با درود
من 8 ساله که عاشقم. عاشق دختر همسایمون. اون 3 سال از من کوچکتره و من از 17 سالگی دوسش دارم. 6 سال پیش موضوع رو بهش گفتم.بهم بله داد.به مامان خودم و مامان دختر هم گفتم. ما رابطه تلفنی داشتیم اونم 10 یا 15 روز یک بار از طرف من.بعد از 2 یا 3 سال دختر ازم خواست رابطه قطع شه.اما رو قول ازدواج بهم باشیم.اونا از شهر ما رفتندو من ازش بی خبر بودم تا 2 سال پیش که اتفاقی پیداش کردم.بهم گفت روی قولش هست اما رابطه بی رابطه.با اصرار من قبول کرد که 3 ماه یکبار بهم تلفن کنه.دو ساله هم رو ندیدیم و نظرش اینه که 2 سال دیگه ازدواج کنیم.بهم میگه دوسم داره اما خیلی سرد و عجیب.منم بزرگترین آرزوم ازدواج با اونه.خیلی از آینده می ترسم.کلی غصه می خورم و روزگار واسم سخت می گذره.نمی دونم چه کار کنم!!!!!!!! از لحاظ قیافه و خانواده و ... جایگاهم خوبه حتی از دختر بهتره اما ... عشقمم هر روز بیشتر میشه و هر چی دخترای دور و برم بهم پیشنهاد ازدواج میدند نمی تونم عشقم رو فراموش کنم یا به اینا جواب بله بدم.تا الانم عشقم پاک بوده و کوچکترین هوسی به دختر نداشتم.از خدا می خوام یا بش برسم یا بمیرم.همین! مشکلم سرد بودن دخترست. تو رو خدا راهنماییم کنید. با سپاس فراوان.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد،عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد....
علاقه مندی ها (Bookmarks)