با سلام جوانی 25 ساله هستم که از 17 سالگی کار کرده ام و اکنون مهندسی دارم ومدیری در اداره ای دولتی از سن 18 سالگی با دختری آشنا شدم و تا دوران دانشگاه باهم دوست بودیم و بنده شناخت های نسبی از ایشون پیدا کردم حتی در اون دوران ایشان در حضور خانواده به منزل ما هم می آمدند تا در سن 20 سالگی بنده به دلیل اصرار به ازدواج از طرف دختر و قطعی کردن رابطه با ایشان مادر ایشان وارد قضیه شدند ایشان دختر دانشجو بودن که یک سال هم از بنده بزرگتر بودن خانواده بنده با ازدواج به دلایلی منطقی شدیدا مخالفت کردن تا اینکه کار به خانواده دختر هم کشیده شد و مادر و پدر ایشون که از نظر خانوادگی به شدت با ما فاصله داشتند و دارند متوجه رابطه شدند و آنها نیز شدیدا مخالفت کردند بنده در خانواده ای نسبتا مرفه و طبقه اجتماعی بالا اما ایشان خیر و از نظر تفکر زندگی وزندگی مداری پایین تر بودند اما ما عاشق هم بودیم و هردو اصرار به ادامه رابطه داشتیم
بعد از اطلاع کلیه افراد خانواده ما یکسال نیز با این روند ادامه دادیم که در اون دوران بنده متوجه شدم در زندگی قبلی دختری پسری به اسم رضا عاشق ایشان بوده و ایشان نیز گاها به منزل این فرد میرفته اند!به همین دلیل سریعا موضوع را با دختر درمیان گذاشتم و ایشان کاملا توضیح داد که آن رابطه چیز خاصی نبوده وتمام شده با گذشت زمان و دلگیری بنده متوجه رابطه ایشان با دخترهایی شدم که همگی از نظر اخلاقی دچار مشکل بودند به همین دلیلبه این دختر گفتم که از دوستانش فاصله بگیرد اما نپذیرفت وتا اینکه در دوران نامزدی یکی از دوستانش به بنده پیشنهاد دوستی و سکس دادند که بنده به شدت برخورد کردم و مطالب را به خانواده دختر و خود دختر منتقل کردمبعد باز مجددا به دلیل حس بدی که پیدا کرده بودم مجبور به تحمل ایشان بودم چون در آن سن کورکورانه عاشق شده بودم اما از رابطه دیگری پرده برداشتم که ایشان با پسر دیگری از خانواده خودشان رابطه داشته که همزمان با رابطه به بنده بوده واین فرد فرد فاسد و الکلی و معتاد بودند
اما باز نیز از دختر دست نکشیدم!!!!!!! تا اینکه کار ما بعد از 2سال به عقد کشید با توجه به مخااااااااللللللللللللللل فت های شددددیییددد خانواده ام و اصرار بنده تا اینکه با خاستگاری رفتن خانواده ام موافقت کردند ما رفتیم و خانواده دختر رسوم خاصی داشتند ازجمله مهریه ی تاریخ تولدی که کلا از نظر خانواده من مردود است و یا خرید سرویس های میلیونی و مراسم آنچنانی که همگی به دلیل دانشجو بودن بنده و شاغل بودنم میسر نبود و دوست نداشتم روی توانایی پدرم مراسم گرفته شود .....اما باز نیز بنا به دلیل اصرار های بنده پذیرفته شد وخانواده ام به دلیل پریشانی های من با توجه به خون دل خوردنشان پذیرفتند....و ما آماده عقد شدیم از فردای عقد دختر چهره اش عوض شد ..... تمایلات مادی ....ممقایسه نگری با افراد دیگر در خانواده خودشان که در روستای شمال کشور زندگی میکنند و........همگی مایه عذاب بنده بود تا جایی که بنده در روز تولد به دلیل خرید کیف به جای طلا !مورد بازجویی و اعصاب خوردی ایشان و مادرشان شدم تا جایی که حلقه ام را گذاشتم و رفتم اما با میان جی گری پدرشان این قضیه تمام شد..........ما دوسال با مجموعه این عوامل عقد بودیم تا اینکه با توجه به اینکه پدر ایشان همچنان مستاجر هستند من قصد به خرید خانه گرفتم و با مشورت با همسرم به نتیجه رسیدیم که با کمی صرفه جویی و تحمل شراط و گرفتن وام و با پس انداز بنده میتوانیم خانه دار شویم تا اینکه بنده خانه خریدم! و مشغول رنگ زدن شدم ولی پولم تمام شد و مجبور بهتحمل مدتی زمان بود که متاسفانه با برخوردهای بسیار زننده وفشارهای شدید مجبور به قرض گرفتن شدم چون دایی دختر گفته بودباید سریعتر بروند خانه خودشان و چون تنها فرد تحصیل کرده خانواده ایشان بودند کل خانواده ازشان حرف شنوی دارند خانواده بنده پدرم دکتر و مادرم دکتر هستند. واز ابتدای جوانی تصمیم گیری به عهده خودمان بوده با مشورت والدین جز این مورد
درنهایت کار به عروسی کشید بعد از عروسی رفتو آمد ایشان با خانواده شان زیاد شد و بنده هم مجبببور به رفتو آمد میکردند در هر موردی باید خانواده و دایی ایشان نظر میدادند بعد از گذشت یک سال بنا به دلایل این چنینی بنده میلم به ایشان کم شده است ودر واقع اصلا حاضر نیستم بعد از انجام کارروزانم به منزل برم انننقققدر دل زده شده ام ایشان یک خواهر 14 ساله دارند که من باهاشون در زمینه های درسی و مدرسه صمیمی هستم به بنده شک کردن که با ایششان رابطه دارم حتی خانواده شان ایشان را منع کردن که به مدرسه بروند!!تا من وقتی این نگرش را دیدم کلا با ایشان که خواهرم هستن فاصله گرفتم و با همسرم دررابطه با جدایی صحبت کردم چون خسته شده بودم وتمام صحبت ها و نصایح را به همسرم کرده بودم و حتی حاضر به تغییر خودم نیز شدم اما ایشان باز هم ادامه دادند به رفتارهای بچه گانه وزننده و الان بنده نمیدانم آیا راهی هست برای ساخت زندگی؟؟ چون بنده به شدت نا امید دل خسته و منزوی شده ام ...... حتی رابطه ی جنسی نیز با ایشان مدت هاست نتوانسته ام برقرار کنم..... لطفا راهنمایی بفرماییییید
علاقه مندی ها (Bookmarks)