به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اسفند 93 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    809
    سطح
    15
    Points: 809, Level: 15
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    میخوام واس همیشه تمامش کنم..خسته شدم از این همه عذاب

    باسلاام....
    همونطور که از اسم تاپیکم معلوم من درگیر رابطه ای بودم که میخوام تمامش کنم..قبلا دوتا تاپیک داشتم که انجا کامل توضیح دادم چه اتفاقاتی افتاده...خلاصش میشه اینکه من با ی اقاپسر ۲۵ساله دوست بودم که ایشون منو به خانوادشون معرفی میکنن و خانوادشون به شدت مخالفت میکنن و بعدازیکسال جنگیدن باخانواده اخرسرتسلیم میشه و ازدواج میکنه و لحظات اخرهم میگفت دوست داره و این حرفا ولی بعد چند هفته که بهش زنگ زدم بهونه اورد که ازم متنفره و ان زن داره نباید بهش زنگ بزنم و بهم توهییم میکرد میگفت توسبکی که زنگ میزنی واین جورحرفا..خلاصه من کماکان اصرارداشتم که ایشون زن نداره و اصلا واسم مسئله قابل درکی نبود تا روز تولدم که بهش زنگ زدم دوباره..اول خودش جواب داد اروم بود..گفتم بزارمثل دوست معمولی باشیم فقط دوست من نمیخوام برت گردونم بع گذشته که انم میگفت نه نمیخوام به زنم خیانت کنم اگرمنومیخواستی منوبه خانوادت معرفی میکردی وحرفای همیشگس ازمن اصرار ازان انکار تاعصبانی شد گفت ببین نمیخوام بدون خداحافظی قطع کنم پس بگوخدافض و برو منم همینکاروکردم .،دلم طاقت نیورد شب دوباره زنگ زدم..ی دختر گوشی رو برداشت..گفت چرا به شوهرم زنگ میزنی به شووهرم چیکارداری یکماه عقدکردیم واخرشم گفت خفه شو دختریکه پدرسگ...وقطع کرد...ان موقع انگار دنیا روسرم خراب شد باااین کارش که اینقدر منوحقیردیده بود و بهش پیام دادم دیگه تمام شدی نمیخوامت لیاقتت همون دخترست که سرت کلاه بزاره نه من که حسمو پات هدردادم...وی دوسه روزی گذشت...بعد دو سه روز پیام داد ازاین پیامای عاشقانه و سنگین واین جورپیاما..،جواب ندادم...دوباره پیام داد سلام خوبی میخواستم حالتو بپرسم..جواب دادم بفرمایید که زنگ زد..جواب دادم.گفت هنوزم به یادمه..همیشه وبلاگمونو میخونده حتی میدونه ی پست علیه ان گذاشته بودم که بعد حذفش کردم یعنی از وقتی رفت وبلاگومیخوندخ ومیگفت همیشه چشاش پراشک میشه و قرمزمیشه وبلاگومیخونه خاطرات میان جلوچشش..گفت معذرت میخواد ازطرف زنش که انطورباهام حرف زد و گفت نمیدونم باور میکنی یانه ولس چندتاسیلی زدم بهش و ان دختر بهم گفته من کاریت ندارم اگرمیخوای باهاش باش....باورمیکنی یکماهه عروسی کردم ولی اصلاخونه نبودم همش بیرون اخه کدوم دومادی اینطوریه...راستی فگرکنم دارم بابامیش..فکرکنم نقشه مادر زنم و مامانم که به زنم گفتن ازم بجه دارشه پایبندم کنه م فکرشو بکن بابشم.اسم تورو میزارم.ان حرفارو میزد من صداس هق هقم بلند شد و عصبانی شدگفت گریه نکن وگرنه خدافض...دوباره شروع کرد به شوخی کردن اصلا انگارهیج اتفاقی نیفتاده ومثل گذشتع میگفت واسم اوازبخون و این حرفااا ..شوخی هاش و حرفاش عین گذشته..گفت شاید بهت پیام بدم ععرازگاهی ولی تو شماره واتس اپتو عوض کن..زنم شمارتو حفظن ممکن بهت بزنکه یاپیام بده...گذشت تادوهفته بعد دوباره زنگ زد .گفت واسم عکستو بفرست میخوام ببینمت..منم عکسامو میفرستم...گفتم نه توکه زن داری این کارا جیه پس گفت اگر زن دارم مبارکم ندارم به توچه؟گفتم پس جریان بجه چی شد؟گفت بجه کجا بود بابا مسخره کردم و شروع کرد به شوخی های نچسب..ی طوری میخندید حرف میزد انگار نه انگار زن داره..مثل گذشته رفتار میییکرد..رفتارش خیلی زشت و بد بود ی حرفایی زد ی درخواستایی کرد که حالم واقعا ازش بهم خورد،،وبعد اینکه قطع کرد تصمیم گرفتم واس همیشه تمامش کنم...قربون حضرت رقیه برم..به حضرت رقیه توکل کردمو و دستمو گرفت...تاحدخیلی خیلی زیادی ازعشقش کم شد..دوستش ندااارم دییگه..چون پی بردم به خودخواهیشش..به‌اینکه باان رفتارایی که ان میکرد ان شوخی وحرفای گذشته ویا انینکه واسش عکس بفرستم انم بدون حجاب یعنی بدون شال قطعا زن نداره و به میل خودش رفته و خودش نمیخواد که پیشم برگرده واین یعنی من زنگ تفریحش باشم اینو میخواد.،،اگرم زن داره خیلیخیلی نامرد که اینکارو درحق زنش میکنه...و این دوتا فکرباعث شدن از چشمم بیفته جوری که االان منی که حتی حاضر بودن ی پیام خالی هم بفرستع میخوام حتی صداشو نشنوم و تمام شه همه چیز..ولی خیلی حرف تو دلم مونده که باید بهش بگم مییخوام باغرور تمام شه ..میخوام غرور له شدم برگرده...میخوام بفهمه دیکه نمیخوامش حتی اگران بخواد....،بهش گفتم هروقت تونست زنگ بزنه باهاش کارواجب دارم...دوستان بگید جی بهش بگم که حتی اگر زن دار بره سرخونه زندگیش و ول کنه..

