به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23
  1. #1
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل من با خوش بینی!!! چه جوری از شرش خلاص شم؟؟؟

    سلام.

    من نگاهم خیلی مثبته. به دنیا، به زندگی، به آینده.

    منم آدمم،استرس دارم ،نگرانی دارم، ناراحتی دارم اما ته ته دلم بد جوری قرصه. یعنی هیچ چیزی رو درنهایت بد نمیبینم.

    مثلا اگه اتفاق بدی برای من بیوفته و من رو خیلی ناراحت کنه نهایت بعد چند روز میخوام به نتایج خوبش فکر کنم و هر جوری شده اون رو خیر و خوب خواهم دید.

    بیش از حد به خودم اعتماد دارم و به خاطرش خیلی ضربه خوردم و دیگه واقعا خسته ام. میخوام عوض
    شم خیلی هم سعی میکنم اما واقعا نمیشه.

    من نمیدونم چرا موقع نماز خوندن نماز نمیخونم و برام مهم نیست اما اعتقاد قلبی دارم که اگه کسی به پدر و مادرش خدمت کنه در نهایت خداوند دست اون رو خواهد گرفت.

    همین اعتقاد کوچیک علت بخش عمده ی اعتماد به نفس کاذب منه. همیشه برام اتفاقاتی میوفته که به خاطر نگاه مثبتم به جای درس گرفتن ازش با فکرای خوب فرار میکنم.

    تحلیل خودم از خودم خودم ترسه. یعنی من ترسوام و برای فرار از مشکلات دارم این واکنش خوش بینی و تحلیل مثبت رو انجام میدم.وگرنه چه دلیلی داره که این جوری باشم؟

    واقعیت های زندگیم همه داره بهم میگه که خوش بین نباش و باید بلند شی و برای خودت کاری انجام بدی ولی ته ته وجودم بیخیالم.

    در ظاهر استرس دارم و علایمش رو میبینم چون خودم واقعا میدونم تو دردسر افتادم اما باز هم به دلیل اعتماد به نفس بیجا و خوش بینی زیاد انگار نه انگار اما علایم جسمی مثل بیخوابی و مشکلات

    گوارشی رو کاملا میبینم . انگاری از ترس روبه رو شدن با مشکل این علایم درونم به وجود میاد اما سعی میکنم ذهنم رو منحرف کنم و نمیدونم چه جوری از شرش خلاص بشم. من به خاطر سطح

    آگاهیم از خودم میدونم قضیه چیه ولی باز توانایی کنترل ذهنم رو ندارم.

    مثل کسی که فردا امتحان داره اما تا لحظه ی آخر درس نمیخونه. استرسشم میکشه اما درس نمیخونه.

    مشکل من سطح انرژی نیست من واقعا با انرژی هستم مشکل من اینه که اونو بیخودی هدر میدم با خوش بینی بیجا مدام کارهام رو به تعویق میندازم.

    چند وقت پیش بابت حضوردوباره ام تو تالار و خوندن تایپیک دوستان متوجه بی توجهی خودم به خودم شدم.

    واقعا خوبه که این اتفاق برام افتاد و امیدوارم این تایپیک من هم با نظرات خوب شما دوستان به نتیجه برسه.

    کلا اگه میشه بهم بگید شما در مقابله با چنین احساساتی چیکار میکنید؟

  2. 6 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 26 بهمن 93), meinoush (شنبه 25 بهمن 93), SHahr-Zad (یکشنبه 26 بهمن 93), کاربر19 (یکشنبه 26 بهمن 93), اثر راشومون (شنبه 25 بهمن 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 10 خرداد 94)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    نگاهم خیلی مثبته
    باید بلند شی و برای خودت کاری انجام بدی
    خودم واقعا میدونم تو دردسر افتادم
    خوش بینی و نگاه مثبت، اعتماد به نفس خوبن. اما اگر منظورت انفعاله نه.

    جی شده؟ چی کار باید بکنی که به تعویق می ندازیش؟

    مشکلت رو ننوشتی. مشکل چیه؟ چی هست که باید براش کاری کنی؟

  4. 5 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 26 بهمن 93), کاربر19 (یکشنبه 26 بهمن 93), اثر راشومون (شنبه 25 بهمن 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 10 خرداد 94), شکوه (یکشنبه 26 بهمن 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    163

    تشکرشده 220 در 97 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام شکوه جون ،باهات همدردم
    نمیدونم چند سالته ؟ ولی من اکثر حالت های تورور داشتم و همین بدبختم کرد(یعنی بجای اینکه خوشبخت بشم) تاجاییکه به خاطر نمراتم که به خاطر همین حالتا بود دیگه تو خونه هیچکی ادم حسابم نکرد ،تنبلی رو هم اضافه کن بهش واسه من. واقعا زندگیم از دستم رفت از بش خوش خیال و بی خیال بودم

  6. کاربر روبرو از پست مفید کاربر19 تشکرکرده است .

    شکوه (یکشنبه 26 بهمن 93)

  7. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ازدواج عزیزم. من با ازدواج مشکل دارم. اینکه چرا تا الان ازدواج نکردم و چرا الان هم هیچ حسی به ازدواج ندارم.

    اما اینجوری بگم که فکر میکنم اساسا راه رو اشتباه اومدم.

    چون من یه دخترم و باید دختر باشم نه یه پسر و یه مرد واقعی!!! این رویه که من دارم ناشی از تربیت اشتباهه. من حسابی مرد بار اومدم و اونچه که برای زن ارزشه برای من ارزش نبوده.

    فکر کنم از بس تو زمینه ی تحصیلی و کاری و اجتماعی موفق بودم و اینا باعث شده من خلا های درونیم پر بشه و به نیازای دخترانوم فک نکنم.

    من میخوام به احساسات زنانه ام بها بدم و کلا اومدم تالار که اینو یاد بگیرم که جرم نیست و من جنسم این جوریه. میخوام ترسام بریزه.

    فرصت خوب کاری فعلی مو به خاطر دعای مادرم حق خودم میدونم و واقعا همین جوری پیش اومد. گویا کلی دارن بهم حسودی میکنن. اما من الان داغونم و کار نمیکنم. از طرف دیگه ....

    نظر من قبلا این بود که دختری که زیاد آرایش میکنه اصلا نمیشه آدم حسابش کرد و اعتماد به نفس نداره در حالی که از نظر دخترای دیگه حضور بدون آرایش در جایی مثل دانشگاه همتراز با

    مرگه!!!

    اما الان به این نتیجه رسیدم که دختری که آرایش میکنه نه تنها اعتماد به نفس داره بلکه عقلش هم کامل تره . واقعا داره به نیاز درونی خودش جواب میده و طبیعیه اما من به خاطر شرایطی

    که داشتم و بار مسئولیت خانواده این نیازمو سرکوب کردم. در واقع من وقت نمیکردم به نیازای طبیعی خودم جواب بدم. الان که دارم فکر میکنم میبینم من چقدر آرایش رو دوست دارم !!!

    کی گفته من باید تا فوق دکتری درس بخونم ؟ دختره تو 18 سالگی دنباله ازدواجه من تازه دنبال خارج رفتن!!!

