سلام پسری 25 ساله هستم تو سنین پایینتر به شدت علاقه داشتم به ازدواجو زندگی با یه نفر که دوسش داشته باشمو فقط واسه خودم باشه.خوانوادم به خاطر سن کمم باهام همراهی نکردن تازه برخورده بدیم باهام داشتن.قدوقوارم زیاد بلندو رشید نیست و تقربا جثه ریزی دارم ولی تعریف ازخود نباشه چهره ی خوبی دارم ولی درکل چند سالی از سنم کمتر نشون میدم که همین باعث میشدبااینکه دخترا خیلی جذب قیافم میشدن ولی بیشتر به چشم یه بچه نگام کنن وزیاد جدیم نگیرن تا اینکه یه نفر رفتارش فرق داشتو باهم ارتباط پیدا کردیم انقدر دوسم داشت که یه باراوایل رابطه گفتم رابطمون تموم شه از حال رفت! دائم ازم تعریف میکردو قربون صدقم میرفت میگفت چشم رنگی زیاد دیدم اما هیچکدون به خوبی تو نیستن خلاصه با این حرفا منم به مرور دیوونش شدم اما آخرش انقدر ازش رفتارای عجیبو غریب دیدم که دیگه تحملشو نداشتم انقد باهم دعوا کردیم تا رابطمون تموم شدوبعدم خوب کسی که اونجور عاشقم بوداون رفتارارو میکرد دیگری پس چیه؟خلاصه به شدت نسبت به دخترا بدبین شدم تا جایی که تصمیم گرفتم دیگه عاشق هیچکس نشم اما دائم فکرم داغون بودو هی تمام نیازام سرکوب میشد حالا نتیجش این شده که مدتیه به شدت معتاد به مواد مخدر شدم دیگه منزویه منزوی شدم دیگه اصلانمیتونم با کسی ارتباط داشته باشم تمام زندگیم شده مواد!کلا وزنم شده 54کیلو!کلیم فکر داغون تو سرمه.یه بارم با ترامادول خود کشی کردم!حالا اگه نخواید بگید به خدا توکل کن و....واقعا راهی هست دوباره منم به زندگی برگردمو به آرزوهام فک کنم به خدا هروقت میرم عروسیه دورو بریا وقتی عروس و دومادو میبینم گریه میکنم دوست دارم منم ازدواج کنمو زندگی تشکیل بدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)