به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 04 بهمن 93 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1393-11-04
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    18
    سطح
    1
    Points: 18, Level: 1
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    خستگی و ضعف شدید ترس از ادامه زندگی

    سلام...دنبال خرید سیانور و تنظیم وصیت نامه بودم که با اینجا اشنا شدم

    نمیدونم دیگه چی درسته یا غلط هست...
    تو دی ماه وارد 18 سالگی شدم
    وقتی 10سالم بود مدال طلای کونگ فو گرفتم و تا شال قهوی ای پیش رفتم ادامه دادم تا تو شنا هم مدال گرفتم و وارد یک تیم فوتبال نونهالان شدم موفقم بودم اما همیشه از اجتماع می ترسیدم وضع مالی متوسطی داشتیم یک خانواده 4 نفره هستیم قبلا تو یک خونه 60 متری بودیم بعد یک 80 متری الان تو یک 200متری...

    این قدر مشکل الان دارم و این قدر زمان با این مشکلا سر کردم که دیگه نمیدونم از کجا شروع کنم ...

    سال اول دبریستان اپاندیسم عمل کردم ورزش ول کردم خواستم فقط درس بخونم رشته ریاضی اما از شانس بد تو شرایط به بدترین شکل برام رقم خورد
    تو مدرسمون سال دوم مدیر عوض شد و هر کی فقط دنبال جیب خودش بود یک دبیر فیزیک معتاد
    یک دبیر برای 3تا از دروس ریاضی که تو 30 نفر 20تا خصوصی داشت و مدرسه ای که در هفته 3زنگ ورزش! سال سوم همه چی بد تر شدبازم مدیرمون عوض شد مدرسه شد جای تجارت خرید فروش سوال برای امتحان دادن نمره نیومدن یک سری دانش اموز خاص یا هر وقت رفتن و اومدن درس ندادن دبیرا و...

    اون سالم به خوبی گذشت اما سال چهارم دیگه ریسک نکردم بیرون کلاس رفتم راضی بودم تا رسیدیم به اول مهر رفتم مدرسه همهدچیز خوب بود اما وقتی داشتم میرفتم کلا ناظم مدرسمون به هم گفت وایستا دم دفتر گفت ثبت نام نکردی ...
    گذشت و رفتم سر کلاس بعد یک هفته کلاسم عوض کردن و من تو یک کلاس 10نفر با 9ادم درس نخون و اهل کارای ناجور انداختن که همیشه بهم تیکه مینداختن ...

    منم ضعیف بودم و بعد دوماه بی خیال درس شدم تو این مدت همیشه مورد تمسخر ناظم مدرسمون بودم و هرچی گفتم به پدرم که مدرسم عوض کن قبول نکرد...
    امتحان ترم که دادیم نمرات هندسه گسسته فیزیک من نا امید کننده بود و بفیه بچه ها همه 2و3 ...

    می خوام دوباره شروع کنم اما دیگه میترسم که کتاب درسی یا جزوه دستم بگیرم و شروع کنم

    نمی خوام به یک مشت زورگو پول بدم من تو خانواده ای بزرگ شدم که خیلی به خدا اعتقاد داریم و اصلا تا الان به کسی بدی نکردیم اما من دیگه حتی انرژی برای دعا کردنم ندارم...

    خواهرم mba کارشناسی ارشد از یک دانشگاه معتبر داره اما من قرار دیپلم بمونم هیچ وقت فکر نمی کردم کارم به اینجا بکشه حتی خدا هم بین این جماعت من تنها گذاشت...
    هیچ اشتهایی به غذا ندارم 7 کیلو وزن تو یک هفته کم کردم و روزی بیش از 3 ساعت نمیتونم بخوابم...


    میترسم از اینده و از این که باعث سر افکندگی خانوادم شدم

    میترسم از سربازی ...
    میترسم از اینکه ورزشکار خوبی نشم دیگه...

    دیگه وقتی از خیابون رد میشم حواسم جمع نیست و دعا میکنم که یک ماشین از روم رد بشه و بمیرم...

    اگر نه تصمیم دارم به بهانه سرگیجه خودم از یک ساختمان 6 طبقه به پایین پرت کنم...

    همش دمدمی شدم یک لحظه خیلی امید وار و مابقی هم نا امید

  2. کاربر روبرو از پست مفید Ali1375MA تشکرکرده است .

    شکوه (شنبه 04 بهمن 93)

  3. #2
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    به همدردی خوش اومدی.

    سیانول؟ خودکشی؟ !!! میخوای داستان زندگیمو تعریف کنم بری با کله خدا رو شکر کنی؟؟؟؟ من خودم کنکور رو بالا پشت بوم خونمون خوندم چون خونمون جا نداشتیم :) تو سرما و زیر

    برف!!! . دانشگاه خوبم قبول شدم. هر روز با یه ساندویچ چون هیچ کس رو نداشتم برام غذا درست کنه!!! راستی مدرسه و معلمام مزخرفترین تو دنیا بودن!!!!

    ببین از منی که تجربه ی کنکور و دانشگاه دارم بپرسی بهت میگم روزی نیم ساعت درس بخونی اما هر روز بخونی صددرصد دانشگاه روزانه تو یه شهرستان قبول میشی.

    حالا اگه روزی 2 ساعت بخونی یه دانشگاه بهتر و اگه بتونی روزی فقط 4 ساعت بخونی تو یه دانشگاه تو تهران قبول میشی. مونده به تلاش خودت نه معلمات و هم کلاسیات و ناظم و ...

    در مورد اینکه خوابت نمیاد و حرفایی که زدی روزاتو هدر نده حتما به پدر یا مادرت شرایطت رو توضیح بده و اگه اونا پایه نبودن حتما حتما خودت به دکتر مراجعه کن. خیلی ها این کارو میکنن و

    مثل گوسفند میشینن درس میخونن.

    فکر نکن بقیه راحتن. یکم استرست زیاده. من نمیتونم اینجا اسم قرص بنویسم اما اگه بری دکتر با دوز پایین و ترکیبی بهت قرص میده شب ساعت 11 مثل خرس میخوابی و ساعت 6 شاد و

    خوشحال از خواب بیدار میشی و روزی 7-8 ساعت درس میخونی. سر موقع اشم گرسنه ات میشه. نگران وزنتم نباش. خودتم با کسی مقایسه نکن فقط خودتی که رقیب خودتی!!!

    اگه تونستی به خودت و استرست غلبه کنی اون روز نه تنها تو کنکور بلکه تو همه چی پیشرفت میکنی. پس یادت باشه اگه ذهنت گولت میزنه که نمیتونی حرفشو گوش نده. با خودت لج کن

    و پیشنهاد میکنم برو کتابخونه.

    موفق باشی.

  4. 2 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    کیانا 93 (یکشنبه 05 بهمن 93), اقای نجار (شنبه 04 بهمن 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.