  2. 2 کاربر از پست مفید yasii تشکرکرده اند .

    ali -guilan (چهارشنبه 12 آذر 93), rayehe (چهارشنبه 12 آذر 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    سلام.
    مممممم من تجربه دوست پسر متاهل البته ناخواسته داشتم؛بهم نگفته بود.....
    یاسی میدونی این یه حقیقته دختر به زور نمیشه شوهر داد چه برسه به پسر؛پس خودش خواسته ازدواج کنه!
    اینکه تو هنوز دنبالشی اون حس غرورش و هیجان طلبیش ارضاع میکنه فقط! خانومش غذای اصلیش و تو نقش دسرش یا تنقلاتش داری....چی کار داری که اون قانع میشه یا نه تو کات کن.به این فکر کن که نخواستت.
    .......یاسی ... یاسی...بیا توام با من حق این مردهای تنوع طلب کف دستشون بزاریم.من که تونستم هرچند با 1000 جور زور و بدبختی اما کم کم شد.

  4. 3 کاربر از پست مفید کیت کت تشکرکرده اند .

    ali -guilan (چهارشنبه 12 آذر 93), rayehe (چهارشنبه 12 آذر 93), szd (چهارشنبه 12 آذر 93)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1393-7-01
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    7,023
    سطح
    55
    Points: 7,023, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    861

    تشکرشده 293 در 87 پست

    Rep Power
    32
    Array
    میدونی اگه من بودم چی میگفتم.....
    میگفتم خوشحالم از اینکه تو رو به پدر مادرم معرفی نکردم واقعا آبروم جلوشون میرفت با این انتخاب احمقانم....
    و هزارتا جمله ی دگ که لیاقت اینجور ادمای بی سرو پاست که هیچی جز رسیدن به لذتاشون واسشون مهم نیستو با خودخواهیشون دخترارو وابسته میکنن بعدم که خیالشون راحت میشه یکی هست دوسشون داره ول میکنن و میرن... کاش هنوزم یه جور مردونگی تو بعضی پسرا بود....کاش...

