به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1388-5-23
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    4,491
    سطح
    42
    Points: 4,491, Level: 42
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیلی دیر شد ولی تموم شد و الان من موندم یه دنیا افسوس

    سلام میکنم به همه دوستانی که توی این مدت 6 سالی که من به تالار سرنزدم اینجا امدن و رفتن.
    وقتی داشتم پست هایی که شش سال پیش اینجا گذاشتم را میخوندم احساس کردم مال قرن ها پیش بود و افسوس خوردم که چرا همون شش سال پیش از همسرم جدا نشدم.

    شش سال پیش من هنوز رسمی سر خونه و زندگی خودم نرفته بودم ولی نشونه های زیادی را دیده بودم مبنی بر مشکلات و بی سرانجامی این زندگی...اما چون ضعیف بودم نخواستم تاییدشون کنم.

    شرح کوتاهی از زندگیم را برای دوستای خوبی که وقت میذارن و این پست را میخونن مینویسم.

    شش سال پیش من با یکی از هم دانشگاهیم تو سن 24 سالگی ازدواج کردم که بتونم عشق اولم را فراموش کنم، بزرگترین اشتباه. خانواده همسرم همیشه از ارتباط برقرار کردن با خانواده ما سر باز میزدن. دلایلش را بعدا فهمیدم که میگم براتون. من با همسرم از ایران رفتیم و زندگیمون رو خارج از ایران شروع کردیم. اما چه زندگی!!! ما همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. 6 سال جنگیدم انواع دکتر روانشناس و مشاور زناشویی و غیره اما جواب نداد.

    تمام 6 سال زندگی با همسرم همیشه میخواستم ازش جدا شم چون اون زندگی نرمال نبود و من همیشه حس ناخواستنی بودن داشتم. اما میترسیدم از اسم طلاق از ننگ خانواده بودن . از تنها موندن.
    برای پر کردن خلاع زندگیم خودم را وقف درس و بهبود زبان انگلیسی کردم فوقم را از یک دانشگاه معتبر بینالمللی گرفتم و بعد وارد محیط کار شدم و کار کردم و کار کردم وووو دیگه باورم شده بود که زندگی من و همسرم اون سر دنیا بدون رابطه زناشویی عادیه. خودم را با کار خفه کرده بودم ولی بعضی شبها بی دلیل تا صبح گریه میکردم.
    از خودم راضی بودم که همسرم را که بیمار بود ترد نکردم و تنهاش نذاشتم. تا اینکه از انحرافات جنسیش بر دارشدم...شکستم...داغون شدم...برگشتم ایران همه چی رو ول کردم همه چی رو... یک ماه تمام خوابیدم و گریه کردم. تو 29-30 سالگی دنیایی که برای خودم بی عیب ساخته بودم فرو ریخت...برسرم آمد ازآنچه میترسیدم.

    بعداز یک ماه رفتم دیدن خانواده همسرم و بهشون گفتم که پسرشون چه مشکلی داره و بعد 6 سال دوا و درمون و اینکه من تنهایی بدون اینکه کسی از خانواده هامون بدونه اونور دنیا چه سختی را برای درمان پسرشون تحمل کردم، دیگه کم آوردم. دیگه نمیتونم. ازشون خواستم کمک کنن که زندگیم نپاشه... در کمال ناباروری ، بدون اینکه تعجب کنن گفتن جدا شو.. ... !!! یعنی خانواده همسرم میدونستن اون بیمار بوده. بعدا فهمیدم مادرش از شیزوفرنی رنج میبرده و دایی شوهرم هم ناتوان بوده و علت مشکلات شوهرم هم ریشه روانی داشته.

    6 ماه دیگه جنگیدم... اما نشد. سرانجام جدا شدم.

    الان 12 ماه ایران برگشتم، احساس تو حالی بودن میکنم. از خودم بدم میاد که چرا از اول یک اشتباه به این بزرگی کردم. که چرا زودتر نکندم ازون زندگی.

    هردفعه، یک نفر میاد سمتم و شروع میکنه از دوستی و علاقه گفتن و تا میفهمه یکبار طلاق گرفتم میذار میره داغون میشم.
    که چرا اجازه دادم یک نفر دیگه...یک مریض زندگی من و اینجوری خراب کنه.

    دلم گرفته...خیلی ...از پیش داوری آدم ها .... از جلو امدن و پس زدناشون چون یک بار جدا شدم... از این که با طلاقم ممکنه تاثیر منفی روی خواستگارهای خواهرام بگذارم... از اینکه خودم را خودم بدبخت کردم.