    من الان نمیدونم که چه دلیلی داره که مهم ترین آپشن تو زندگی من درس باشه و کار در حالی که تو دخترای دیگه ظاهر و پیدا کردن همسر اولویته.

    البته من واقعا نیاز به ازدواج ندارما ولی دارم میگم من چمه که مثل دخترای دیگه نیستم؟ حتما یه چیزیم هست. با چهار تا نقاشی تو صورتشون دل پسرای واقعا خوبو میبرن ولی من شاگرد

    اول دانشگاهم. آخرش قراره بهم چی بدن؟ اونی که به فکر اندامشه برنده اس نه من که به فکر زندگیم. میدونم اشتباه کردم و از این به بعد باید جبران کنم اما انگار دستامو بستن. سختمه به

    خودم برسم. اما ولم کنی به مامانمو بابام برسم جونمم میدم.

    الان مشکلم اینه که همه از من انتظار رفتار دخترانه دارن ولی من ماشالا اونقدر سبیل کلفتم که نگو!!! باید برا خودم یه کاری بکنم و زود تغییر کنم و این همه خوش بین نباشم ولی نمیشه.

    احساس خطر میکنم و استرس دارم ولی در عین حال تلاش نمیکنم.

    مینوش جان کل زندگیم داغون شده برای اینکه کلا نمیدونم چی درسته و چی غلط. بالاخره من به عنوان یه دختر چه جور باید باشم؟ خودمو گم کردم . اصلا اگه یه روز شانس نیاوردم چی؟

    باید سریع به جمع بندی برسم وگرنه به خاطر مشکلات کاریم و انفعالم حسابم با کرام الکاتبین. 5 میلیون تومن امروز خرج کردم کل حسابم تو این چند روزه شده 80 هزار تومن. از 18 سالگیم

    از بابام خرجی نگرفتم و با کیف و کفش پاره و کهنه رفتم دانشگاه. تو خوابگاه دستشویی میشستم و کار میکردم پول خوابگاه و کتابامو جور میکردم. الان چه جوری ازش 5 میلیون بخوام تو این

    هاگیر واگیر؟؟؟؟ بابام نداره داشتم نمیداد خانواده از نظر مالی زیر صفره و من فقط کار میکنم. ماهی 500 هزار تومن قسط میدم. حدودا سه ماهه. یه مغازه هم گرفتم که ماهی دو تومن و نیم

    کرایه بدم هیچی نمیفروشه!!!! حالا خوبه دم عیده. دو تا کارگر خانم دارم. 300 هزار تومن به اونا میدم.

    داداشمو بابام میشینن خونه من میرم مغازه وامیسم. میام تهران دانشگاه درس میخونم،کار میکنم، برمیگردم و کار خونه میکنم مامانمو میبرم فیزیوتراپی مریضه .پروژه انجام

    میدم. ساعتی تدریس میکنم. کار دانشجویی میگیرم و حل تمرین میرم و هزار تا کار ریخته رو سرم. ولی الان دارم فکر میکنم چرا این جوریم؟ چرا هیچ کس اینجوری نیست؟ حتی داداشم

    حتی خواهرم. من پدرمم اهل کار نیست. وضعیت مالیمون اونقده بده که تحت پوشش بهزیستی هستیم ولی من ... اما چند وقته دارم به این فکر میکنم که چمه؟

    من واقعا دنبال پولم. درسام مونده. کارم مونده. پروزه هام مونده. اون پسره لوس پولدار تو روز روشن حقمو خورد!!! به خاطر تنبلیم و این نتیجه ی اعتماد به نفس بیجای خودم بود که

    اعتبارمو تو کار از دست دادم. فک کن فقط به خاطر اینکه زبان انگلیسیش خوبه. به خاطر اینکه باباش پولداره. اگه بابای منم پول داشت الان منم لم میدادم تو خونه زبان میخوندم.

    ولی نوش جونش حلالش کردم. من تمام تلاشمو کرد اما چون آشنا بود و با پارتی بازی اون برد. دلم بد جور شکست . واقعا نیاز نداشت و براش پولی نبود اما من داشتم.

    حدس بزن من الان کجام ساعت 2 شبه.

    به نظر شما من الان دارم زندگی میکنم ؟ زندگی یه دختر جوون باید این جوری باشه؟ الان من طبیعیم؟ الان نباید دنبال خریدن لاک و رنگ مو باشم؟ چرا دخترای دیگه براشون این جور چیزا

    مهمه . به خدا خجالت میکشم بگم دخترم. منم دخترم اون دختر رنگارنگ خوش تیپ خوش اندام هم دختره. من چرا این همه غیرتی ام؟ چرا بابام نیست؟ چرا خواهر و برادرم حاضرن با 50 هزار

    تومن بهزیستی و یارانه زندگی کنن ولی من با اینکه با اونا تو یه خونه ام برعکسم؟ من درس خوندم اما اونا نه من کار میکنم اونا نه من جونمو و اعصابمو گذاشتم کف دستم اما اونا نه. حتی

    به مادر مریضمم نمیرسن اما من با این همه مشغله شبانه روز به فکر اونم.

    من چرا بدنم و انداممو و پوستم و خوشگلیم برام مهم نیست ؟ من چرا این همه بی خیال حسای دخترونم؟ چرا خواهرم این جوری نیست. میتونم یه کار داشته باشم و ماهی 600 تومن

    بگیرم و زندگی کنم اما من واقعا نمیتونم تحمل کنم وقتی میبینم توانایی دارم که مثلا 5 سال دیگه تو آپارتمان خودم باشم مغازه داشته باشم شرکت داشته باشم کارگاه داشته باشم و

    شایدم یه کارخونه کوچیک. میخوام کارگاه فرش بافی بزنم خودم بلدم و بچگیام میبافتم الانم یه دونه دار قالی خونه دارم که از مغازه برگشتنی یا صبا میبافم . هر 3 ماه 700 هزار تومن

    میفروشم. از بیخودی نشستن و تلوزیون دیدن یا تو اینترنت ول بودن که بهتره.

    نمیدونم بین دختر بودن و رفتار دخترانه وتو خونه نشستن و این مدلی ریسک و کار کردن و استرس و ... چی درسته؟

    به خستگیم می ارزه؟

    قرار نیست پسر شاه پریون منو بگیره!! با این وضعیت ظاهریم و مریضیم و وضعیت بد خانواده ام فک نکنم ازدواج خوبی داشته باشم. اما نمیدونم که دلم به چی قرصه تو این زندگی.

    ظاهرم بد نیستا. معمولی ام و تجربه نشون داده با رسیدگی به خودم خوشگلم هستم و کمی لاغر . مریضی که گرفتمم بد نیست. دو سه ماه دیگه کاملا خوب میشم. الانم خوبم.

    ولی خانواده ام رو که نمیتونم درست کنم. واقعیته دیگه و من قبول کردم.

