به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    37
    Array

    چرادیگران قدرمحبت هایی روکه درحقشون میکنم نمیدونن وکارهای من نزدشون بی ارزش وحقیرجلوه میکنه؟

    سلام
    اول ازهمه بگم که من یه تاپیک دیگه هم دارم لطفادعوام نکنیدکه بازیه تاپیک جدیدزدم اون دررابطه باشوهرمه واین مربوط به اخلاق خودمه وهمه ادم های مقابلم نه منحصرا شوهرم
    من مدتیه بهم ریختم وخیلی دارم به رفتارهام فکرمیکنم وزدن این تاپیک هم نتیجه همون فکرکردن هاست

    من متوجه شدم علی رغم اینکه باتمام توانم به ادم های دوروبرم محبت میکنم اماهیچوقت کسی ازم قدردانی که نمیکنه هیچ درمقابلش بی احترامی هم میبینم برام واقعاجای سواله؟لطفا بگیدکجای کارمن اشکال داره؟چراهرکاری میکنم بی ارزش میشه؟براتون چندتامثال میزنم


    سال پیش ازخونه همسایه بغلی مون خیلی صدای شیون وگریه میومدوقبلاهم زیادصدای دعوای زن وشوهر واحدکناری رو شنیده بودم اماهیچوقت من وشوهرم مداخله ای نکردیم بااینکه بارها ساعت 2-3 صبح ازصدای دادوبیدادشون بیدارمیشدیم اما یه روز جمعه زنه خیلی ضجه میزدازاینکه شوهرش روزجمعه رفته سرکاروبلندبلندگریه میکردوباتلفن حرف میزد کاملامشخص بودحال خوبی نداره منم چون شوهرم جمعه هامیره سرکارحسشو خوب درک میکردم بعدازچندماه درخونشونوزدم البته چون فهمیدم تنهاس بهش گفتم خانم رضایی پاشوبیاخونه ما منم تنهاهستم شوهرمنم رفته سرکاربیاباهم حرف بزنیم گفت نه شمابیامن حدود یه ربع پیشش نشستم ازغصه هاش گفت بغلش کردم حتی بوسیدمش دلداریش دادم گفتم منم تنهاهستم بیاجمعه هادوتایی باهم بریم بیرون و...خلاصه ازم تشکرکردورفت بیرون بعدازاون روزمن چندباربهش غذادادم چون سرکارمیرفت میگفتم فرصت اش درست کردن نداره ضمن اینکه دوست داشتم باب دوستی باهاش هم بازبشه که اون دیگه نیومدپیش من منم نرفتم پیشش
    حدود3ماه بعدتوجلسه ساختمون همسایه هامسئله ای رو مطرح کردن که به شوهراین خانم مربوط میشدوچون توجلسه نبودن وشوهرمن مدیرساختمون بودشب زنگ زدواون مسئله رو به شوهراین خانم گفت ماخوابیدیم وساعت 6صبح بههمون زنگ زدن که پدربزرگم که شهرستان بودومریض احوال فوت کرده وخودمونوبایدبه خاکسپاریش برسونیم ماباعجله حاضرشدیم وساعت7صبح که درخونمونو بازکردیم این خانم درخونشوبازکردوشروع کردبه جروبحث باشوهرم
    شوهرم چندباربهش گفت خانم من عزاداره اجازه بدین برای بعدامااین خانم دادمیکشید اعصاب مابقدری خردشدکه ساکمون یادمون رفت دوباره ازنصفه مسیربرگشتیم تاساکمون رو برداریم من توماشین موندم شوهرم رفت بالا ساک رو بیاره این خانم اومد درماشینوبازکردوگفت تسلیت میگم خانم منم فکرکردم تازه متوجه شده من عزادارم لبخندزدم وتشکرکردم بعدنگومنومسخره کرده بود شروع کرد به دادزدن ودرماشین مارو باتمام زورش بهم کوبید