    کاش همون 6 سال پیش که جوون بودم جدا میشدم. ای کاش.
    احساس میکنم دیگه آینده ای نخواهم داشت و محکوم به تنهاییم.
    دوست ندارم از ایران برم ولی نگاه های سنگین مردم داره از میدون به درم میکونه. اونور هم همش تنهایی و تنهایی و غربت
    ، نمیدونم چیکا ر کنم.
    ویرایش توسط sahar1364 : دوشنبه 10 فروردین 94 در ساعت 01:52

  2. 3 کاربر از پست مفید sahar1364 تشکرکرده اند .

    فدایی یار (دوشنبه 10 فروردین 94), گیسو کمند (سه شنبه 18 فروردین 94), بارن (دوشنبه 10 فروردین 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 آبان 01 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-7-19
    نوشته ها
    134
    امتیاز
    8,639
    سطح
    62
    Points: 8,639, Level: 62
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    346

    تشکرشده 262 در 104 پست

    Rep Power
    35
    Array
    خیلی متاسفم بخاطر مشکلتون ولی خوب خانواده ادم خیلی وقتها از انحراف جنسیش خبر ندارن. فقط خود مریض میدونه. یعنی چیزی نیست که بتونن متوجه بشن. اینطور نیست؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید محیا ناز تشکرکرده است .

    واحد (سه شنبه 11 فروردین 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1388-5-23
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    4,491
    سطح
    42
    Points: 4,491, Level: 42
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    محیا جان... درست میگی خود بیمار فقط میدونه. البته انحراف جنسی و مشکل جنسی کاملا با هم فرق دارن و من فکر میکنم فشارهای روانی و افسردگی ناشی از مشکل جنسی همسرم منجر به انحراف شد. به هر حال که من دیگه به اون فکر نمیکنم 6 سال کافیه.

  6. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام سحر جان

    تجربه مشابه شما داشتم و کاملا شرایطتت رو درک میکنم...

    اول از همه تبریک بهت میگم که تصمیم بزرگ و عاقلانه رو گرفتی و بازهم تبریک بهت که پا به پا اون اقا رفتی و تنهاش نذاشتی که الان افسوس بخوری....

    بیا یه جور دیگه به ماجرا نگاه کن....قبل از هرچیز شرایط خودت رو بپذیر...برای ایجاد بهبود و تغییر باید اول از همه شرایط خودت رو قبول کنی....

    شما الان یک خانوم جوان تحصیل کرده هستی که طبیعتا بعد از تقویت روحیه ات مثل خیلی از زنهابی که تجربه ازدواج ناموفق داشتن، ازدواج میکنی و سر و سامان میگیری...مهم ترین اتیاز شما الان اینه که فرزندی نداری ....

    افسوس گذشته خوردن دردی رو دوا نمیکنه...اگر بچه داشتی الان میگفتی خودمو میخوان اما بچه امو کسی نمیخواد....پس ببین همیشه جای شکرش هست...

    دوره و زمونه عوض شده...انقدر طلاق متاسفانه در جامعه زیاد شده که کاملا عادیه...یکی از اساتیدمون سر کلاس داشت در مورد همین مسئله صحبت میکرد و خیلی اتفاقی از همه دانشجوها سوال کرد و جالب این بود همه بچه های کلاس در اقوام درجه یک شون طلاق داشتن .....(بگذریم که از چهل نفر در یک کلاس ده تامون هم تجربه اش رو داشتیم اونم در دانشگاهی مثل دانشگاه تهران که هممون مثلا جز رتبه های تک رقمی ارشد بودیم...)

    اصلااااااااااا این حرفو نزدن..نگاه سنگین مردم و ....که واقعا خنده داره....مثل اب خوردن برای مردم عادی شده....اون کسی که شما رو واقعا بخواد، گذشته شما براش اهمیتی نداره...و اون کسی که خواهر شما رو بخواد گذشته خواهر زنش براش اهمیتی نداره...پس برای خودت افکارت رو خراب تر از اینی که هست نکن....

    خوبه الان میگی 6 سال رو سوزوندم اگر زودتر به خودت نیامده بودی و مثلا 4 سال دیگه میگفتی ده سال زندگیمو سوزوندم و .....اون موقع چیکار میکردی؟!

    حرف مردم چه اهمیتی داره...به خاطر همین حرف مردم و ننگ طلاق و ...شش سال خودت رو از زندگی انداختی...کجان الان همون مردم ؟!

    بازم الان میگی مردم و نگاهاشون و ......

    مردم ما هرکاری که بکنی برات حرف در میارن....