  6. 5 کاربر از پست مفید rayehe تشکرکرده اند .

    ali -guilan (پنجشنبه 13 آذر 93), hhp (جمعه 14 آذر 93), paniz93 (پنجشنبه 13 آذر 93), szd (چهارشنبه 12 آذر 93), کیت کت (چهارشنبه 12 آذر 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اسفند 93 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    809
    سطح
    15
    Points: 809, Level: 15
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم کیت کت عزیز.حرف شما درسته.البته من مطمئن نیستم که زن داشته باشه یا نه.ولی به هرحال چه داشته باشه چه نه هیچ چیبزی رو عوض نمیکنه.این فقط تو ذهن من که ان اگر زن داره پس چرا این رفتارای زشت و و بد میکنه و ازمن عکس میخواد و ی جورحرف میزد و شوخی میکرد اصلا انگار هیچی نشده اخرشم میگه دارم بابا میشم و میزاره ی دل سیر پشت تلفن زجه بزنم.هیچ وقت یادم نمیره ان لحظه ای که گفت دارم بابا میشم انگار واقعا روحم از بدنم رفت.خیلی عذاب کشیدم خیلی ولی دیگه تمام.داشتم میگفتم ان میگفت دوتاسیلی زده و زنش مهم نیست اخرش میگه شمارتوعوض کن زنم بهن نزنگه گناه داره.واقعا خیلی ادم باید پست باشه که اینکارو کنه با زنش.این ی دلیل که از چشم افتاد چون میدونم وقتی اینقدر راحت خیانت کردبه زنش قطعا پس فردازیر ی سقف میرفتیم به منم خیانت میکرد ودلیل بعدی اینکه بهش نمیاد زن داشته باشه البته خودش میگه داره و این حرفا ولی واقعا برام غیرقابل درک که اگر زن داره چرا اینقدر زشت رفتار میکنه؟و احتمال میدم مجرد باشه.اخه ان حرفا و رفتارای گذشتش یااینکه به دوستم گفته بود نامزد نکردم وقتی هم بهش گفتم دوستم بهم گفته تونامزد نکردی یدفعه عصبانی شد گفت همه چیو لو داد ان دوستت؟خب اینم مهم نیست چون اگرم نداشته باشه پس حتما خودش نمیخواد بامن باشه خودش نمیخواد کنارم باشه وفقط میخواد ی زنگ تفریحی باشم واسش..خودش ی حرفایی م میزد که هرقوت دلم تنگ شد حوصلم شد دوباره میزنگم و هرازگاهیم پیام میدم شاید شاید.....واسه این دو دلیل که ازچشم افتاده..دوست دارم هرچه زودتر تمومش کنم ولی باید حرفامو بزننم بهش بعد تمام کنم...نمیخوام بزارم حرفام تو دلم سنگینی کنه.باید بدونه ان یاسی که زجه میزد التماسش میکرد میگفت فقط چندثانیه اسممو بگو..الان بهش میگه برو و دیگه هیچ وقتم برنگرد از جشم وقلبم افتادی.میخوام باافتخار بهش بگم اینارو.میخوام بفهمه که به اندازه کافی منو شکسته و حالا نوبت ان که بشکنه گرچه من چنین هدفی ندارم و میخوام فقط حرفامو بزنمو وبعدشم خطمو عوض کنم و ان خطمو یا بشکنم یا بسوزونم......
    rayeheعزیز واقعا حرف خوبی زدی یادم باشه حتما بهش بگم..بهش بگم از خودم راضیم که ی ادمی مثل انو به خانوادم معرفی نکردم و خودمو بیچاره نکردم...
    میخوام هرچه زودتر تمام بشه این ماجرا و ی زندگی جدید رو شروع کنم گرچه الانم زندگیم خیلی فرق کرده...بدون دلتنگیو عذاب شده...دیگه دلم حتی ذره هم سراغشو نمیگیره.قربون خدا برم که دستمو گرفت واقعا لطف و حضور خدارو حس میکنم تو زندگیم