    باورتون میشه من تمام 5ساعت مسیرتاشهرستان مون فقط حرص خوردم؟گفتم چراروزی که اون غصه داربود من بهش محبت کردم روزی که من عزاداربودم بامن اینکارو کرد؟تاچندماه این مسئله اذیتم میکرد بعدسعی کردم ببخشمش تااینکه یه روز دیدم پشت درمونده وبه اچاراحتیاج داره وبهش کمک کردم
    بعدازاون حدود2ماه پیش درخونمونو زدوگفت حالم خیلی بده شوهرم میخوادطلاقم بده شوهرش 1ماه ونیم ولش کردو رفت ومن تواین مدت کنارش بودم هرروزمیومدپیشم حرف میزد ازغصه هاش میگفت من ارومش میکردم
    هفته پیش من ازشوهرم ناراحت بودم وبراش تعریف کردم باورتون میشه حتی یه جمله برای دلداری من نگفت؟



    یامثلامادرم رفت زیارت من پیشنهاددادم که مابچه هاپول روی هم بذاریم وهدیه ای برای مادرم بخریم یه وسیله خونه بودکه خیلی لازم داشت اولش که مادرم اومد خیلی خوشحال شد وگفت من خیلی لازم داشتم این وسیله رو بعدکه خواست سوغاتی بخره برای مابچه هامنومقصردونست که اگه تو نمیگفتی اینوبرای مکن بخریدهمتون الان منم دنبال سوغاتی خریدن نبودم؟



    یامثلابرای مراسم ازدواج برادرم خیلی وقت گذاشتم وسایلشوتزیین کردم کل خونه ام کثیف شد دست خودم باچسب حرارتی سوخت امادقیقا دوروزبعدازمراسم بین من ومادرم بحثی پیش اومد برادرم اومدوسط وبااینکه ازمن کوچیکتره به من فحش دادوبهم بی احترامی کرد من درجوابش گفتم بذارتاول های دستم خوب بشه بعدفحشم بده گفت اینقدرمنت کارهاتو نذارمن که قبلا تشکرکردم
    دقیقادوروزبعدازمراسمش اینهاروگفت

    اگه بخوام مثال بزنم خیلی زیادمیشه فقط خواستم بااین چندتامثال بدونیدکه غریبه وخودی بامن اینطورهستن اینطوری تامیکنن اشکال کارمن کجاست بنظرتون؟

  2. 2 کاربر از پست مفید شاپرک 114 تشکرکرده اند .

    wikimail (دوشنبه 22 دی 93), بارن (چهارشنبه 24 دی 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 96 [ 21:39]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    2,390
    سطح
    29
    Points: 2,390, Level: 29
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 21 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    اینکه شما به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک می کنید خیلی خوبه و نشانه شخصیت انسانی شماست.

    من فکر می کنم که اگر کسی قدر محبت شما رو ندونست مشکل از شما نیست بلکه مشکل از خودشونه. شما خودتون رو به خاطر قدر ندونستن اونا اذیت نکنید. همه آدم ها مثل شما نیستند که وقتی محبتی بهشون بشه یادشون بمونه و بخوان جبران کنن.

    اگر سعی کنید توقعتون رو از کسانی که کمکشون می کنید کمتر کنید قطعا کمتر اذیت می شید. مهم اینه که شما وظیفه انسانی خودتون رو انجام دادید.

    تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

  4. 3 کاربر از پست مفید wikimail تشکرکرده اند .

    girl66teh (سه شنبه 23 دی 93), بارن (چهارشنبه 24 دی 93), شاپرک 114 (سه شنبه 23 دی 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    37
    Array
    عزیزم ممنونم ازوقتی که برام گذاشتید
    اینکه شمامیگیدعلت این قدرنشناسی بخاطرمشکل ازطرف من نیست ومشکل ازاونهاست برای من سواله که چرا این جورادم های قدرنشناس نصیب من میشن؟
    چرامن اینطور ادم هارو جذب میکنم ازهمسایه غریبه گرفته تامادرو برادرم؟
    من نمیخوام که عین کارمنو جبران کنن یادرهمون حدواندازه اماحداقل روزی که نیازدارم کسی درکنارم باشه درحدگفتن یه جمله برای دلداری اینقدرتنهانباشم
    من فکرمیکنم مشکل ازمنه مثلا شده که ازکسی بدی دیدم وگفتم دفعه بعداگه اومدسراغم کمکش نکنم اماباز دلم نیومده رفتارادم هاتوچنین موقعیت هایی به من احساس احمق بودن وموردسو استفاده واقع شدن رو میده
    فکرمیکنم حدکمک کردن وانسانیت رو نمیدونم نمیدونم به ادم هاچقدرباید بهاداد؟رو دست من هنوز اثرسوختگی هست اماناسپاسی برادرم وندیده گرفتن کارهای دوروز قبلش خیلی بیشتر ازدستم دلمو سوزوند

  6. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک 114 تشکرکرده است .

    wikimail (سه شنبه 23 دی 93)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بذارید یه چیزی رو رک بهتون بگم:
    ما به دنیا نشون می دیم که شایسته چه رفتاری هستیم
    شما به همه نشون دادی چه رفتاری باهاتون انجام بدند حالا من در رابطه با برادرتون چیزی نمی گم چون خانواده موضوعش فرق می کنه ولی اون زن همسایه می دونه اگه هر رفتاری انجام بده شما باهاش خوشرفتاری می کنید
    شما عزت نفس زیادی ندارید کاملا واضح و مشخصه وگرنه بعد از اون رفتار زشت زن همسایه باهاش قطع رابطه می کردید
    این مهربونی نیست ترس از کنار گذاشته شدنه که حاضرید مردم رو سریعا ببخشید و دوباره با اونها رابطه داشته باشید
    خودتون رو دوست داشته باشید و به خودتون احترام بذارید این آدم های مریض مثل زن همسایه رو دور بریزید تا وقتی شما به خودتون احترام نگذارید هیچکس توی دنیا به شما احترام نخواهد گذاشت

  8. کاربر روبرو از پست مفید nana0cute تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (چهارشنبه 24 دی 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    37
    Array
    nana0cute عزیز خیلی ممنونم حرفاتونو قبول دارم من بارفتارم نشون دادم که بامن اینطوربرخوردکنن شماکاملادرست گفتیدمن زود ادم هارو میبخشم رفتارهای زشت شون یادم میره
    امابرام سواله که مثلاهمین زن همسایمون که تاحالابامن برخوردی نداشت منو نمیشناخت من یه باربهش محبت کردم توروزی که خیلی غصه داربودامااون توروزی که من عزاداربودم اون رفتارو بامن کرد؟اخه خیلی ازموارد درموردغریبه هاهم پیش اومده
    البته اینم بگم که واقعاهمسایمون ادم سالمی نیست رفتارهای خیلی خاص وعجیبی داره که جای گفتنش نیست