    اما ته دلم اونقده قرصه. نمیدونم برای چی خوشحالم. نمیدونم برای چی راضی ام. نمیدونم به چی ادما دل خوش کردم که همیشه دیگران رو دوست دارم. از خوشی دیگران خوشحال میشم

    و نمیدونم برای چی اینهمه خانواده مو دوست دارم. از سر صب تا نصفه شب کار کردن رو دوست دارم. تو خیابون راه رفتن رو دوست دارم و احساس توانمندی میکنم. آشپزی و کتاب خوندن و

    دوست دارم. هیجان زده هم میشم حالا. فک کن برف بیاد من نمیدونم برای چی قند تو دلم آب میشه. بچه ها رو دوست دارم. غروبا رو دوست دارم. زندگی رو دوست دارم. بعضی موقع ها

    فکر میکنم دیگران واقعا وقتاشونو چیکار میکنن و من چقدر خوشبختم که با تلاش خودم به هر جا دوست داشتم رسیدم. از غم کسی خوشحال نمیشم و کلا ته دلم جدی جدی چیزی نیست.

    کاش فقط ازدواج هم دست خودم بود. شاید چون به عنوان یه دختر دستم بسته اس میترسم و در عین حال براش تلاشی نمیکنم فک کنم مجبورم تو ذهنم خوش بین باشم. شاید ذهنم

    ظرفیت پذیرش ناراحتی نداره. با زبان هم همین مشکلو دارم :). از زبان انگلیسی میترسم واسه همین خوب یاد نمیگیرم و همیشه شده عامل بدبختیم. همیشه سر زبان باختم.

    خودم میدونم میترسم و این خوش بینی به آینده بازی ایه که ذهنم ساخته تا افسردگی نگیرم.

    نمیدونم کسی این پست طولانی دردل یه دختر رو میخونه یا نه ولی واقعا نمیدونم چی تو جواب من باید بگید. فکر نمیکنم جوابی داشته باشید. خیلی بی ریط نوشتم.

    خودمم نفهمیدم چی گفتم اما کاش میشد میتونستم یه کاری برای خوشبختیم بکنم. کاش منم مثل دخترای دیگه با حس و حال بودم و عاقل . چرا من عقل ندارم؟

    - -

  8. 5 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 26 بهمن 93), آنیتا123 (دوشنبه 27 بهمن 93), اثر راشومون (یکشنبه 26 بهمن 93), بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93), بانوی آفتاب (یکشنبه 10 خرداد 94)

  9. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 خرداد 94 [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1393-7-11
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    3,278
    سطح
    35
    Points: 3,278, Level: 35
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    162

    تشکرشده 593 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام شکوه عزیز

    معدود اتفاق می افتد که در تصمیمی که گرفته باشم ، بی دلیل تردید کنم ، کما این که مدیر نیز حالم را پدرانه میگیرد گاه گاه.

    قبل از این که هیچ تاپیکی بزنی(دوران اوجم !) به نظرم رسید تا پیشنهاد کنم که تاپیکی بزنی در خصوص مسائلی . از نظرات پراکنده ات و دیدگاه های مختلفت در تاپیک های مختلف متوجه شدم. اما ...
    تاپیک اول را زدی ، گفتم بیام نظر بدم ، ولی گفتم خودش بهم گفت دیگه نیام ، نمیشه که.
    این تاپیک را زدی ، گفتم بازم من مهم ترم و بی خیال.
    اما این پست اخرت ،
    باز هم اگر کاربر تازه بود هم هیچ ام نبود، اما تو . دوست تازه اما نمیدانم چرا ، گویا قدیمی.
    اشتباه نکن ، بی هوا بیدار نیستم اکنون. اخر ساعت مطالعاتم بوده .
    بحث ادامه تحصیل شد، بحث خارج شد. بحث زبان شد. بحث مشکلی شبیه مشکل کیت کت و خودت شد. لازمه بدونی اگه مشکل کیت کت رو ضرب در5 کنی میرسی به من. بحث نگاهت به جامعه شد.
    رسما (به نظرخودم البته) انگار من رو کم داشت :)

    تبریکات صمیمانه ام را بپذیر. بسیار خوشحالم که چنین شخصیت قدرتمند و توانگری داری. حقیقتا هستم. هر چند مجازی.

    نمیدانم ، احساس میکنم تمام انچه برایت دارم ، در قالب یک پست نمی گنجد. تمام تلاشم را میکنم.
    اجازه بده فقط بر اساس پست اخرت پیش برم.

    در ابتدا بگم ، جای بسی شادمانیه که الان این فرصت رو داری که از پس این فوج سختی هایت ، چنین درک عمیقی رو درخواست کنی. می دانی؟ ظرف تو بسی بزرگ شده. می توانی به فال نیک بگیری کما این که در مواردی که عنوان کردی هم جای ترمیم هست از سویی که من می بینم البته.

    می گویی : کی گفته من باید تا فوق دکتری درس بخونم ؟ دختره تو 18 سالگی دنباله ازدواجه من تازه دنبال خارج رفتن!!!
    شکوه عزیز ، ایا هدف از فوق خواندن ، چه بسا دکترا خواندن را میدانی؟ یانه اصلا ایا هدف از درس خواندنت را میدانی؟ بزرگتر، ایا هدفت از خارج رفتن را میدانی؟ بی پرده بگویم ، نمیدانی. نه می شناسی ، نه میدانی.
    اگر واقعا در این حد که میگویم ، به همین وضوح مورد نظرم ، نمیدانی اهداف هر یک را، شدیدا پیشنهاد میکنم که در اسرع وقت فکر درس خواندن در خارج را همین اول کار بگذار کنار.
    درس خواند داخل را نمیدانم. بحث میکنیم. مرتبط با کارت یا غیر مرتبط . فرق چندانی ندارد.
    اما خارج رفتن و نرفتن ، خواستنش و نخواستنش ، دنیای اهدافت را ، دنیای احساساتت را دگرگون میکند. حواست را جمع کن.

    میگویی اخر شاگرد اول شدن قرار است چه بدهند به من ؟ حقیقت نمیدانم از کدامین جهان شروع کنم به پاسخ. از هر طرف می توانم شروع کنم که بدانی این نظر ، این دید از اساس ، زیر سوال می برد خیلی چیز ها را. تحصیل ، کار ، ازدواج ، زندگی ، اعتقاد ، ...

    چقدر دوست داشتنی است که به فکر خانواده ات هستی. اما ان چه تحت تاثیر می دهداین هدف را ، ان اولویت هاست.
    ببین ، اول تو هستی مهم در جهانت. بعد خانواده ات. نه نگران نباش. این نه به معنای خود خواهیه توست. شکوهی به درد خانواده می خورد که قوی باشد ، شاد باشد از درون و بیرون. ایا شکوه نحیف ، اصلا توانی برای کمک به خانواده اش دارد؟ پس اول تویی. در مرحله بعد خانواده ات. می دانی که برایند مورد نظر من هست دیگر. برای مثال تو کمی کمتر به مسائل حاشیه ایه خانواده ات می پردازی در عوض تحصیلاتت سریع تر و بهتر تکمیل می شود. حال در مقایسه با قبل ، توان تو بیشتر است حتی برای حمایت از خانواده ات.

