چرا من اینجوری هستم ( یکی بیاد به من بگه به تو چه خودتو قاطی میکنی )
قضیه اینه که بیرون بودم با مادرم برگشتم پدرم اخم ها تو هم با مادرم لفظی حرفشون شد
مادرم شام را آماده کرد رفتم خواهش التماس پدرم را کردم که بیاد غدا بخوره گفتم اگه نخوره من هم نمی خورم از من اصرار از اون انکار
گفتم اگه نخوری میرم خونه خودم ( اخه ازدواج کردم خانمم مسافرت است چون تنها نمونم خونه پدرم می مونم )
خوب لباسم را برداشتم تو خیال خودم گفتم الان میان میگن نرو لباس هاتو واسه چی می پوشی
من لباس هامو پوشیدم کسی نگفت کجا هیچی دیگه شب شب کمی بیرون دور زدم که زنگ میزنند زنگ زدند گفتم نه بعد دیدم ماشین سخت می افته گفتم یک بهانه کلید خودنه را بگیرم برگردم رفتم گفتم کلید خونه مونده ماشین کلید ماشین را بدید مادرم گفت از بالا که یا بیا بالا یا همن جلو در بمون
کمی سوختم برگشتم به زور چون دیر وقت بود سخت ماشین می افتاد رسیدم خونه
علاقه مندی ها (Bookmarks)