سلام
متاسف هستم. مثل خیلی ها هیچ وقت فکر نمیکردم راهم به اینجا باز بشه.اما.
من حدودا 3 سال پیش در تور های مسافرتی که داشتیم با خانمی اشنا شدم و تقریبا 6 ماه بعد با ایشان رابطه عاطفی محکمی رو شروع کردم تا شهریور ماه امسال.ما هیچ دعوا و ناراحتی نداشتیم. اگر هم بوده بخشیده بودیم. شهریور ماه به دلیل تغییر محل زندگی و ... رابطه من باهاش بسیار کم شد و در کنارش میدیدم که با دوستاش برنامه میگذاره و بیرون میره و ... که بزرگترین دعوامون رو داشتمیم و من هرچی تو دلم بود رو بهش گفتم و رابطمو تمام کردم.
خانواده ها در جریان مسایل ما بودند و بنده نیز منتظر بودم بهمن امسال در محل جدید که استخدام شدم، جهت خواستگاری اقدام کنم.
اما با پا در میانی مادر بنده رابطه ما پس از یک هفته دعوا و یک روز کامل بی اطلاعی از هم (میخواست تنها باشه و فکر کنه )مجدد شروع شد تا 3 هفته پیش که من سر یک مسله بی ربط از طریق اس ام اس ناراحتی خودمو بهش اطلاع دادم و فردا صبح رابطه ما تمام شد.البته حق هم داشت من رفتار های بدی از دیدش داشتم.
به موی بلند من شاید 20 بار ایراد گرفته بود که کوتاه کنم و من همیشه امیگفتم نه.
معمولا به حرفاش توجهی نمیکردم.
مهمترین چیز این بود که به دوستاش اهمیت نمیدادم. دوستاش بعد از خانواده بزرگترین ارزش بودن براش و من در جمع دوستانش یا نمیومدم یا
اگر میومدم خیلی خیلی کم حرف و ساکت بودم.
یک هفته بعد از دومین دعوا به من اس ام اس زد که دیگه نمیتونم. خیلی تلاش کردم خیلی زیاد که به این رابطه ادامه بدم اما نمیتونم. تا به حال انقدر جدی و مصر ندیده بودمش. حتی تهدید کرد اگر اس ام اس بدهم شمارشو عوض میکنه.
بعد از این ماجرا ما یک هفته ارتباطی نداشتیم و من به شدت و به شدت افسرده شدم.
یکی از دوستان معتمد من و او بهش اس ام اس زد و خواست پا در میانی کند اما گوش نکرد.
مادرش خواست پا در میانی کند اما گوش نکرد.
بالاخره مادر من انگار باهاش صحبت کرده بود که من تغییر کردم و واقعا متاسفم. فردای اون روز به من اس ام اس زد که میخواد منو ببینه. سه شنبه بود. از چهار شنبه تا شنبه شب همش برنامه رو تغییر میداد. تا اینکه دیشب گفت میخواست رو در رو بگه دیگه نمیتونه و ... .که فکر کنم اخرین صحبت های زندگیم رو باهاش داشتم.
من ازش برای خودم بت ساخته بودم و واقعا خوشحال و راضی از زندگیم بودم و انتخاب اینده من بود برای 3 سال هر جای این شهر خاطرات اون هست.
خواهش کردم به من فرصت بده اما همش میگه نمیتونه. نمیتونه نمیتونه. و الان تمام شد.
هیچ کس. هیچ موجودی هم نمیتونه راضیش کنه و خواهرش گفت الان نسبت به نام من حس تدافعی داره.
آدم لجبازی هست. و مرغش یک پا داره.
من چه کار کنم؟ خودم در وضعیت روحی بسیار بسیار بدی هستم. غذا نمیتونم بخورم و بدنم پس میزنه. من آخرین بار 8 سال پیش گریه کردم. اما الان دو هفته هست روزی حداقل یک بار گریه میکنم.
اما الان هم که دارم این تاپیکو میزنم امید دارم شاید یک ماه دیگه برگرده. بعضی ها میگن بر میگرده بعضی ها میگن اینجوری که این داره میکنه نه. حتی خواهرش میگه نیم درصد هم احتمالش نیست.
عشقی که بین ما بود واقعا زبانزد همه بود اصلا نمیفهمم چجوری شده که این رفتارو داره با من.خواهرش و خانوادش هم در مسایل شخصیش اصلا دخالت نمیکنن و کمکی هم به من نمیکنن.به ط.ری که اگر بفهمه من یک بار با خواهرش حرف زدم با اون هم قطع رابطه میکنه. به خدا نمیدونم.
دیشب قسم میخورد که ازم متنفر نیست اما نمیخواد این رابطه رو ادامه بده.
حق داره، من اخلاقی که دارم این هست که بهم تذکر که میدن عمل میکنم اما یک هفته. بعد دوباره همان کارو میکنم.
دوستان خود من هم که میگن مرد باش. التماس نکن و ... .البته درست میگن اما من به شدت گیج هستم. سه سال از زندگیم صبحا یا کنارش بودم یا اسم ام اسش بود. توی جلسه کاری بودم. توی مغازه. همه جا. الانم دارم گریه میکنم باز.
مرسی.
- - - Updated - - -
دیشب به قدری گریه کرد که داشت خفه میشد.
طی این سه هفته اونم وضعش مثل من بوده.
ازم متنفر نیست و از من بدش نمیاد- خودش میگه. اما نمیتونه این رابطه رو ادامه بده. گیجم.
التماس کردم بهم فرصت بده اما همش میگه نمیتونم
حاظر نیست حتی منو ببینه. در هر صورت این عشق هم به تاریخ پیوست.
نمیدونم تلاش کنم؟ میدونم صبر کنم زمان درست میکنه (یا این رابطه رو یا حال من رو) اما واقعا میتونه با این شرایطی که بخشیش رو توضیح دادم ؟ امید داشته باشم؟ چه کنم ؟
سال ها من سنگ صبور دوستان بودم و راهنماشون. اما خودم برای خودم هیچی ندارم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)