    اینکه گفتیدازترس کنارگذاشته شدن دیگران رو زودمیبخشم هم درسته دیشب که حرفاتونوخوندم خیلی فکرکردم یادم اومد3سال پیش که خانواده شوهرم شب عروسیمون رفتارخیلی بدی کردن واون شب رو برای ما تلخ کردن بجای اینکه اونها دنبال جبران باشن یاسعی کنن بارفتارهاشون یامحبت اون شب رو ازدل من دربیارن من همش نگران بودم نکنه رابطه ام باهاشون قطع بشه اصلاالان خودم ازرفتارم تعجب میکنم که کلی نذرصلوات کرده بودم که دوباره مثل قبل بشیم ووقتی 2-3ماه بعدازعروسی منوپاگشاکردن من همچین باگل وجعبه شیرینی رفتم خونشون که انگارمن شب عروسی اونهارو خراب کرده بودم
    نمیدونم چرافکرمیکنم که رابطه ام بایدباخانواده شوهرم همیشه خوب باشه تاعروس خوبی باشم حتی الان این مدت هم که بهم ریختم علتش اینه که 1ماهه بامادرشوهرم قهرهستم وکل زندگی من به هم ریخته
    من ازتنهایی میترسم من دومین بچه ودخترخانواده ام هستم وبفاصله 2 سال برادرم به دنیا اومده خودم بارهافکرکردم که علت این همه ترس ازتنهاموندن من چیه؟میگم شاید همون دوران بچگیم این تاثیرو گذاشته چون طبق تعریف های مادرم زمانی که من 1سالم بوده برادرمو حامله میشه وحالش خوب نبوده طوری که وقتی من میرفتم شیربخورم به من سیلی میزده نمیتونسته شیرخوردن منو تحمل کنه وبعدهم که یه پسربه دنیااومده بعدازدوتادختر هنوزم یادمه که من وخواهرم باید یه پیراشکی رو باهم نصف میکردیم امابرادرم که ازهردوی ماکوچیکتربودیه پیراشکی کامل میخورد
    درست گفتیدمن ادم هارو خیلی زودمیبخشم خیلی زود حتی گاهی بدون اینکه متوجه اشتباهشون بشن یا ازمن عذرخواهی کنن

    درموردبرادرم اینوبگم که چندوقت پیش بازبه من بی احترامی کردمن خونه مادرم میرفتم باهاش سرسنگین بودم ودوروزبعدازاون رفتارش بهش پیام دادم که من ازتودلخورم وتورفتاربدی بامن داشتی برادرم هیچ واکنشی نشون ندادحتی درحدیه پیامک
    تاموقعی که قرارشد بریم خواستگاری دخترموردعلاقه اش وقتی باراول به من زنگ زدمن گفتم نه من نمیام ایشالاخوشبخت بشی خیلی راحت گفت باشه هرجورراحتی اماکلااون قرارخواستگاری کنسل شدونرفتن
    دفعه دوم که دیگه همه چی قطعی وتموم شده بودبین دختروپسرزنگ زدومن بازگفتم نه توهینشویاداوری کردم وگفتم بدنیست چنین کسی توجلسه خواستگاریت باشه؟گفت توچقدرسخت میگیری واین حرفاچیه وخلاصه که اول زیرباربدبودن حرفش نمیرفت ودرنهایت برای منافع خودش عذرخواهی زورزورکی کرد
    بعدازهمون عذرخواهی زورزورکی بازمن یادم رفت که بامن چکارکرد بااینکه بهش پیام داده بودم ناراحتم اصلااعتنانکردتاروزی که بهم احتیاج داشت وقتی هم که مراسم نامزدیش برگزارشد وخرش ازپل گذشت بازبی احترامی کرد
    الان دربرابرش چطور رفتارکنم؟چون قراره مادرم اینهاخانواده عروسمون رو دعوت کنه واونهاهم همه مارو بنظرتو.ن بانرفتنم ناراحتیمو نشون بدم چکارکنم؟
    دیگه نمیخوام ادم احمقی باشم که هرکی هرچی دلش میخوادبهش میگه واون زودمیبخشه برادرم خیلی منو خرد کرد همش منو تحقیرمیکنه چه جوری ناراحتیمو بهش نشون بدم طوری که نامزدش که تازه واردخانواده ماشده متوجه نشه وبعدها ازاین مسئله سواستفاده نکنه؟

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 دی 93 [ 13:09]
    تاریخ عضویت
    1393-6-08
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    618
    سطح
    12
    Points: 618, Level: 12
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    9