    - - - Updated - - -

    ممنونم کیت کت عزیز.حرف شما درسته.البته من مطمئن نیستم که زن داشته باشه یا نه.ولی به هرحال چه داشته باشه چه نه هیچ چیبزی رو عوض نمیکنه.این فقط تو ذهن من که ان اگر زن داره پس چرا این رفتارای زشت و و بد میکنه و ازمن عکس میخواد و ی جورحرف میزد و شوخی میکرد اصلا انگار هیچی نشده اخرشم میگه دارم بابا میشم و میزاره ی دل سیر پشت تلفن زجه بزنم.هیچ وقت یادم نمیره ان لحظه ای که گفت دارم بابا میشم انگار واقعا روحم از بدنم رفت.خیلی عذاب کشیدم خیلی ولی دیگه تمام.داشتم میگفتم ان میگفت دوتاسیلی زده و زنش مهم نیست اخرش میگه شمارتوعوض کن زنم بهن نزنگه گناه داره.واقعا خیلی ادم باید پست باشه که اینکارو کنه با زنش.این ی دلیل که از چشم افتاد چون میدونم وقتی اینقدر راحت خیانت کردبه زنش قطعا پس فردازیر ی سقف میرفتیم به منم خیانت میکرد ودلیل بعدی اینکه بهش نمیاد زن داشته باشه البته خودش میگه داره و این حرفا ولی واقعا برام غیرقابل درک که اگر زن داره چرا اینقدر زشت رفتار میکنه؟و احتمال میدم مجرد باشه.اخه ان حرفا و رفتارای گذشتش یااینکه به دوستم گفته بود نامزد نکردم وقتی هم بهش گفتم دوستم بهم گفته تونامزد نکردی یدفعه عصبانی شد گفت همه چیو لو داد ان دوستت؟خب اینم مهم نیست چون اگرم نداشته باشه پس حتما خودش نمیخواد بامن باشه خودش نمیخواد کنارم باشه وفقط میخواد ی زنگ تفریحی باشم واسش..خودش ی حرفایی م میزد که هرقوت دلم تنگ شد حوصلم شد دوباره میزنگم و هرازگاهیم پیام میدم شاید شاید.....واسه این دو دلیل که ازچشم افتاده..دوست دارم هرچه زودتر تمومش کنم ولی باید حرفامو بزننم بهش بعد تمام کنم...نمیخوام بزارم حرفام تو دلم سنگینی کنه.باید بدونه ان یاسی که زجه میزد التماسش میکرد میگفت فقط چندثانیه اسممو بگو..الان بهش میگه برو و دیگه هیچ وقتم برنگرد از جشم وقلبم افتادی.میخوام باافتخار بهش بگم اینارو.میخوام بفهمه که به اندازه کافی منو شکسته و حالا نوبت ان که بشکنه گرچه من چنین هدفی ندارم و میخوام فقط حرفامو بزنمو وبعدشم خطمو عوض کنم و ان خطمو یا بشکنم یا بسوزونم......
    rayeheعزیز واقعا حرف خوبی زدی یادم باشه حتما بهش بگم..بهش بگم از خودم راضیم که ی ادمی مثل انو به خانوادم معرفی نکردم و خودمو بیچاره نکردم...
    میخوام هرچه زودتر تمام بشه این ماجرا و ی زندگی جدید رو شروع کنم گرچه الانم زندگیم خیلی فرق کرده...بدون دلتنگیو عذاب شده...دیگه دلم حتی ذره هم سراغشو نمیگیره.قربون خدا برم که دستمو گرفت واقعا لطف و حضور خدارو حس میکنم تو زندگیم

  8. 3 کاربر از پست مفید yasii تشکرکرده اند .

    ali -guilan (پنجشنبه 13 آذر 93), rayehe (چهارشنبه 12 آذر 93), کیت کت (چهارشنبه 12 آذر 93)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 آذر 94 [ 14:26]
    تاریخ عضویت
    1393-8-12
    نوشته ها
    148
    امتیاز
    357
    سطح
    7
    Points: 357, Level: 7
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    2,438