    گفتی که : الان مشکلم اینه که همه از من انتظار ...
    باقیه جمله مهم نیست. بار منفیه همین نیم جمله کافیست برای تخریب تمام زندگی ات.
    سوال : چه موقع این انتظارات قرار است به اتمام برسد؟ تو بگو. باشد فرض که دختر ناز و ملوس شدیو ازدواج هم کردیو ووو . به نظرت ایا تمام است؟ شک نکن که نه.
    بزن از ریشه این تفکر سطحی را. تو نیستی مشکل . اوست مشکل که این جو را برای تو حاصل می کند. ایا ذهن تو جایی برای اضافات بی ارزش و اشغال های بی مصرف و تفکرات بی کار است؟ نیست. پس مراقب باش که این سرمایه ذهنت را برای چه کسی و چه گروهی صرف می کنی.

    حواست هست که خود را با چه کسانی مقایسه می کنی ؟ حواست هست که اصلا چقدر مقایسه میکنی؟
    ایا به میزانی که دیگران را برانداز میکنی، به خود می پردازی؟ اگر این بود اکنون جلو تر بودی. به دیگران می اندیشی و به خود که میرسی می ایستی. چه سرانجامی؟ دیگران را حذف کن و به خود برس. برابر است این دوپایان از نظرت؟

    تخصصی :
    اپلای : به شدت بیا بیرون از فکر ادامه تحصیل در خارج. اصلا اماده ی این هدف بزرگ نیستی. باورم کن شکوه. خیلی سنگین تر از شرایط توئه. باشه به وقتش . این زندگیه ماست که سال به سالش رو با بقیه مقایسه میکنیم و هر لحظه در حال عقب افتادنیم و حال رو هم ازدست میدیم. این نکته خصوصی رواز من بپذیر ، هر سالی که زودتر بتونی بری اونر ، بیست سال از زندگیه اینورت جلو می افتی. نظر شخصیمه پس بحثی نیست اما تو باورم کن. پس فعلا بیخیال باش. به سکون و ارامش که رسیدی ، شناختی این هدف رو ، زمینه هایش رو فراهم دیدی ، بعد بپرداز .
    ادامه تحصیل در ایران : نمیدانم چه رشته ای هستی. ارتباطاطش با زمینه کاریت را هم به هم چنین.
    پیش از هر گونه پیشروی ، تعیین که ، درس یا کار. پول یا ادامه تحصیل. ادامه تحصیل درایران ، با پول دراوردن تضاد شدیدی دارد. مراقب باش انچه انتخاب میکنی در راستای اهدافت باشد.

    زبان انگلیسی : نمیدانم نیم نگاهی به تاپیکم انداخته ای یا خیر.
    بگذار الماس تجربه هایم در این زمینه را به شیرینی در اختیارت بگذارم :
    یادگیریه زبانی جدید، انطور که شاید بدانی ، بهترین راهش ، بودن در کشوری است که به ان زبان سخن گویی.
    خب این مهیا نیست.
    دومین بهترین راه این است که راه حل اول را برای خودت شبیه سازی کنی.
    نباید از زندگی ات بزنی که وقت بگذاری تا زبان یاد بگیری. این تفکری احمقانه و منسوخ شده است.
    اخرین ایده ها در زمینه یادگیریه زبان جدید را مطالعه کرده ام. قبولم کن. راه چاره ات اینست که به ان زبان زندگی کنی. تمام.
    هر جا که هستی هر که هستی ، نباید سعی کنی برای زبان وقت باز کنی. باید به این زبان زندگی کنی.
    در زندگی چه میکنی مگر؟ میخانی ، می شنوی ، می نویسی گاها ، فکر میکنی، صحبت میکنی،
    باشد.
    اگر به مدت شش الی یک سال به زبان جدید زندگی کنی ، این اطمینان را میدهم که نمرات عالی در ان زبان کسب خواهی کرد و توانمندی هایی غیر قابل باور و کاربردی. فقط تبدیل شو. همان باش اما به زبانی دگر.
    توضیحات تکمیلی را در تاپیک مورد نظر دنبال کن. کما شاید هفته های دیگر امدم و پاسخ سوالی اگر بود در این زمینه ها ، با کمال میل بنگارم برایت.


    دیدی ، فقط پست اخرت برایم انقدر گران(اما شیرین :)) تمام شد. وای به حال من اگر بخاهم به تمام برداشتم از تو بپردازم.

    سه هدیه از من بگیر و به یادگار داشته باش :

    1- نگرانی یک اتلاف وقت تمام عیار است ، چون چیزی را تغییر نمی دهد. تنها کارش اینست که خوشحالیتان را می رباید و شما را به شدت مشغول هیچ و پوچ میکند.

    2- به پایان فکر نکن ...
    اندیشیدن به پایان هر چیز ،
    شیرینی حضورش را تلخ میکند ،
    بگذار پایان تورا غافل گیر کند...
    درست مثل اغاز...

    3- تا حد مرگ به برنامه ات پایبند بمان.


    درود بر تو و لیاقتت.
    تا دیداری دگر ، شاید ماهی دگر...
    بدرود.

    - - - Updated - - -

    سلام شکوه عزیز

    معدود اتفاق می افتد که در تصمیمی که گرفته باشم ، بی دلیل تردید کنم ، کما این که مدیر نیز حالم را پدرانه میگیرد گاه گاه.

    قبل از این که هیچ تاپیکی بزنی(دوران اوجم !) به نظرم رسید تا پیشنهاد کنم که تاپیکی بزنی در خصوص مسائلی . از نظرات پراکنده ات و دیدگاه های مختلفت در تاپیک های مختلف متوجه شدم. اما ...
    تاپیک اول را زدی ، گفتم بیام نظر بدم ، ولی گفتم خودش بهم گفت دیگه نیام ، نمیشه که.
    این تاپیک را زدی ، گفتم بازم من مهم ترم و بی خیال.
    اما این پست اخرت ،
    باز هم اگر کاربر تازه بود هم هیچ ام نبود، اما تو . دوست تازه اما نمیدانم چرا ، گویا قدیمی.
    اشتباه نکن ، بی هوا بیدار نیستم اکنون. اخر ساعت مطالعاتم بوده .
    بحث ادامه تحصیل شد، بحث خارج شد. بحث زبان شد. بحث مشکلی شبیه مشکل کیت کت و خودت شد. لازمه بدونی اگه مشکل کیت کت رو ضرب در5 کنی میرسی به من. بحث نگاهت به جامعه شد.
    رسما (به نظرخودم البته) انگار من رو کم داشت :)

    تبریکات صمیمانه ام را بپذیر. بسیار خوشحالم که چنین شخصیت قدرتمند و توانگری داری. حقیقتا هستم. هر چند مجازی.

    نمیدانم ، احساس میکنم تمام انچه برایت دارم ، در قالب یک پست نمی گنجد. تمام تلاشم را میکنم.
    اجازه بده فقط بر اساس پست اخرت پیش برم.

