سلام
نمیدونم پدر شما نقشش تو خونتون چیه ولی حتی تو تاپیکای قبلیتونم اشارتون بیشتر به مادرتون بود.
در هر حال اگه بتونی از آدم ها از جمله پدر و مادرتون به اندازه ی توانایی و درکشون از شرایط، انتظار داشته باشی شاید احساس بهتری پیدا کنی، به این معنی که انتظار داشتن از شخصی که نمیتونه کامل تو رو بفهمه، یه عمل غیر منطقیه و خب کسی هم دلش نمی خواد کار غیر منطقی انجام بده، از جمله شما! منتها مشکل اینجاست که شاید از آدمای زندگیت نا امید بشی و احساس تنهایی بکنی در اون صورته که باید سعی کنی به خودت و درونت متکی باشی و از خودت کمک بخوای. تویه این سایت خیلی جمله ی " خودتو دوست داشته باش" رو دیدم اول مثه یه شعار می مونه ولی بهش خیلی فکر کن و تا درکش نکردی ادامه بده. ببین چه چیزایی داری که دیگران ندارن تواناییات هوشت احساست دیدگاهت به مسائل مختلف دنیا و ...
سعی کن تنش رو تویه خونه به حداقل برسونی ،فشار عصبی ، استرس دعوا و ... تا حالا هیچ کمکی به شما نکرده پس دیگه ادامه ندین؛ عوامل درگیریا رو به حداقل برسون.
نمیدونم خرج عمل چقدره ولی اگه میتونی ، کار پیدا کنید تا هم روحیتون بهتر بشه و احساس مفید بودن بکنید هم خرج درمانتونو ،دسته کم ویزیت دکترو آزمایش و اینجور چیزا رو در بیارین.
بدون که زندگی کردن سخته ،هممون تو زندگی چالش داریم و باید سعی کنیم اونا رو پشت سر بذاریم ؛مثه یه مسابقه ای میمونه که هر کس باید از یه راهی دوران حیاتشو سپری کنه،شاید راه من با مال شما فرق داشته باشه ولی کیفیت همش و سختیاش یکیه،زندگیتو به خودت سخت نگیر و از لحظاتش لذت ببر به اطرافت و آدماش بی تفاوت باش اونا در واقع همون چالشهای زندگی تو هستند وظیفه ی تو اینه که مدیریتشون کنی، یعنی اصلا اومدی تو این دنیا که همین کارو بکنی.
باهات ابراز همدردی میکنم.
موفق باشی.
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم / هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
علاقه مندی ها (Bookmarks)