به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    42
    Array

    نگرانی برای فرزندان آینده ام باعث شده از ازدواج بترسم

    سلام. من دختر بیست و شش ساله ای هستم که دلم می خواهد ازدواج کنم اما یک مسایلی مانع من می شود. راستش را بخواهید از گفتنش خجالت می کشم اما نمی توانم انکارش کنم ... من نگرانی خاصی برای فرزندان آینده ام دارم. خوب من به زودی شرایط ازدواج برایم فراهم می شود. طبیعتا بعد از ازدواج صاحب فرزند می شوم. خوب همین مساله باعث نگرانی من می شود. نگرانم که اگر هم پسردار شوم و هم دختر دار باید چه خاکی بر سرم بریزم ؟ بله منظور من روابط نامشروعی است که بین خواهر و برادر شکل می گیرد. زنای با محارم اگر خواهر مایل باشد و اگر مایل نباشد تجاوز برادر به خواهر. وقتی به این چیزها فکر می کنم دلم نمی خواهد بچه بیاورم و طبیعتا اگر بچه نخواهم باید قید ازدواج را بزنم. این را هم بگویم که من در خانه هیچ مشکلی نداشتم. پدرم به حدی با حیاست که حتی شلوارش را جلوی من عوض نمی کند و برادرم هم پسر بسیار خوبی است که البته الان ازدواج کرده است و رفته است. خوشبختانه روابط ما را پدر و ماردمان به خوبی مدیریت می کردند. مثلا هیچ وقت همدیگر را در آغوش نمی گرفتیم ، من حق پوشیدن لباس بدون آستین و شلوارک را جلوی برادرم نداشتم و اتاق خوابمان هم جدا بود. راستش من در سن دبیرستان حتی فکرش را هم نمی کردم که چنین اتفاق هایی هم ممکن است بیافتد و اصلا نمی دانستم چنین پدیده ای وجود دارد. اما خوب الان سالها است که چشم و گوشم باز شده است.

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 شهریور 94 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1393-4-04
    نوشته ها
    481
    امتیاز
    5,996
    سطح
    50
    Points: 5,996, Level: 50
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 154
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,600

    تشکرشده 1,855 در 418 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    چی شده که به این مسائل فکر می کنی؟
    عزیزم بهتره به این فکرا پر و بال ندی...
    داستانی خوندی!!! کسی چیزی گفته !!!
    همین جوری یه دفعه ای این فکر به سرت زد!!!
    تو هنوز واسه بچه هایی که دنیا نیومدند داری این فکرای نادرست رو می کنی !!
    خانواده مهم ترین عامل در تربیت فرزندانه
    عزیزم دیگه به این چیزا فکر نکن که گناهه گلم

  3. 2 کاربر از پست مفید آرام دل تشکرکرده اند .

    کیارش۲ (یکشنبه 18 آبان 93), رزا (یکشنبه 18 آبان 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    42
    Array
    لازم نیست کسی داستان خاصی بخواند توی هفته نامه های سلامت ، توی سایت های روانشناسی ، لابه لای سایت های حوادث همه اش پره از این چیزها است. حتی توی همدردی هم چند مورد دیدم که البته همه اینها خیلی برام تکان دهنده بود و روحیه ام آسیب دید. می گن آمارش را اعلام نمی کنند اما توی دادسراها بیشتر از پنج هزار پرونده هست. توی قصابی محله خودمان یک آقا می گفت من دختر و پسر جوان دارم. می خوام طبقه بالای خانه ام را از مستاجر بگیرم و پسرم را در طبقه بالا جا بدهم که از دخترها جدا باشد و آنها راحت باشند. آن موقع من به فکر افتادم درسته که اتاق دختر و پسرها جدا از همه اما جدا کردن خانه آن هم در این وانفسای گرانی و با این همه هزینه چه علتی می تواند داشته باشد؟!!! بعد فهمیدم این آقای بیچاره حتما مشکلی در خانواده اش درست شده است و مستاصل مانده است. راستش نمی دانم چرا اینقدر نگران همه چی هستم.