    در ابتدا بگم ، جای بسی شادمانیه که الان این فرصت رو داری که از پس این فوج سختی هایت ، چنین درک عمیقی رو درخواست کنی. می دانی؟ ظرف تو بسی بزرگ شده. می توانی به فال نیک بگیری کما این که در مواردی که عنوان کردی هم جای ترمیم هست از سویی که من می بینم البته.

    می گویی : کی گفته من باید تا فوق دکتری درس بخونم ؟ دختره تو 18 سالگی دنباله ازدواجه من تازه دنبال خارج رفتن!!!
    شکوه عزیز ، ایا هدف از فوق خواندن ، چه بسا دکترا خواندن را میدانی؟ یانه اصلا ایا هدف از درس خواندنت را میدانی؟ بزرگتر، ایا هدفت از خارج رفتن را میدانی؟ بی پرده بگویم ، نمیدانی. نه می شناسی ، نه میدانی.
    اگر واقعا در این حد که میگویم ، به همین وضوح مورد نظرم ، نمیدانی اهداف هر یک را، شدیدا پیشنهاد میکنم که در اسرع وقت فکر درس خواندن در خارج را همین اول کار بگذار کنار.
    درس خواند داخل را نمیدانم. بحث میکنیم. مرتبط با کارت یا غیر مرتبط . فرق چندانی ندارد.
    اما خارج رفتن و نرفتن ، خواستنش و نخواستنش ، دنیای اهدافت را ، دنیای احساساتت را دگرگون میکند. حواست را جمع کن.

    میگویی اخر شاگرد اول شدن قرار است چه بدهند به من ؟ حقیقت نمیدانم از کدامین جهان شروع کنم به پاسخ. از هر طرف می توانم شروع کنم که بدانی این نظر ، این دید از اساس ، زیر سوال می برد خیلی چیز ها را. تحصیل ، کار ، ازدواج ، زندگی ، اعتقاد ، ...

    چقدر دوست داشتنی است که به فکر خانواده ات هستی. اما ان چه تحت تاثیر می دهداین هدف را ، ان اولویت هاست.
    ببین ، اول تو هستی مهم در جهانت. بعد خانواده ات. نه نگران نباش. این نه به معنای خود خواهیه توست. شکوهی به درد خانواده می خورد که قوی باشد ، شاد باشد از درون و بیرون. ایا شکوه نحیف ، اصلا توانی برای کمک به خانواده اش دارد؟ پس اول تویی. در مرحله بعد خانواده ات. می دانی که برایند مورد نظر من هست دیگر. برای مثال تو کمی کمتر به مسائل حاشیه ایه خانواده ات می پردازی در عوض تحصیلاتت سریع تر و بهتر تکمیل می شود. حال در مقایسه با قبل ، توان تو بیشتر است حتی برای حمایت از خانواده ات.

    گفتی که : الان مشکلم اینه که همه از من انتظار ...
    باقیه جمله مهم نیست. بار منفیه همین نیم جمله کافیست برای تخریب تمام زندگی ات.
    سوال : چه موقع این انتظارات قرار است به اتمام برسد؟ تو بگو. باشد فرض که دختر ناز و ملوس شدیو ازدواج هم کردیو ووو . به نظرت ایا تمام است؟ شک نکن که نه.
    بزن از ریشه این تفکر سطحی را. تو نیستی مشکل . اوست مشکل که این جو را برای تو حاصل می کند. ایا ذهن تو جایی برای اضافات بی ارزش و اشغال های بی مصرف و تفکرات بی کار است؟ نیست. پس مراقب باش که این سرمایه ذهنت را برای چه کسی و چه گروهی صرف می کنی.

    حواست هست که خود را با چه کسانی مقایسه می کنی ؟ حواست هست که اصلا چقدر مقایسه میکنی؟
    ایا به میزانی که دیگران را برانداز میکنی، به خود می پردازی؟ اگر این بود اکنون جلو تر بودی. به دیگران می اندیشی و به خود که میرسی می ایستی. چه سرانجامی؟ دیگران را حذف کن و به خود برس. برابر است این دوپایان از نظرت؟

    تخصصی :
    اپلای : به شدت بیا بیرون از فکر ادامه تحصیل در خارج. اصلا اماده ی این هدف بزرگ نیستی. باورم کن شکوه. خیلی سنگین تر از شرایط توئه. باشه به وقتش . این زندگیه ماست که سال به سالش رو با بقیه مقایسه میکنیم و هر لحظه در حال عقب افتادنیم و حال رو هم ازدست میدیم. این نکته خصوصی رواز من بپذیر ، هر سالی که زودتر بتونی بری اونر ، بیست سال از زندگیه اینورت جلو می افتی. نظر شخصیمه پس بحثی نیست اما تو باورم کن. پس فعلا بیخیال باش. به سکون و ارامش که رسیدی ، شناختی این هدف رو ، زمینه هایش رو فراهم دیدی ، بعد بپرداز .
    ادامه تحصیل در ایران : نمیدانم چه رشته ای هستی. ارتباطاطش با زمینه کاریت را هم به هم چنین.
    پیش از هر گونه پیشروی ، تعیین که ، درس یا کار. پول یا ادامه تحصیل. ادامه تحصیل درایران ، با پول دراوردن تضاد شدیدی دارد. مراقب باش انچه انتخاب میکنی در راستای اهدافت باشد.

    زبان انگلیسی : نمیدانم نیم نگاهی به تاپیکم انداخته ای یا خیر.
    بگذار الماس تجربه هایم در این زمینه را به شیرینی در اختیارت بگذارم :
    یادگیریه زبانی جدید، انطور که شاید بدانی ، بهترین راهش ، بودن در کشوری است که به ان زبان سخن گویی.
    خب این مهیا نیست.
    دومین بهترین راه این است که راه حل اول را برای خودت شبیه سازی کنی.
    نباید از زندگی ات بزنی که وقت بگذاری تا زبان یاد بگیری. این تفکری احمقانه و منسوخ شده است.
    اخرین ایده ها در زمینه یادگیریه زبان جدید را مطالعه کرده ام. قبولم کن. راه چاره ات اینست که به ان زبان زندگی کنی. تمام.
    هر جا که هستی هر که هستی ، نباید سعی کنی برای زبان وقت باز کنی. باید به این زبان زندگی کنی.
    در زندگی چه میکنی مگر؟ میخانی ، می شنوی ، می نویسی گاها ، فکر میکنی، صحبت میکنی،
    باشد.
    اگر به مدت شش الی یک سال به زبان جدید زندگی کنی ، این اطمینان را میدهم که نمرات عالی در ان زبان کسب خواهی کرد و توانمندی هایی غیر قابل باور و کاربردی. فقط تبدیل شو. همان باش اما به زبانی دگر.
    توضیحات تکمیلی را در تاپیک مورد نظر دنبال کن. کما شاید هفته های دیگر امدم و پاسخ سوالی اگر بود در این زمینه ها ، با کمال میل بنگارم برایت.


    دیدی ، فقط پست اخرت برایم انقدر گران(اما شیرین :)) تمام شد. وای به حال من اگر بخاهم به تمام برداشتم از تو بپردازم.