    تشکرشده 167 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم سعی کت اگر به کسی محبتی میکنی بی توقع و بی چشمداشت باشه. اگه توقع جبران داشته باشی دو حالت ایجاد میشه اول اینکه به هر علت جبران نمی کنه و تو همش حرص می خوری که چرا کار خوبی که براش کردی بی پاسخ مونده . دوم این که اگر جبران هم کنه به چشمت نمیاد و فکر میکنی که وظیفش بوده و کار خاص نکرده.
    اما اگر محض رضای خدا برای کسی قدمی برداری و توقع جبران نداشته باشی اگر اون طرف حتی هیچ کاری نکنه تو ته دلت میدونی که خدا از کارت خبر داره و ارت راضیه .
    اون طرف هم اگر یه قدم کوچیک برات برداره کلی خوشحال می شی چون انتظار همون رو هم نداشتی .
    به هر صورا مطمئن باش کارهای خیری که برای هم انجتم میدیم اگه با نیت پاک و بی منت انجتم بشه حتما اثر خوبش تو زندگی خودمون مشهود میشه.

  11. کاربر روبرو از پست مفید gelareh55 تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (چهارشنبه 24 دی 93)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    81
    Array
    سلام
    راستشو بخوای وقتی مشکلتو خوندم یه ذره دلم گرفت میدونی چرا؟ چون این حس شماروبارها و بارها تجربه کردم
    گفتید بعضی وقتا حس بدی به خودتون دارید منم دقیقا بعضی وقتا همین حسو پیدا میکنم یه جورایی از خودم خسته میشم دلم میخواست منم یکیو داشتم که همونقدر که من هوای بقیه رو دارم هوای منو داشته باشه یا حداقل به قول شما قدر کارایی که از ته دل انجام میدمو بدونه


    میدونی متاسفانه مشکل ماها از کجا شروع میشه؟فکر میکنم نحوه
    تربیتمون


    من دختر وسط بودم وکمی ارومتر از خواهرام هروقت مشکلی با خواهر بزرگم پیدا میکردم بهم میگفتن تو کوچکتری عیب نداره باید کوتاه بیای هر وقتم با خواهرکوچکم مشکل پیدا میکردم میگفتن تو بزرگتری زشت نیست بخوای اینطوری رفتار کنی؟؟


    همیشه مجبور بودم عاقلانه رفتار کنم یادم نمیاد تو زندگیم مثل خواهرام یا برادرم رفتار کرده باشم همیشه دلم مانعم میشد که خودخواه باشم و فقط به خودم فکر کنم همیشه با وجود

    اینکه درس داشتم وقتی خستگی و ناراحتی مادرمو میدیدم بلافاصله درسمو کنار میذاشتم میرفتم کمکش در حالی که خواهر بزرگم تا قبل از ازدواجش یه ظرف تو خونه نشست

    همیشه این من بودم که باید به فکر بقیه بودم و جالب اینه خواهر برادرام بهم میگفتن خودشیرین!!!!!!!!

    در حالی که من فقط و فقط دلم زیادی میسوخت وزیادی احساس مسئولیت میکردم


    گفتی خونواده شوهرت شب عروسیتو خراب کردن و تو با گل و شیرینی رفتی خونشون جالبه دقیقا اینم واسه من اتفاق افتاد اما خیلی خیلی بدترش


    خونواده شوهرم هرچی که فکرشو بکنید در حق من انجام دادنو کم نذاشتن ازتهمت و توهین و بی احترامی به خودمو خونوادم و خلاصه اونچه که یه خونواده شوهر تو30 سال نسبت عروسشون انجام میدن رو من تو 2روز دیدم تازه من اصلا عروسی نگرفتم یعنی تا این حد همه چیو داغون کردن

    1سال اول زندگیم به گریه و افسردگی گذشت تازه بعدشم به همسرم گفتن که نمیخوایم زنتو ببینیم