    ازدواج کنی میگن چرا بچه نداره

    ازدواج نکنی میگن چرا ازدواج نکرده

    با سن بالا ازدواج کنی میگن به خاطره پولشه

    با سن پایین ازدواج کنی میگن میخواد مادری کنه براش

    درس بخونی میگن دنبال مدرک و پوله

    درس نخونی میگن خنگه

    مدرک بگیری میگن کاری دیگه ای نداره بایدم درس بخونه

    مدرک نگیری میگن بیچاره باباش که دخترش دو زار سواد نداره

    سرکار بری میگن زن خونه دارش خوبه

    سرکار نری میگن پول تو جیبیشو از باباش میگیره

    بخندی میگن دختره بی حیاست

    نخندی میگن جمع گریزه

    ماشین بخری میگن میخواد بره دوست پسر بازی

    ماشین نخری میگن این همه پولو چیکار میکنه

    خونه بخری میگن وای ! خونه مجردی گرفته

    خونه نخری میگن تو خونه باباش کنگر خورده لنگر انداخته..

    بازم بگم ؟!!؟!؟!؟!؟!؟

    این فرهنگ غلط ماست متاسفانه که ذره بین گرفتیم دستمون و کارمون شده سرک کشیدن تو زندگیای مردم وو.....

    به نظرت درسته به خاطر بعضی از این مردم شما دوباره اواره غربت بشی؟

    به نظر من این کارها بهت کمک میکنه(منم دقیقا خودم این کاراو انجام دادم):

    1.از یک مشاور خوب کمک بگیر تا التهابات درونت رو بخوابونه

    2.حتما حتما ورزش رو در برنامه ات وارد کن...

    3.نمیدونم سرکار میری یا نه ولی حتی شده بری یه کارمند ساده بشی برو...

    4.علایقت رو تقویت کن...هرچی که باشه رانندگی..فیلم...دوست و ....

    5.دلیل نداره به همه جزییات زندگیتو بگی

    6.حتما ادامه تحصیل بده


    در اخر دوست خوبم چرا غافلی؟

    چرا خدای بزرگ و ارحمن و راحمین رو فراموش کردی؟
    با خدا رابطه ات رو درست کن...خودش کمکت میکنه...ازش کمک بخواه...همون خدا بهت کمک کرد که زودتر از این زندگی نجات پیدا کنی پس حتما بقیه راه رو برات هموار میکنه

    دلیلی نداره الان به گدشته و همسر سابقت فکر کنی...هرچی بوده تمام شده و الان باید تمام تلاشت رو برای اینده کنی...شما الان جوونی قطعا با گذشت زمان خدا ان کسی رو که قراره شما رو خوشبخت کنه سر راهت میذاره....

    ما هم برات دعا میکنیم تا زودتر به شرایط عادی برگردی....انشالله

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.

    ویرایش توسط maryam123 : دوشنبه 10 فروردین 94 در ساعت 03:56

  7. 15 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    lady93 (دوشنبه 24 فروردین 94), mercedes62 (دوشنبه 10 فروردین 94), saeeded (سه شنبه 18 فروردین 94), فدایی یار (دوشنبه 10 فروردین 94), فرشته مهربان (دوشنبه 10 فروردین 94), کیت کت (دوشنبه 10 فروردین 94), کامران (دوشنبه 10 فروردین 94), گیسو کمند (سه شنبه 18 فروردین 94), واحد (سه شنبه 11 فروردین 94), نادیا-7777 (جمعه 21 فروردین 94), آرزومند خوشبختی (دوشنبه 10 فروردین 94), اقای نجار (سه شنبه 11 فروردین 94), بارن (دوشنبه 10 فروردین 94), خیال تو (دوشنبه 10 فروردین 94), سوده 82 (جمعه 21 فروردین 94)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 12 خرداد 94 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    442
    سطح
    8
    Points: 442, Level: 8
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سحر.. سحر...تاپیکت رو که خوندم لبخند تلخی نشست روی لبهام۰ گذشته تو، الان من هست۰ من حاضرم هر کاری کنم که الان جای تو باشم۰

    میدونی مشکل تو چیه؟ خیلی خیلی به دیگران٬ به مردم اهمیت میدی٬ خیلی وابسته به تایید دیگران هستی و حتی متاسفانه خیلی از دیگران توقع داری؛ و از همه بدتر اینکه تمام این خصوصیاتی که اسم بردم٬ هم در تاپیک چند سال قبلت مشهود هست و هم تاپیک جدیدت۰

    تو دختر عاقلی هستی، تک تک جملاتت رو عمیقا درک میکنم، اما چرا؟ بعد از تمام سختی ها و دردهایی که کشیدی، که مطمینا خیلی خیلی بزرگتر و عاقل تر و پخته تر کرده تو رو، چطور هنوز دل مشغول این داستان ها هستی؟ میدونی الان باید با استقلال و ازادی و جوونی و تجربه ای که داری، چه زندگی زیبایی برای خودت بسازی؟

  9. کاربر روبرو از پست مفید Arameen تشکرکرده است .