    سه هدیه از من بگیر و به یادگار داشته باش :

    1- نگرانی یک اتلاف وقت تمام عیار است ، چون چیزی را تغییر نمی دهد. تنها کارش اینست که خوشحالیتان را می رباید و شما را به شدت مشغول هیچ و پوچ میکند.

    2- به پایان فکر نکن ...
    اندیشیدن به پایان هر چیز ،
    شیرینی حضورش را تلخ میکند ،
    بگذار پایان تورا غافل گیر کند...
    درست مثل اغاز...

    3- تا حد مرگ به برنامه ات پایبند بمان.


    درود بر تو و لیاقتت.
    تا دیداری دگر ، شاید ماهی دگر...
    بدرود.

  10. 2 کاربر از پست مفید love less تشکرکرده اند .

    meinoush (یکشنبه 26 بهمن 93), شکوه (یکشنبه 26 بهمن 93)

  11. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,423
    امتیاز
    287,366
    سطح
    100
    Points: 287,366, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,585

    تشکرشده 37,089 در 7,005 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    برای رسیدن به پاسخ باید ابتدا سئوال درست طرح شود.
    برای درمان باید نخست تشخیص صحیح برای درد داده شود.
    لذا عنوان این تاپیک که تصور کرده اید و تشخیص داده اید خوش بینی مشکل شماست اساسا اشتباه هست. پس هر چه این تاپیک بیشتر جلو برود بر اشتباه شما افزوده خواهد شد.
    خواهش می کنم قبل از ارسال پست بعدی، تامل کنید و تفکر کنید. و هیچ تشخیصی نگذارید و برچسبی نزنید. صرفا خود مشکل را عنوان کنید.
    مثلا خستگی از روش زندگیم

    ابتدا باید داده های ذهنی خود را دسته بندی و الویت بندی کنید:

    یک مثال:

    1 - مشکل با ازدواج
    الف) عدم انگیزه
    ب) عدم تمرکز روی ازدواج
    ج) ابهام در ازدواج



    2 - مشکل با خانواده
    الف) بی مسئولیتی یا کم مسئولیتی سایر اعضاء خانواده
    ب) بیماری مادر



    3 - مشکلات مالی
    الف) خستگی من از کار زیاد
    ب) نگرانی من از وضعیت مالی



    4 - مشکلات فردی
    الف) مسئولیت پذیری افراطی
    ب) عدم خودآگاهی کافی
    ج) شک به درست بودن عملکردم

    و ....

    البته دقت کنید اینها که من نوشتم فقط و فقط یک مثال بود که شما بتوانید مسائل خود را طبق یک الگویی دست بندی کنید.
    بعد از دسته بندی مشکلات آنها باید اولویت بندی شود. چون همزمان همه مشکلات قابل حل نیستند.

    وقتی این کار را انجام دهید. یک مزایایی برای شما دارد:
    1 - ذهنتان نظم به خود می گیرد.
    2 - محل ورود به مشکل وهمچنین فرایند پیشرفت به طرف حل مشکل مشخص می شود.
    3 - در تشخیص بهتر می توانید عمل کنید.
    4 - ساز و کار حل مشکل بر اساس الویت های شما مشخص می شود.
    5 - دوستان هر کدام بخشی از صحبت های پراکنده شما را پیگیری نمی کنند. و متمرکز روی مسائل شما می شوند.
    6 - تاپیکتون به حاشیه نمی رود.
    اگر شما نظام دهی نکنید و مطالب را آنطور که گفتم منسجم نکنید، در نهایت تاپیک شما، دهها صفحه پیش می رود و بل پاسخهای پراکنده ای روبرو می شوید که به سئوالات و مباحث پراکنده شما داده می شود و نمی توانید سامان دهید و به نتیجه برسید.


    پیشنهادم اینست در پست بعد الگوی مذکور را پیش بگیرید. تا بهتون بگویم که تشخیص کدامست و کدام را باید مورد تمرکز خود قرار دهید.
    سعی کنید بین 5 تا 10 خط بنویسید تا هم مسائل زیاد پراکنده و به جزئیات کشیده نشود و هم بتوانیم خوب به کمک هم جمعبندی کنیم و به نتیجه برسانیم.


    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  12. 5 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 26 بهمن 93), آویژه (یکشنبه 26 بهمن 93), اثر راشومون (یکشنبه 26 بهمن 93), بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93), شکوه (یکشنبه 26 بهمن 93)

  13. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سپاس از جناب مدیر عزیزتر از جانم

    مثال هایی که جناب مدیر زدن دقیقا مشکلات شما البتهب صورت خلاصه شده بود کاملا خلاصه شده ولی دقیق
    اولین مسئله اینه که آرامش داشته باشی و خودت را آرام کنی بعد پله پله بریم جلوی مشکلاتت را خیلی درهم و برهم نوشتی خیلی ذهنت درگیره نیاز داری یک استپ بخودت بدی یک استراحت کوتاه تا ذهنت آزاد بشه و بعد بتوانی وارد مرحله بعدی بشوی.
    مثال عینی بخواهمب رای شما بزنم همین سایت همدردی شما دقت کن مدیر همدردی مشاور و متخصص هستش و واقعا هم تجربه داره(البته هر فردی خصوصیات مثبت و منفی خاص خودش را داره)ولی با این وجود این سایت چندتا مشاور داره مثل بانو فرشته مهربان بانو بالهای صداقت مسافر زمان keyvan و مدیریت سایت admin چون بتنهایی ایشون قادر به اداره این سایت نیستند و اگرم بودند فشار بسیار زیادی به ایشون وارد میشد و درضمن سایت به این درجه از پیشرفت و بالندگی نمیرسید.گرچه کاربرها هم برای مدیریت بهتر و بالا رفتن کیفیت سایت به مدیر همدردی کمک میکنند.
    بنظرم نمونه خیلی خوبیه برای شما اینکه تلاش میکنی و خوشبین هستی خیلی عالیه ولی هر انسانی به اندازه ای توانایی داره بیش از اون باعث میشه آسیب های روحی و جسمی بهش وارد بشه.بنظرم اولویت اولت مشغله کاری باشه بهتره خستگی فشار زیادی بهت وارد کرده


    اما الان به این نتیجه رسیدم که دختری که آرایش میکنه نه تنها اعتماد به نفس داره بلکه عقلش هم کامل تره .
    دختره تو 18 سالگی دنباله
    با چهار تا نقاشی تو صورتشون دل پسرای واقعا خوبو میبرن
    اونی که به فکر اندامشه برنده اس نه من که به فکر زندگیم.
    فکر کنم نه تنها من بعنوان یک مرد متاهل 30 ساله بلکه جناب مدیر و مشاورین و اکثر کاربرهای سایت با این قسمت از نوشته های شما موافق نیستند.من کاری ندارم که طرز فکر شما نسبت بخودت چجوریه ولی حداقلش این را خوب می دانم این نظرات شما غلطه حداقلش با واقعیت های جامعه ما همخوانی نداره بله دوست پسر داشتن و اینکه زود ازدواج کنی و زودتر از موعد اصلیش بنظر در ظاهر خوبه ولی باید دید چه نتایجی بدست میاد اینه که مهمه.