    اگه کاری کرده بودم اگه ادم مشکل داری بودم دلم نمیسوخت میگفتم مقصرخودم بودم اما من حتی کوچکترین بی احترامی بهشون نکرده بودم
    این حرفایی که میزنم مظلوم نمایی نیست اگربخوام کل ماجرا رو براتون بگم میفهمید که اونا منو ندیده بودن از من بدشون میومد چون کلا دلشون نمیخواست پسرشون ازدواج کنه اما به نظرتون من چکار کردم؟


    وقتی دیدم همسرم از قطع ارتباط با خونوادش افسرده شده و ناراحته نتونستم بیخیال باشم پیشقدم شدم یه هدیه گرون قیمت خریدم و با همسرم رفتیم خونشون با وجودی که بارها به همسرم گفته بودن زنت حق نداره بیاد


    جالب اینه اونا با من هرکاری خواسته بودن کرده بودن طلب کارم بودن همه میگفتن بخدا روشون نمیشه ببیننت که اینجوری میگن حتی همسرم
    نمیدونستن اینا رودارتر ازین حرفاهستن


    وقتی رفتیم کاش رفتاراشون وبی احترامیها شونو میدید هدیه رو قبول نکردن که همسرم گفت وقتی ما رفتیم بذارید دم در که اشغالی ببره با من سلام علیک نکردن اما باز من به حماقت هام ادامه دادم فقط بخاطر اینکه دلم نمیومد همسرموناراحت ببینم بهش گفتم ناراحت نباش من همه چیو درست میکنم و بهشون میفهمونم درموردم اشتباه کردن وکم کم ارتباط همسرمو پدر مادرشو تا حدی درست کردم


    اما کاش بدونید به چه قیمتی!!!!

    یه قیمت خرد کردن غرور وشخصیتم نمیدونید هربار که میرم خونشون چه رفتارایی که نمیبینم وچه زجری نمیکشم

    میدونید یکی از دلایل ناراحتی های اول زندگیم چی بود؟ این بود اگه ارتباط همسرم با خونوادش واسه همیشه قطع بشه چی؟

    اگه همسرم افسرده بشه...اگه و اگه و ......نمیگفتم خوب بهتر اصلا به من چه

    بخدا من بیشتر غصه میخوردم وتلاش میکردم تا همسرمو خونوادش

    هربار که میرم خونشون احساس میکنم یه احمق تمام عیارم فکرم نکن که این تنها کاریه که من در حق دیگران انجام دادمو اینطوری جواب گرفتم اگه بخوام برات بگم یه سال طول میکشه
    اما میدونی چی ارومم میکنه؟

    اینکه من هیچکدوم ازینکارایی که انجام میدم واسه اونا انجام ندادم بخاطر رضای خدا وخوشحالی همسرم انجام دادم

    امابا این وجودم باز منم خیلی وقتا دلم میگیره و از اطرافیانم خسته میشم


    باور کن منم اینقدر دوست داشتم مثل بقیه بودم فقط به خودمو منافع خودم فکر میکردم


    یه چیز جالب بهتون بگم میدونی یکی از دلایلی که با وجود اونهمه عشق ومحبتی که خونواده ی همسرم نثارم کردن بازم باهاش ازدواج کردم چی بود؟ وقتی ازم میپرسیدن چرا باوجود اینهمه خواستگارایی که همه از خداشونه که فقط اجازه بدی بیان خونه خواستگاری رسمی داشته باشن میخوای با این پسر ازدواج کنی چی میگفتم؟


    میگفتم احساس میکنم میتونم اینو خوشبخت کنم احساس میکنم این به من نیاز داره احساس میکنم با من میتونه چیزایی که لیاقتشو داره ونذاشتن به دست بیاره رو به دست بیاره
    الان که فکر میکنم میگم جدی چرا اینقدر خنگ بودم؟همه عالم دنبال اینن ببینن کی خوشبختشون میکنه من دنبال برطرف کردن مشکلات زندگی ملت بودم

    تو دانشگاه همکلاسیام بهم میگفتن فردین!!!!

