باسلاام....
همونطور که از اسم تاپیکم معلوم من درگیر رابطه ای بودم که میخوام تمامش کنم..قبلا دوتا تاپیک داشتم که انجا کامل توضیح دادم چه اتفاقاتی افتاده...خلاصش میشه اینکه من با ی اقاپسر ۲۵ساله دوست بودم که ایشون منو به خانوادشون معرفی میکنن و خانوادشون به شدت مخالفت میکنن و بعدازیکسال جنگیدن باخانواده اخرسرتسلیم میشه و ازدواج میکنه و لحظات اخرهم میگفت دوست داره و این حرفا ولی بعد چند هفته که بهش زنگ زدم بهونه اورد که ازم متنفره و ان زن داره نباید بهش زنگ بزنم و بهم توهییم میکرد میگفت توسبکی که زنگ میزنی واین جورحرفا..خلاصه من کماکان اصرارداشتم که ایشون زن نداره و اصلا واسم مسئله قابل درکی نبود تا روز تولدم که بهش زنگ زدم دوباره..اول خودش جواب داد اروم بود..گفتم بزارمثل دوست معمولی باشیم فقط دوست من نمیخوام برت گردونم بع گذشته که انم میگفت نه نمیخوام به زنم خیانت کنم اگرمنومیخواستی منوبه خانوادت معرفی میکردی وحرفای همیشگس ازمن اصرار ازان انکار تاعصبانی شد گفت ببین نمیخوام بدون خداحافظی قطع کنم پس بگوخدافض و برو منم همینکاروکردم .،دلم طاقت نیورد شب دوباره زنگ زدم..ی دختر گوشی رو برداشت..گفت چرا به شوهرم زنگ میزنی به شووهرم چیکارداری یکماه عقدکردیم واخرشم گفت خفه شو دختریکه پدرسگ...وقطع کرد...ان موقع انگار دنیا روسرم خراب شد باااین کارش که اینقدر منوحقیردیده بود و بهش پیام دادم دیگه تمام شدی نمیخوامت لیاقتت همون دخترست که سرت کلاه بزاره نه من که حسمو پات هدردادم...وی دوسه روزی گذشت...بعد دو سه روز پیام داد ازاین پیامای عاشقانه و سنگین واین جورپیاما..،جواب ندادم...دوباره پیام داد سلام خوبی میخواستم حالتو بپرسم..جواب دادم بفرمایید که زنگ زد..جواب دادم.گفت هنوزم به یادمه..همیشه وبلاگمونو میخونده حتی میدونه ی پست علیه ان گذاشته بودم که بعد حذفش کردم یعنی از وقتی رفت وبلاگومیخوندخ ومیگفت همیشه چشاش پراشک میشه و قرمزمیشه وبلاگومیخونه خاطرات میان جلوچشش..گفت معذرت میخواد ازطرف زنش که انطورباهام حرف زد و گفت نمیدونم باور میکنی یانه ولس چندتاسیلی زدم بهش و ان دختر بهم گفته من کاریت ندارم اگرمیخوای باهاش باش....باورمیکنی یکماهه عروسی کردم ولی اصلاخونه نبودم همش بیرون اخه کدوم دومادی اینطوریه...راستی فگرکنم دارم بابامیش..فکرکنم نقشه مادر زنم و مامانم که به زنم گفتن ازم بجه دارشه پایبندم کنه م فکرشو بکن بابشم.اسم تورو میزارم.ان حرفارو میزد من صداس هق هقم بلند شد و عصبانی شدگفت گریه نکن وگرنه خدافض...دوباره شروع کرد به شوخی کردن اصلا انگارهیج اتفاقی نیفتاده ومثل گذشتع میگفت واسم اوازبخون و این حرفااا ..شوخی هاش و حرفاش عین گذشته..گفت شاید بهت پیام بدم ععرازگاهی ولی تو شماره واتس اپتو عوض کن..زنم شمارتو حفظن ممکن بهت بزنکه یاپیام بده...گذشت تادوهفته بعد دوباره زنگ زد .گفت واسم عکستو بفرست میخوام ببینمت..منم عکسامو میفرستم...گفتم نه توکه زن داری این کارا جیه پس گفت اگر زن دارم مبارکم ندارم به توچه؟گفتم پس جریان بجه چی شد؟گفت بجه کجا بود بابا مسخره کردم و شروع کرد به شوخی های نچسب..ی طوری میخندید حرف میزد انگار نه انگار زن داره..مثل گذشته رفتار میییکرد..رفتارش خیلی زشت و بد بود ی حرفایی زد ی درخواستایی کرد که حالم واقعا ازش بهم خورد،،وبعد اینکه قطع کرد تصمیم گرفتم واس همیشه تمامش کنم...قربون حضرت رقیه برم..به حضرت رقیه توکل کردمو و دستمو گرفت...تاحدخیلی خیلی زیادی ازعشقش کم شد..دوستش ندااارم دییگه..چون پی بردم به خودخواهیشش..بهاینکه باان رفتارایی که ان میکرد ان شوخی وحرفای گذشته ویا انینکه واسش عکس بفرستم انم بدون حجاب یعنی بدون شال قطعا زن نداره و به میل خودش رفته و خودش نمیخواد که پیشم برگرده واین یعنی من زنگ تفریحش باشم اینو میخواد.،،اگرم زن داره خیلیخیلی نامرد که اینکارو درحق زنش میکنه...و این دوتا فکرباعث شدن از چشمم بیفته جوری که االان منی که حتی حاضر بودن ی پیام خالی هم بفرستع میخوام حتی صداشو نشنوم و تمام شه همه چیز..ولی خیلی حرف تو دلم مونده که باید بهش بگم مییخوام باغرور تمام شه ..میخوام غرور له شدم برگرده...میخوام بفهمه دیکه نمیخوامش حتی اگران بخواد....،بهش گفتم هروقت تونست زنگ بزنه باهاش کارواجب دارم...دوستان بگید جی بهش بگم که حتی اگر زن دار بره سرخونه زندگیش و ول کنه..
علاقه مندی ها (Bookmarks)