    پ.ن:این موضوع بصورت کلی هستش واقعا بشخصه نمی دونم توی این صداسیمای میلی چه خبره جدیدا هر سریالی میسازن خانوم های بازیگرش دماغ عملی و همه صورتشان عمل شده +آرایش در حد آرایش عروس و از همه جالبتر اینجاش هست هر خانومی که راحت تر هستش و عمل میکنه زود شوهر پیدا میکنه و خانوم های چادری اکثر امل و مجرد معرفی میشن!!!یکجوری شده که بنظرم تلویزیون از ماهواره خطرشناکتر شده این را داره القا میکنه که هرکی آرایش بیشتر بکنه یا عمل زیبایی انجام بده یا در رفتار با جنس مخالف(آقایون) راحت تر و بازتر باشه زودتر ازدواج میکنه!نمونش همین سریال قبلی شبکه 3
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  14. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    شکوه (یکشنبه 26 بهمن 93)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    دقت کن. همه ی خوبی ها تو لگد نزن. خودتو زیر سوال نبر. ببین کجای زندگی ای. ببین و اینو بفهم. ببین چی می خوای. ببین چی ها کم داری و چی ها رو باید روشون کار کنی. ببین قدرت هات چی هان.

    تو باید به خودت افتخار کنی. باید به خودت ببالی. اینهمه خوبی. اینارو چرا بد می دونی؟ تحصیلات بالا. کار خوب. درامد خوب. استقلال مالی. اینا چیزایی هستن که سالها باید براشون تلاش کرد. تو کردی. و داری. به خودت افتخار کن.

    اون چیزی که ناراحتش هستی رو هم در ذاتت سرشتت داری. فقط نیاز نبوده که روش کنی. نهایتا یه سال رو ظاهرت و احساسات زنانه ات کار کنی همه اشون خوب میان بالا و می بینیشون. اون دخترایی که می گی 18 ازدواج کردن و یا فقط ارایش می کنن نمی تونن به چیزایی که تو داری الان برسن به این راحتی. به همون اندازه که سختی کشیدی باید سختی بکشن. اما تو می تونی تو چند ماه راحت به ظاهر اونا برسی. کاری نداره که. تنها نیاز انگیزه و ضرورت درونی خودت بوده. تا حالا برات مهم نبود. الان مهمه.

    ارایش که یه دوره می ری ارایش تا حد خودارایی یاد می گیری بسه عالیه. اینترنت هم البته بگردی می تونی اموزش پیدا کنی.
    سر و وضع دخترا. پول داری؟ پول خرج می کنی :) اگه نداری باید دقیق نگاه کنی. سرچ کنی و ست های لباس ها رو ببینی. بعد بگردی دنبال چیزایی که می خوای. کم کم می خری. یه مقدارم اوایلش اشتباه ممکنه بکنی چیزایی بخری که دوستشون نداشته باشی.

    لاغری؟ خوبه که. همه می خوای لاغر باشن.
    اندامت رو فرم نیست؟ میری باشگاه یه ورزش مناسب ملایم شروع می کنی. تو چند ماه رو فرم میای. بعدم ادامه می دی ورزش رو.

    لاک ناخن هم که چیزی نیست خودت رو اذیت کنی اخه. چند تا رنگ لاک می خری می زنی هر بار یکش رو. لاک پاک کن می تونی پد بگیری. بی استون. لاک بیس ( base ) هم بخر که زیر لاکت بزنی که ناخنت اذیت نشه هی لاک میزنی پاک می کنی. می تونی لاک تقویتی بزنی هیدرودرم داره البته به نظر من گرونه. لاک دایانا هم محرک رشدش خوبه قیمتش هم خوبه به نسبت هیدرودرم. برندها هستن می تونی بری نگاه کنی قیمت هاشونو ببینی کم کم دستت میاد.

    رنگ مو. من زیاد از چیزای غیر طبیعی خوشم نمیاد. رنگ مو و یا بینی عمل شده و یا ارایش. زیاد خوشم نمیاد. نمی تونم نظر بدم. اما پول اگه داری خوب میری یه ارایشگاه خوب. یه مدل خوب موهاتو می گی مرتب کنه. لازمم نیست کوتاه کنی. موی بلند و مدل دار خوب تره.
    ابرو کار خوب پیدا کن. ابرو هات رو مرتب نگه دار

    نمی دونم چند سالته؟؟

    به نظر من تو خیلی هم از دخترایی که می گی دخترن جلوتری. تو نهایتا تو یه سال می تونی ظاهر و احساسات اونا رو در خودت داشته باشی. اما اونا نمی تونن که موقعیت تحصیلی و کاریه تو رو حالا حالا ها داشته باشن.

    شکوه زنی موفقه حتی توی روابط با جنس مخالفش که در درونش مستقل باشه. اما نرمش زنانه رو در رفتار و احساسش داشته باشه. استقلال مالی احساسی و فکری. درعین حال دوست هم داشته باشی مرد مقابلت رو. یعنی ازاد عشق بورزی.

    مثلا استقلال مالی. زنی می تونه درست زندگی کنه که استقلال مالی رو داشته باشه. اگه مرد مقابلش زجرش داد تحملش نکنه بندازتش دور. می فهمی چی می گم؟ دلبستگی عالیه والاست اما وابستگی نه. ....... چیزایی که داری و دوست داشته باش. افتخار کن. به خودت ببال. و ظاهر ارایش و اندام و لباس راحت درست می شه. اندام ورزش مناسب و ملایم برو از مربی باشگاه بپرس که چی برات خوبه. لباس یا خرج کن ست بخر یا خیلی سرچ کن عکس نگاه کن تا دستت بیاد ست ها. ارایش هم ارایش چشم رو یاد بگیری بسه دیگه.

    در مورد احساس زن بودن. وقتی بتونی خودت با خودت راحت باشی خودت رو دوست داشته باشی مثل گل با خودت رفتار کنی و عزیز خودت باشی و این چیزا، خود به خود احساسات زنانه ات هم میاد. اونم از نوع زلالش. چون زنی تو. درت اینا هست.

    به نظرم این اقا روت این اثر ها رو گداشته. دقت کن که بتونی از اسیبی که دیدی در این رابطه با این اقا، نتیجه ی مثبت برای خودت بگیری. به خودت به روحیاتت برس.

    حتی دیدن کالاهای زنانه هم خودش به احساسات زنانه ات کمک می کنه

    لباس زیر قشنگ بخر واسه خودت. اگه می تونی برند بخر. برندها حراج می ذارن تو حراج هاشون می تونی بخری. لباس خواب خوشگل بخر واسه خودت. واسه خودت گاهی گل بخر. به خودت احترام بذار.

    چگونه همسر دلخواهم را بیابم؟


    اینا در باره خودت بود. واسه جذب مرد و همسر دیگران راهنماییت می کنن من نمی دونم.