    ببین بعضی ادما متاسفانه اینطوری بار میان منم جزو این دستم وفکر میکنم شماهم
    قبلا فکرمیکردم این یه ویژگی مثبته اما الان اصلا دیگه اینطور فکر نمیکنم منم دوس دارم که اینطوری نباشم فقط میدونم خودمون به بقیه اجازه میدیم هرطور دلشون میخواد رفتارکنن باهامون با دلسوزی های بیخودمون با کوتاه اومدن های بیجامون وبا بی توقعیمون


    نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم اما وقتی تاپیکتو دیدم کاملا حست کردم

    با نوشتنشون یه کم خالی شدم
    ویرایش توسط sahar67 : چهارشنبه 24 دی 93 در ساعت 12:15

  13. 3 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    wikimail (پنجشنبه 25 دی 93), شکوه (یکشنبه 19 بهمن 93), شاپرک 114 (چهارشنبه 24 دی 93)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شاپرک عزیز این تالار یک قسمتی داشت به اسم کارگاه عزت نفس یا یک همچین چیزی نکات خیلی خوبی داشت من خیلی ازشون استفاده کردم
    با خود من قبلا این رفتارها شده برای همین نگران نباش فقط خودت نیستی که اینجور باهات رفتار شده ولی من دیگه به هیچکس حتی خواهر کوچکترم که توی دنیا هیچکس رو به اندازه ش دوست ندارم اجازه نمیدم با من اینطور رفتار کنه
    هیچکس توی دنیا حق نداره به یک انسان دیگه بی احترامی کنه نگران نامزد برادرتون هم نباشید جلوی یک فرد تازه وارد با برادرتون عادی برخورد کنید زیاده روی نکنید زیاد مخاطب قرارش ندید ولی وقتی ازتون سوال کردند خیلی عادی جواب بدید مثل یک خواهر معمولی ,نامزد برادرتون هم وقتی میاد خونه شما بیشتر نگران برخورد پدر و مادر و فامیل شما با خودشه نمیاد زوم کنه روی رفتار شما با برادرتون که آیا می رید بچسبید به برادرتون یا چقدر با برادرتون صمیمی هستید در ضمن دیگه برای کسی که به شما احترام نمیگذاره کاری انجام ندید همینکه باهاش معمولی رفتار می کنید از سرشم زیاده هروقت از شما خواستند کاری براش انجام بدید بگید شرمنده کار دارم یا هروقت یاد گرفتی با من درست رفتار کنی و حرف بزنی اونموقع روی درخواستت فکر می کنم حتی اگه با بی احترامی مجددا با شما صحبت کرد کوتاه نیاید و اهمیت ندید اگه کار رو براش انجام بدید پیش خودش می گه حرف اضافه بزنه همچین چهارتا حرف بارش می کنم دوباره واسم انجام میده!لیاقتش بیشتر از این نیست!
    به هیچکس توی دنیا اجازه ندید شخصیت شما رو زیر سوال قرار ببره زن همسایه یکبار به شما بی احترامی کرد درست ولی بعد شما اجازه دادید دفعات بی احترامی بیشتر از یکبار بشه
    همیشه بخاطر داشته باشید شما شایسته دوست داشته شدن و احترام هستید

  15. 2 کاربر از پست مفید nana0cute تشکرکرده اند .

