سلام.واقعا اشفته و اعصاب خوردم. امروز از ظهر داداشم که اومد گیر داد به من که من اطاق تورو میخوام.و کلید اطاقمو برداشت. البته اشتباه برداشته بود.شب دوباره اینکارو کرد و دیگه پس نداد. به مادر پدر م گفتم کلیدو ازش پس بگیرین فایده نداشت
چون ازار هاش همیشگیه و همیشه یا با بدزبونی یا با تحقیر اذیت میکنه و الان یکی دوماهه که گیر داده بود مدام با قفل در اطاق من بازی میکرد.مدام میرفت میومد و دراطاق منو باز میکرد و منو میترسوند و اذیت میکرد. اینکه اطاقو میخوام بهانه دوسه روزش بود.
گفتم چون اذیت کردن هاش یکبار و دوبار بود تاحدی به پیشنهاد مادرم زنگ زدم صدو ده بیاد. برخلاف دفعه پیش سرباز نیومد درجه دار بود.
مامانم که طرفدار تک پسرشه و ذاتا پسر ش رو دوست داره .شروع کرد به غربتی بازی که پسرم خوبه دخترم بده.من کلی براش خرج کردم. مارو اذیت میکنه.کاملا بی ربط به اینکه چرا برادرم منو اذیت میکنه حالا چراغ کلید اطاق منو برداشته یا مدام بهم حرفای زشت میزنه.برادرم دانشجوی سخت ترین رشته یک داشنگاه خیلی خوب هم هست.ولی با من و حتی بابام بد زبونه
الان یکساعته اونها پلیس ها رفتن.مامان و داداش و بابام گل مبگن و گل میشنونو. من به اتفاقای پیش افتاده فکر میکنم.اخه به مامور گفتم مادرم بهم حرفای زشت میزنه و خود اون حرف زشت رو هم به زبون اوردم که مادرم بهم میگه.هم بخاطر گفتن این حرف زشت پشیمونم .هم بخاطر اینکه وقتی زمانی پلیس میاند باورشون نمیشه مشگل همون بحث خواهر براذیه و چون داداشم قیافش مثبته و من زبونم درزاه فکر میکنم من دختر بدیم . حتما قضیه چیز دیگه ای بوده.بخصوص که عینکم رو هم نزده بودم و خیلی به ادمها نزدیک میشدم.گقشنگ فهمیدم اون که از همشون مهم تر و سنش بیتر بود خیال اشتباه برام کرد.
خیلی حالم بده .احساس خجالت دارم و اعصابم خوردهو اخه اینجوری خودمو بیشتر تو مرکز توجه پلیس های منطقمون گذاشتم.
واقعا نمیدونم چه جوری خودمو اروم کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)