    - - - Updated - - -

    راستش نمی دانم چرا دائما چنین نگرانی هایی به من دست می دهد. هر کس من را می بیند می گوید یک دختر شق و رق و قاطع و جدی است. اما باور کنید از درونم احساس خالی بودن و تهی بودن شدیدی دارم. احساس می کنم بسیار وابسته به والدینم و ناتوان هستم. یعنی از تصور اینکه باید جدا از والدینم زندگی کنم و یک زندگی و خانواده را مدیریت کنم بسیار می ترسم و حس عجز شدیدی به من دست می دهد. دائما فکر می کنم اگر از والدینم جدا شوم مشکلات وحشتناکی برایم پیش می آید و بدتر از آن مشکلات این است که من نمی توانم مشکلاتم را تحمل و حل کنم. وقتی با والدینم دعوایم می شد خانواده به من می گفتند فکر روزی را بکن که سایه پدر و مادر بالای سرت نباشد آن وقت می بینی زندگی چگونه است. همیشه دائما روی این نکته تاکید شده که بدون خانواده ام زندگی بدی خواهم داشت. دلم می خواست این وضعیت را تمام کنم. چندباری از پدرم خواستم که اجازه دهد بروم شهرستان و آنجا ادامه تحصیل دهم شاید با جدا شدن از خانواده این احساس تهی بودن و فکر های ناراحت کننده بهتر شود اما مخالفت شدیدی کرد. نمی دانم به نظر شما منشاء این فکرها می تواند احساس ضعف و عجزی باشد که دارم؟

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 آذر 93 [ 13:22]
    تاریخ عضویت
    1392-12-21
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    789
    سطح
    14
    Points: 789, Level: 14
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 173 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز

    چیزی که شما می گین مثل اینه که کسی بگه چون تو سال مثلا" یه هواپیما سقوط می کنه پس منم سوار هواپیما نمی شم چون ممکنه سقوط
    کنم . احتمالش انقدر کمه حتی کمتر . به هر حال اجازه نده این ترس واهی مانع ازدواجت بشه .

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام.

    با توجه به اینکه میگین فقط بر اساس سایت های روانشاسی و مطالب جسته و گریخته اینقدر شدید نگران چنین اتفاقی هستین، احتمالا این مساله می تونه واستون به یه وسواس فکری تبدیل شده باشه.

    آیا موارد مشابهی بوده یا هست که اینقدر فکر شما را درگیر کرده باشه؟
    چرا مسائلی مثل خیانت زوجین فکرتون رو تا این حد مشغول نکرده (با توجه به شیوعش در جامعه) و فقط به رابطه بین بچه ها به این شکل نگاه میکنید؟
    آیا تا به حال فیلم های پ.و.ر.ن دیدین؟

    اگر ممکنه میزان تحصیلات و حیطه رشته تحصیلی (مثلا علوم انسانیف فنی مهندسی و ...) را بهمون بگو . وضعیت اشتغالت و اوقات فراغتت به چه شکل هست؟

    شما کاربر عادی سایت هستین، در هر شبانه روز (24 ساعت) می تونید فقط 3 تا پست بزنید که الان دوتاش رو زدین. در جواب دادن به دوستان عجله نکنید. و صبر کنید یک جا جواب چند تا پست رو بدین.


  7. کاربر روبرو از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده است .

    کیارش۲ (یکشنبه 18 آبان 93)

  8. #6
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    با سلام

    شما دچار وسواس فکری ناشی از ترس و اضطراب شده اید . بهتر هست به یک روانشناس بالینی مراجعه کنید که به کمک روند رواندرمانی از این ترسهای توهمی اضطراب زا بیرون آیید چون باعث اختلال در زندگیتان شده و اگر در خصوص این مو ضوع هم با خودتان کنار بیایید در موضوعی دیگر خود را نشان می دهد پس ریشه اصلی یعنی ترسهای موهوم و اضطراب ناشی از آن باید از بین برود .