    پرواز1 (چهارشنبه 24 دی 93), شاپرک 114 (چهارشنبه 24 دی 93)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 بهمن 93 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    2,352
    سطح
    29
    Points: 2,352, Level: 29
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registeredSocial
    تشکرها
    1,083

    تشکرشده 1,447 در 508 پست

    Rep Power
    111
    Array
    من هیچ پستی رو نخوندم ببخشید فقط از روی متن تاپیک نظرمو میدم
    هیچ وقت زندگیتون رو فدای مردم نکنید
    بیش از حد بهشون محبن نکنید
    اول خودتون رو در نظر بگبربد آخر مردم رو
    اگه میخوای موفق بشی باید دلسنگ باشی
    کس نخوارد پشت من جز ناخن انگشت من از هیچکس تو زندگیت توقع خوبی نداشته باش
    من خودم هیچ خیری از مردم ندیدم هیچ خیری
    هرکس بخواهد کاری را انجام دهد
    "راهش را پیدا میکن "
    هرکس نخواهد کاری را انجام دهد
    "بهانه اش را"

  17. کاربر روبرو از پست مفید maedeh120 تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (چهارشنبه 24 دی 93)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    37
    Array
    دوستای خوبم ازهمتون ممنونم

    سحرجان بابت مسائلی که گفتی خیلی ناراحت شدم امابه یه چیزی اشاره کردی که همیشه دغدغه من بوده اینکه مثلانگران شوهرت بودی برای اینکه اگه باخانواده اش رفت وامد نکنی
    ببین دقیقامنم همیشه این کارو کردم ازمادرشوهرم دلخوربودم دوست نداشتم برم مهمونیش امامیگفتم جلوی زندایی های شوهرم زشت میشه فکرمیکنن ماقهریم همیشه دیگران رو توالویت قراردادم به این فکرنکردم که الان رفتن به اون مهمونی منوازنظرروحی بهم میریزه خب این تورابطه من وشوهرمم تاثیرمیذاره درصورتیکه مادرشوهرم خیلی راحت دعوت منو ردکرد چون ازمادرم دلخوربود اصلانه به من فکرکردکه باهام تواون موقعیت رابطه خوبی داشت نه به پسرش فقط به این فکرکردکه ازمادرمن دلخوره ودوست نداره ببینش
    الان 1ماهه که من بامادرشوهرم قهرکردم شوهرم اصلاناراحت نیست وقتی گفتم اونجانمیام هروقت دوست داشتی خودت برو بنده خداتواین 1ماه اصلا1بارگله هم نکرده امامن همش خودخوری میکنم چرارابطمون قطع شد انگاراسمون به زمین اومده انگاررابطه همه عروس ومادرشوهرها گل وبلبله
    درست گفتیدمن برای خودم ارزش قائل نیستم همیشه دیگرانو به خودم ترجیح دادم پیش اومده گرسنه ازسرسفره کناررفتم تاشوهرم سیرسیر بشه
    یاشوهرم پیش اومده گفته دوست نداری فلان جانیا من میرم چون شوهرم دوست داره بعدکه ازش بازخوردخوبی نمیبینم به روش میارم هم کارخودموبی ارزش میکنم هم شوهرم میگه میخواستی نیای

    راجع به برادرمم واون مهمونی بایدبگم که به اسم زرنگ بودن وباسلیقه بودن همیشه ازم سواستفاده شده وچون اولین مهمونی هست میدونم مادرم توقع کمک داره چون من بچه ندارم همیشه کمک حالش هستم زودترمیرم خونشون خواهرم همیشه سرظهرمیاد منم مثل اون مهمون هستم اما من بایدازاون وشوهروبچه هاش پذیرایی کنم
    یه باردیر رفتم خونه مادرم کلی گله کرداعصابمو خرد کردکه چرازودترنیومدی سالاددرست کنی من پام دردمیکردگفتم حتما تو زودمیای
    همیشه ساعت 10صبح میرفتم اون روز کاری برام پیش اومد11.5رفتم
    غریبه هایه طرف رفتارخانواده خود ادم یه طرف واقعا ازاردهنده اس من علاقه ندارم زیادبرم خونه مادرم چون اونجابرام مهمونی نیست اگه خونه خودم ظرف 2نفرو میشورم وغذابرای 2نفردرست میکنم اونجابایداین کارهارو برای 10نفربکنم
    خودم مقصرم اجازه دادم همیشه ازم سواستفاده بشه


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.