیرون
    یه پولی که لباس برای خودت بخری
    یه رستوران با دوستات بتونی بری
    یه کلاس ورزش بتونی بری

    از اون چاردیواری بیا بیرون
    چه چاردیواری فیزیکی خونه، چه چاردیواری ذهنت ......
    میدونی شیدا خانم، من قبول دارم که قدرخیلی چیزها رو توی زندگیم ندونستم و خیلی نعمتای زندگیمو حروم کردم و این بیشتر بهم میریزه منو.و این شد حال و روزم ویکی از دلایل ترد شدنم توی خانواده همین بود. پریروز داشتم دفترها و جزوه های 4.5 سال تحصیلم دانشگاهمو جمع میکردم.دیدم چقدر اصراف کاری و بینظمی داشتم. بیشتر از ده پونزده تا سررسید که خودم دیدم خیلیا تویکیش سه تا درس مینویسن رو تموم فقط چند صفحه استفاده کردم کلی پول و انرژِ از خودم و خانوادم صرف کردم ولی اخرش با بینظمی و صبوری نکردن و بهانه جویی کردن از شرایط فقط تبدیل شدم به یک ادم عصبی و بی مصرف.لااقل ان چیزی که باید میشدم نشدم.ضمن اینکه حق داشتم و بیماری و دکتر رفتن و مصیبتای رسیدگی نکردن خانوادم و گاهی بی اطلاعی و غفلتای خودم تو این زمینه برام خیلی دردساز بودن.بهرحال من یک ادم باشرایط معمولی نبودم ولی خب صبوری و اراده و انرژِی وپشتکارو هدف لازم رو هم خرج نکردم

    دقیقا هر زمان که هفته ای یکبار از خونه برم بیرون لااقل 4روز هفته انرژی مثبت بیشتری دارم و وقتی دوهفته تو خونه ساکت و راکدم اون هفته دوم تقریبا بی فایده و بدون کار مثبت هستم
    اما خب اصلا دوستی ندارم متاسفانه و اصلا جایی رو هم سراغ ندارم که برم برای تفریح.شاید اگه یک جای منظم باشه مادرم هم میتونه مطمئن بشه و کمتر اذیت کنه و خودم هم حساسیت کمتری پیدا کنم. فقط دارم حسرت از دست دادن سالهای گذشته و سلامتی رفته رو میخورم و میخوام جبران کنم.ولی فقط شتاب و کمالگرایی که نتیجه عکس داده


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.