سلام
من چند سالی میشه ک با پسری آشنا شدم و ب شدت بهشون علاقه پیدا کردم..
ی رابطه کاملا پاک ولی پر از غرور و لجبازی..
بعد از دوسال ارتباط جداشدیم..
و اون با دختر دیگه ای برنامه ازدواج گذاشت ک بهم خورد..
بعد اون اومد سمت منو گفت ک دیگه نمیتونه کسی و جای من بیاره..
خب مسلمه ک باور نکردم..
ولی بعد یکسال رفتن و اومدن یکم دلم نرم شد..
ولی باز دلم درد میکرد از کارش و بعد چند ماه جداشدیم دوباره..
من تو این مدت ی دوست قدیمی ک از بچگی عاشقم بودو پیدا کردم و بطور معجزه اسایی باورش کردم..
اما همیشه تو بهترین شرایط عشق قدیمی خودی نشون میدادو منو دچار تردید میکرد..
این پسری ک باهاش اشنا شدم خیلی دوسم داره ولی تو من بیشتر حس اعتماده تا عشق..
ومیدونم ک با این وضع مالیش تاچند ساله دیگه باید منتظرش بمونم واین یکم ازارم میده از اونجایی ک من ی دختر 25ساله م بودن با ی پسره دانشجو ک سربازی ام نرفته یکم واسم سخته .. و چیزی ک پایبندم میکنه اعتماده ..
اما عشق قدیمیم دست از سرم برنمیداره و میخاد ک هرچه زودتر بیاد خاستگاری..
البته دست از سرم برنمیداره نه ب قصد مزاحمت ..
من میترسم و پر از تردیدم..
دلم از عشق شکسته .. ونیاز ب اعتماد دارم..
اما تصمیم گیری سخته..
من یادم رفت راجع ب خودم بگم.. من داستان نویس و شاعرم..
واز لحاظ زندگیم هیچ مشکلی ندارم..