    تشکرشده 600 در 162 پست

    Rep Power
    51
    Array
    یاسی جان چرا میزاری بازیت بده ؟
    میدونم دوست داشتن مغولش جداست و نمیتونی به کسی بگی یکیو دوست داشته باشه یا نداشته باشه ، ولی کمی به تعقلت میدون بده ...کمی افسارت رو دست خودت بگیر
    خوشحال باش یاسی جان که به این اقا نرسیدی
    اگر باهاش ازدواج میکردی سرت هوو میاورد خوب بود ؟ اون وقت هر روز باید خون گریه میکردی...
    یاسی جان خوشحال باش از وضعیتت چون اگه این اقا ولت نمیکرد قطعا باهاش ازدواج میکردی !
    این فرد لیاقت شما رو نداره ... الان هم خیلی خیلی از دخترها شکست عشقی خوردن و زندگیشون رو کردن و ازدواج های خوبی هم کردن پس اصلا نگران نباش از ایندت !
    اصلا دخترها به کنار اکثر شعرای به نام ما شکست عشقی خوردن یه تجربه ایه که پشت سر گذاشتی و باید ازش استفاده کنی
    کمی صبر کن ، یادگاری هاشو از بین ببره سعی کن وقتی احساسات سراغت میاد با یکی حرف بزنی ، شمارتو عوض کن ، همه راه های ارتباطیتو عوض کن
    خودتو از این جهنم خلاص کن

  10. 2 کاربر از پست مفید ali -guilan تشکرکرده اند .

    hhp (جمعه 14 آذر 93), rayehe (پنجشنبه 13 آذر 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اسفند 93 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1393-5-08
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    809
    سطح
    15
    Points: 809, Level: 15
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون اقا علی...از نظرتون..ولی نمیدونم چراازحرفای من برداشت کردید که من هنوز در گذشته موندم و درحال حاضر تو جنهمم؟میدونید اتفاقا دیشب ازتمام حسای خوبی که این جندوقت دارم از ارامشم نزدیک شدنم به خدا خوشحالی واسه زندگی که دارم.،واسه امیدواریم به زندگی
    .واسه دنیای رنگیم...همه و همه رو نوشتم ولی متاسفانه نت قطع شده بود و همش پرید...
    واقعا خوشحالم از موقعیتی که هستم..ازابنکه تونستم بشناسمش و از ان دنیای تاریک نجات پیدا کنم...من ادم خیلی صبوری هستم شایدواسه صبوریم بود که هرجقدر این اقاپسر منو دور میکرد من فکرمیکردم باصبوری حل میشه ودوباره برمیگرده..ولی حالا میخوام ازاین صبوری واسه زندگی جدیدی که دارم استفاده کنم....قطعا هم شمارمو هم تمام راه های ارتباطیکو قطع خواهم کرد ولی همونطور که گفتم اول باید باهاش حرف بزنم..نمیخوام حرفام بمونهدتودلم وسنگینی کنه.میخوام بدونه ان یاسی که صدبارنه هزاربار خوردش کرد الان خودش میگه بره ودیگه بهش حسس ندارهآ.میگه که خیلی خوشحال که قسمت نشد شریک اینده و زندگیم بشه و چه خوشحال ترکه به خانوادم معرفیش نکردم..باید همه حرفایی که تو دلم هست و بگم و بعدش تمام بشه و بزارمش گذشته بمونه همین کاری که الان دارم میکنم..
    اقا علی من نه تنها دیگه ناراحت نیستم بلکه خوشحال هم هستم....که ان اقا نشد همسرم ...به اینبباور رسیدم که خداجقد دوستم داشته وداره که از دنیای تاریکی که بودم نجاتم داد وگذاشت رنگی های زندگیمو ببینم

  12. 3 کاربر از پست مفید yasii تشکرکرده اند .

    ali -guilan (پنجشنبه 13 آذر 93), rayehe (پنجشنبه 13 آذر 93), sevil73 (دوشنبه 24 آذر 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.