    فدایی یار (دوشنبه 10 فروردین 94)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 اردیبهشت 94 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1388-5-23
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    4,491
    سطح
    42
    Points: 4,491, Level: 42
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 20 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ارامین جان یعنی الان تو هم تو شرایط گذشته من زندگی میکنی، پس چرا ؟؟جدا نمیشی چرا نذار دیر بشه

  11. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    فقط پست اولو خوندم ممکنه اشتباه نظر بدم
    چیزی ک من دیدم دختری بود ک رفته کشور دیگه ای درس خونده کار کرده و ظاهرا باکره هم هست حالا ایرانه
    میتونی شما اسم اون اقا رو از شناسنامه ات برداری و فقط وقتی ب همسر اینده ات ازش بگی ک کمی شناخت داشته باشی ازشالانم
    جوونی
    بخوای هم میتونی برگرپی همون کشور ک توش کار میکردی
    این همه مجرد ک با کسی رابطه نداش
    شما ک اوضات بهتره پس غصه نخور با تحصیلات و کارت ادامه بده
    مشاوره حضوری بروبعدا ا
    زدواج هم میکنیموفق
    با
    شی

  12. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    بارن (دوشنبه 10 فروردین 94)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 09:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    362
    سطح
    7
    Points: 362, Level: 7
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    250 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 16 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوست عزیزم. همین که بچه نداری یعنی برگ برنده زندگی دست توست.
    شروع کن به دوست داشتن خودت.
    برای خودت وقت بزار.
    به خودت برس.
    به هیکلت به زیباییت به سلامتیت.
    ورزش کن.
    کلاسای هنری بنویس
    روی اعتماد به نفست کار کن
    مطمئن باش
    اگه اینکارا رو انجام بدی خیلی زود می تونی از تنهایی و لاک خودت در بیای
    مطمئنا آسون نیست ولی سخت تر از این هم نیست که بشینی یه گوشه و غمباد از دست رفته ها رو بخوری. موفق باشی

  14. کاربر روبرو از پست مفید ماه دخت تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (دوشنبه 10 فروردین 94)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 اسفند 94 [ 17:17]
    تاریخ عضویت
    1393-10-14
    نوشته ها
    109
    امتیاز
    2,348
    سطح
    29
    Points: 2,348, Level: 29
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 156 در 69 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام خانم محترم
    خیلی متاسفم که دچار این مشکل شدین ، به نظر من شما هنوز هم جوون هستین ، هم تحصیل کرده و خیلی موقعیت های پیشرفت تو زندگیتون دارین ، در مورد گذشته هم خب شما تلاشتونو کردین برای بهبود و این تلاش جای تقدیر داره ، میتونست شرایط خیلی خیلی بدتر و سخت تر میشد ولی دیگه گذشته در گذشته ، همه چی درست میشه به لطف خدا
    موفق و پیروز باشین
    به خدا این دل من پر از غمه تموم دنیا برام جهنمه
    هر چه گویم من از این سوز دلم
    به خدا بازم کمه بازم کمه
    چه کنم با کی بگم عقده دل رو پیش کی خالی کنم
    دردمو با چه زبون به اینو اون حالی کنم

  16. کاربر روبرو از پست مفید stu تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (دوشنبه 10 فروردین 94)

  17. #10
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    757
    سطح
    14
    Points: 757, Level: 14
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 71 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مشکلات من مشابه مال شماست فرقش اینجاست که قبل رفتن از ایران اتفاق افتاد و پسرم. بنظر من همونطور که بچه ها گفتن شما نه فرزندی دارین و نه تعهدی دیگه نسبت به رابطه گذشته از طرفی هم ازونجا که در یک جامعه پیشرفته با تحصیلات عالیه پیشرفت های فکری و رشد داشتید واقعا حیف هست تو یه محیط بسته برگردین که متاسفانه ذهن ادما خیلی درگیر چگونگی زندگی دیگران و دنبال برچسب زدن هستن.. نمی دونم چقدر با سارتر اشنایی دارید ولی نمایشنامه No Exit بخونید میگه Hell Is Other People. الان دوره ریکاوری دارین بعد این دوره ریکاوری که ایران هستید سعی کنید برید دوباره اونطرف واقعا حیف هست. هرچند که کاملا درکتون می کنم و متوجه شرایط خاصتون هستم. ممنون می شم راهنماییم کنید شما. http://www.hamdardi.net/thread-38017.html#post376870


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: پنجشنبه 18 آبان 96, 18:24
  2. افسون و افسوس های زندگی اش
    توسط افسون3 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 مرداد 91, 11:55
  3. من شدیدا افسوس می خورم
    توسط omidvar در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 52
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 خرداد 89, 10:52
  4. در دام افسوس
    توسط m.mouod در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 16 تیر 88, 06:19
  5. جاسوس شبكه
    توسط meme در انجمن کامپیوتر و اینترنت
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 مرداد 87, 10:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.