چرا ما انسانها باید از زندگی بنالیم؟
بیشتر کسانی که با من دردل میکنند از زندگی خود گله دارند که چرا زندگی بر وفق مراد ما نیست؟ چرا زندگی به ما وفا نداره؟ چرا همیشه من باید بد بیارم؟ چرا نباید به فلان مقام برسم؟ چرا روزگار و سرنوشت را نمیشه عوض کرد؟ ... به این روزگار؟

و من جواب میدم:
به روزگار ناسزا نگو، روزگار همان خداست.
چرا انسانها فکر میکنند که سرنوشت همین است که رقم زده شده و آن را نمیتوان تغییر داد؟
اگه سرنوشت همانی است که خدا رقم زده پس چرا به انسان قدرت تصمیم گیری و اراده داد؟ چرا به انسان تلاش و کوشش آموخت؟ چرا انسان را موجودی با شعور و آزاد معرفی کرد؟ و مهم تر از همه چرا به انسان فرصت زندگی در این دنیا را داد؟
و مشکل همه ما همین است که اطلاً معنی زندگی را نمیدانیم و آن را نمیشناسیم.
پس بزارید بگم زندگی چیست؟
زندگی موجودی حقیقی نیست که بتوان آن را دید و لمس کرد. زندگی را نمیتوان با چشم دید و بعد گفت که چه بینی بی ریختی دارد یا دارای چه هیکل نا فرمی است و کلاً چقدر زشت یا زیباست، بلکه زندگی یک تصویر مجازیست که خود ما آن را در ذهنمان میسازیم و همان گونه میشود که ما می خواهیم. جال میتوانیم آن را زیبا بسازیم و همیشه از آن لذت ببریم و یا آن را آنقدر زشت بسازیم که از آن متنفر باشیم.
و در کل زندگی آنگونه است که ما به آن نگاه میکنیم.
و دلیل این که همه ما انسان ها در زندگی حد اقل یک مشکل داریم این است که همه ما از مشکل داشتن لذت میبریم و دوست داریم که مصویر زندگی ما دارای یک عیب هرچند کوچک و یا بزگ باشد.

آمیرزا (ح.ق)