سلام تازه با انجمن اشنا شدم
نمیدونم از این موضوع باید خوش حال باشم یا نه...!

موضوع اصلی من این که امثال کنکور دارم
موضوع اصلی ترم زندگی خودم و اطرافیانم هست

در مورد کنکورم بگم اول تا الان هیچی درس نخوندم ...!
یعنی از سوم راهنمایی و با کمی خوش بینی اول دبیرستان بنا به دلایلی مثل بهم ریختگی دبیرستان و صد البته حماقت خودم !
بگم تا سال دوم راهنمایی معدلم 20بود سال سوم 19/50 سال اول دبیرستان سال دوم 17 پارسال 16 امسالم 15!

حقیقت این نخوندم اما خب سال اول دبیرستانم زیاد نمیخوندم!

امسالم وقتی دیدم تو یک مدرسه دولتی بین 200دانش اموز ریاضی هیچ کس نمیخونه گفتم درس های تخصصی بیرون کلاس برم باورکنید تابستان بدون حاشیه خوب خوندم نتیجه هم کمی گرفتم (خیلی جدی شروع نکرده بودم چون منتظر بودم با عمومی هام بهتر شروع کنم) اما از زمان شروع مهر تو هفته دوم درگیر حاشیه شدم و تا الان هیچی نخوندم!

الان جز یک مشکل مشکل دیگه ای ندارم و اونم درگیری فکریم با خودم!
نمیدونم خنگم یا مشکل از خوندنم یا از این که دوروز میخونم دو روز نمیخونم

از الان تا عید یعنی 5هفته اگر هفته 30ساعت و از عید روزی 10ساعت بخونم ممکن کجا ها قبول بشم با توجه به وضعیت گذشته....

از طرفی میترسم مدرسه یک درس یا دو درس بندازدم (هندسه و گسسته)و در هر صورت نتونم دانشگاه برم


از طرفی از خیلی از نامردی ها نمک نشناسی ها خسته شدم من با همه خوب رفتار میکنم و توقعی ای هم از کسی ندارم اما حداقل این میخوام که اگر بقیه با من مثل خودم نیستم دیگه چرا بد با من میکنن

حتی از خدا هم دلگیرم میگم چرا باید من این طوری بشم. خیلی ها شرایط دارن حتی نمره میخرن حالا من چون تابستان مدرسه نرفتم و پول دبیر خصوصی نمیدم باید حقم هم خورده بشه...!

از طرفی میترسم دانشگاه برم بازم این حق نا حق باشه...

قبلا یعنی سال اول دبیرستانم تو ورزشم خوب بودم حتی نویسنده خوبی بودم
میگم درس ول کنم برم پی ورزش یا نویسندگی یک سالم میتونم کش بدم بعدش اگر وارد ورزش بشم برای سربازی هم وارد تیم ارتش میشم

اما از بس این چند سال شکست خوردم بابت اینکه وزنم کم کنم یا دوباره درسخون بشم از همه میترسم میگم شاید من همیشه بازندم و میگم شاید با مرگم داخل مدرسه شاید بتونم کاری کنم که اتفاق داخل مدرس با کسی بعد از من دیگه نباشه...

از طرفی میگم خانوادم چی بعدش یادم میاد اگر من برم سربازی شرایطشون بدتر نمیشه...

فقط دلم میخواد تو یک چیزی موفق بشم و بتونم ادامش بدم اما واقعاسردر گمم و میدونم هیچ چیز محکم تر از درس برای اینده نیست

اما از بس تو مدرسه بچه ها ناامیدن و هیچی نمیخونن و میگن نمیشه میگم نکنه شاید خ باشم یادم ضریب هوشیم 116بود اما دیگه فکر میکنم همه یک اتفاق و شانس اون معدل های بالای قبلیم الکی اون موفقیتام تو ورزش شانسی بود...

حتی جاهایی از خدا کمک خواستم و کمکم کرد اما امسال هرچی خواستم نکرد مثلا امسال یکی کل سرمایه زندگیمون شب عید بالاکشید هنوز درگیرشیم و خدارو شکر داره حل میشه اما میگم نکنه همه ی زندگی بیخود و هر اتفاقی خودش میفته و خدا فقط ناظره...

حتی اعتقادم به خدا هم داره از بین میره
نمیگم تقصیر من نیست اما میگم من دیگه از بین رفتم یک ادمی شدم که چند سال دیگه حتی کسی نگاه هم بهم نمیکنه

هر از گاهی میگم میتونم تغییر بدمش اما چند وقت بعد دوباره غم سراغم میاد دنبال خودکوشی میرم تا از همه چی خلاص بشم...
بعدش دوبازه روز از نو روزی از نو...