    موفق باشی عزیزم
    ویرایش توسط meinoush : یکشنبه 26 بهمن 93 در ساعت 14:29

  16. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93), شکوه (یکشنبه 26 بهمن 93)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 اردیبهشت 94 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    1,948
    سطح
    26
    Points: 1,948, Level: 26
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    163

    تشکرشده 220 در 97 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام شکوه جان ببخشید یکم همدردی کردن من باشما متناسب نبود
    اما بهت میگم زیا د مسئله رو برای خودت بزرگش نکن ، به نظر من چیزایی که گفتی خیلی هم خوبه
    فقط باید یک کاری بکنی و اون هم تعادل دادن به کاراته ، یعنی یهویی باهم اونم وقتی شرایط جور نیست که نمیشه هم گارگاه قالی بافی زد هم مغازه داشت هم درس خوند هم درس داد هم به فکر خانواده بود وهم میکشلات مادی داشت ، عزیزم اسیاب به نوبت یه تعداد از چیزایی که توسرته رو بگذار برای چند سال بعد ،دیر نمیشه ،برای پولدار شدن وقت هست
    دلییل بی خیال شدنت هم همین لیست طولانی از فکرایی هستن که تو سرت دازی و بهت استرس وارد میکنن و برعکس وارد میشن کاری نکنی،اینو من هم باهات مشترکم
    اون دنبال رنگ مو و اکستشن مژه هم که دخترا دنبالشن افراطیه ، ادم نهباید دائم به فکر زیباییش باشه نه باید جوری باشه که هفتهای یکبارهم تو اینه نگاه نکنه ، پس یکم افراط هم توکارات و هم توی اینجور مسائل رو بگذار کنار ، کم کم درست میشه

  18. 2 کاربر از پست مفید کاربر19 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 26 بهمن 93), شکوه (یکشنبه 26 بهمن 93)

  19. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوباره و تشکر از دوستان.

    این پست رو در جواب آقای مدیر محترم میزارم و کاملا خلاصه. هر چند خلاصه نویسی برام سخته. عضو عادی هستم و نتونستم دیروز جواب بدم ببخشید.

    خیلی به دسته بندی فکر کردم و متوجه شدم که سرتیتر مشکل من اینه که در بین مشکلات فردی شک به درست بودن عملکردم رو دارم. در واقع پیدا کردم. علتش هم مقایسه ی خودم با

    دیگرانی هست که فکر میکنم درست رفتار میکنن و من هستم که اشتباهم. من میخوام عملکردم درست باشه .

    من تا به حال تو این مدت هیچ مشکلی با حجم کارام نداشتم ولی الان دارم فکر میکنم چرا؟ من انرژیم کم نشده اما قبلا با هدف بودم الان چون هدفم برام مبهم شده و درستی هدفم برام

    سوال شده این اتفاق برام افتاده وگرنه افسردگی فکر نمیکنم. اینکه چرا من متناسب با خوانواده ام عملکرد نداشتم و سطح آرزوهام خیلی بالا بوده و برای رسیدن بهشون هر کاری کردم و

    الان که تقریبا رسیدم از نظر تحصیلی و کاری و جلوه ی اجتماعی میبینم هیچ خبری نیست و برام سوال پیش اومده که چرا اینکارا رو کردم؟ چرا مثل یه دختر معمولی تو خانواده ام نبودم؟ چرا

    قانع نبودم؟

    هدفی که در رابطه با ادامه ی تحصیلاتم داشتم کمرنگ شده برام و هدف کسب درآمد و ارتقا شغل هم داره برام کمرنگ میشه.

    سوال برام پیش اومده که چرا من این جوری ام و خانواده ام این جوری نیستن؟ چرا من اهل تلاشم و به عنوان یه دختر اونچه که ازش انتظار میره رو ندارم؟

    من الان دارم فکر میکنم که هیچی به دست نیاوردم و تمامی کارهایی که کردم بی ارزش بودن. اینکه من با تمام سختی هاش وارد دانشگاه تهران شدم و کلی برای درسم و رتبه 1 بودنم

    تلاش کردم و اون همه زحمت برای المپیاد و اون همه بی خوابی برای شغلم و ... در واقع من این همه عمرم تلف کردم در حالی که لازم نبود. چی به دست آوردم؟

    به عنوان یه دختر باید تمام این مدت فقط به زیبایی فکر میکردم و مثل دخترای دیگه باید اندام و ظاهرم رو الویت میذاشتم و ازدواج رو مهم میدونستم نه تحصیل و کار و پول. در حالی که قبلا

    همیشه فکر میکردم که اینکه من ظاهر ساده ای دارم که متناسبه با وضعیت مالیمه و به پدرم و خودم فشار نمیاد و کاملا با حجابم به معنای رعایت اخلاقه و متناسب با منطق و من رفتارم

    درسته.

    من الان واقعا گیج شدم. عمرم رو هدر شده میبینم . احساس از اساس اشتباه بودن وجودمو پر کرده.

    اگه میشه لطفا کمکم کنید تا از این مبهم بودن در بیام.

    من فرصت های زیادی برای ازدواج داشتم اما اونها رو صرفا به خاطر اهداف تحصیلی و درآمدی و شغلی کاملا نادیده گرفتم و الان هم فرصت برای ازدواج زیاد دارم. سنم بالا نیست .

    برای من مسئله چاقی و لاغری نیست، برای من مسئله دماغ عملکرده و ظاهر زیبا نیست واقعا میدونم که میتونم از الان دختری باشم که این جوری باشه. اما دیگه به خودم و تصمیمام

    اعتباری نیست.

    احساس میکنم درونم جنگی بر پاست که تو ناخودآگاهم دارم با اونچه که قبلا به عنوان هدف بوده برام یعنی تحصیلات و درآمد و وجهه ی اجتماعی مبارزه میکنم و در واقع تو رفتارهام به وضوح

    این دشمنی با خود رو میبینم. میخوام یه کاری رو انجام بدم اما نمیتونم چون تو درونم دیگه برای انتهای اون کار جایزه و پاداشی نمیبینم و فقط درد و رنجش رو میبینم که نمی ارزه به خاطرش

    تلاش کنم.

    ممنون میشم اگه کمکم کنید.

    جواب سایر دوستان رو هم با تشکر فراوان ازشون تو پست جداگانه ای خواهم داد.

  20. 4 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 28 بهمن 93), مهرااد (دوشنبه 27 بهمن 93), اثر راشومون (دوشنبه 27 بهمن 93), بهار بانو (یکشنبه 03 اسفند 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا من مقصرم یا اون؟؟؟
    توسط bluee در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 08 مرداد 95, 17:41
  2. امیدم به زندگی کم شده ( چرا من ؟؟؟ کمکم کنید)
    توسط ab96 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 شهریور 94, 13:47
  3. به اين احساس اوليه اعتماد كنم؟؟؟ ... به نظرتون من زود قضاوت ميكنم؟؟؟
    توسط rama25 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 شهریور 91, 09:00
  4. چطور بهش بگم ؟؟؟
    توسط amir_irani در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 دی 89, 19:33
  5. با شوهر بچه ننه ام چه کنم؟؟؟
    توسط sara62 در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 12:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.