امشب خیلی دلم گرفته.من وسط های فروردین عقد کردم.یکی از خواهرهام و یکی از برادرهام با این ازدواج خیلی مخالف بودن
همسرم مال شهر دیگه هیست و به خاطر همین روز عقد،اقوام اونها از چند ساعت قبل از عقد اومدن خونمون
برادرم که زحمت کشید و روز عقد من، به خاطر اینکه ناهار کم گیرش اومد داد و هوار راه انداخت و گفت من به عقد نمیام میخام وایسم و برای خودم نهار درست کنم و آبروی منو جلوی همسرم و خانوادش برد.
اون روز گذشتو چند روز بعدش همسرم اومد خونمون موند
من و خواهرم که 6 سال از من بزرگتره هم اتاقیم.اون موقع من یه خرگوش توی اتاقم داشتم که اتفاقا خواهرم بهم پیشنهاد خریدش رو داده بود. اونشب به گفته خواهرم، مثل اینکه خرگوشم توی قفس تکون میخورده و خواهرم نتونسته درست بخوابه.من که اصلا متوجه سر و صدایی از خرگوشم نشدم.صبح که بیدار شدم بلند بلند من رو کشید سینه فحش.میگفت نتونستم درست بخوابم و تقصیر تو هست. بعدش هم شروع کرد بلند بلند به همسرم فحش دادن.هرکاری میکردم آروم نمیشد.همسرم هم این ها رو شنید
نشسته بود توی رخت خوابش و هیچی نمیگفت
خواهرم خرگوش رو انداخت توی آشپز خونه و به کارش ادامه میداد که مامانم ترسیدو زنگ زد به اون یکی داداشم که بیا اینو جمعش کن ببر، آبرومونو داره میبره
کلی خجات کشیدم
خواهر بزرگترم کلی نصیحتم کرد که نباید خواهر ها باهم قهر باشن و ...
مجبورم کردن باهاش آشتی کنم
حالا فردا همین خواهر اعصاب خورد کنم توی خونه شوهرش(خونه شوهرو مادر شوهرش یکی هست و چون عقد هستن و ازدواج نکردن چند روز حونه مامان می مونه و چند روز خونه اونا) فردا میخاد مهمونی بگیره و اگه نرم دوباره همه کاسه و کوزه ها سر من شکسته میشه
نمیدونم چطور باید باهاش رفتار کنم
فردا چه بهونه ای بیارم که به خونشون نرم؟
خیلی گیج شدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)