    لطفاً از نظر فیزیولوژی هم چکآپی داشته باشید و از نظر کم خونی خود را بررسی کنید


    موفق باشید





  9. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    mari1 (یکشنبه 18 آبان 93), کیارش۲ (یکشنبه 18 آبان 93)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 آذر 02 [ 13:37]
    تاریخ عضویت
    1393-2-30
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,980
    سطح
    63
    Points: 8,980, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 336 در 126 پست

    Rep Power
    42
    Array
    خیلی ممنون فرشته مهربان که به تاپیکم سر زدید. بله شما درست می گویید. من دچار انواع ترس های توهمی و وسواس های فکری شده ام. هر دفعه یک یا چند ترس توهمی دارم و وقتی آنها تمام می شود یکی دیگر شروع می شود. نمی دانم ریشه اش کجاست اما مادرم می گفت در سن سه یا چهار سالگی سالگی به خاطر مرگ خاله ام دچار افسردگی خیلی شدید شدم به طوری که زبانم بند آمد و حرف نمی زدم ، غذا نمی خوردم و کم کم کنترل دفع را از دست دادم. خودم هیچ چیزی به یاد نمی آورم. عجیب این است که خاله ام را به یاد دارم و حتی مراسم چهلمش را هم به طرز واضحی به یاد دارم. اما وقایع مابین این دو زمان کاملا از ذهن من پاک پاک شده است. باور کنید حتی همان موقع هم این حوادث کاملا از یادم رفته بود. یعنی من در مراسم شرکت داشتم و همه چیز را می دیدم . می رفتم حیاط و برمی گشتم توی اتاق و بازی می کردم اما اصلا یادم نبود که چندی پیش خاله ام از دنیا رفته است و حتی یادم نبود که افسرده شده بودم. اصلا وقتی می گفتند خدا رحمتش کند حوادث یک ماه پیش را به یاد نمی آوردم و مراسم برایم جنبه بازی و سرگرمی داشت. توی حیاط میوه می شستند و ظرف می شستند ، مهمان ها می آمدند و من اصلا برایم مهم نبود که چرا و برای چه. فقط با بچه ها بازی می کردم . خیلی برایم عجیب است. نمی دانم چه بلایی بر سرم آمده بود که فراموشی گرفته بودم و تا حالا هم یادم نیامده است. من حتی لباس هایی که آن زمان می پوشیدم به یاد دارم اما حادثه ای که اینقدر برایم دردناک بوده را نه آن زمان و نه حالا به یاد ندارم. اما قبل و بعدش را می دانم. بعد از افسردگی که گرفتم دکتر هیچ درمانی تجویز نکرد. مادرم می گوید با وجود اینکه چند روز بیشتر از مرگ خاله ام نگذشته بود من را به مسافرت شمال بردند. یک هفته ای در ویلای دایی ام ماندم و اطراف دریا و علفزارها با دختر دایی ام گردش کردیم تا اینکه زبانم باز شد و حالم بهتر شد.

    آیا احتمالش هست که بیماری آن زمان من درمان نشده باشد و حالا باعث این ترس های توهمی باشد ؟

    یا وابستگی و احساس ناتوانی و عدم اعتماد به نفسی که توضیح دادم به علت این ترس ها ایجاد شده است یا این رابطه برعکس است. یعنی احساس ناتوانی و بی کفایتی و وابستگی باعث اضطراب من شده است ؟

    یکی از دوستان پرسید که چطور درباره خیانت نگران نیستم ؟ خوب من زمانی بسیار نگران این موضوع بودم اما حالا آن ترس رفته است و ترس های دیگری جایش را گرفته است. همان طور که فرشته مهربان گفت. تازه فقط این فکر نیست. هر مشکلی و هر حادثه ای که می شنوم برای کسی پیش آمده است درنظرم بسیار وحشتناک و تحمل ناپذیر می آید و باعث نگرانی ام می شود.

    سوال دیگرم این است که خواستگار من بعد از ماه صفر می آید. یعنی حدود یک ماه و نیم دیگر. آیا باید به خواستگارم درباره این اختلال های فکری چیزی بگویم یا نه ؟ چطور باید مطرح کنم ؟

  11. #8
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام

    همانطور که گفتم نزد روانشناس بالینی بروید . برای همین اشاره کردم که با روانکاوی کمکتان کند چون این ترسها نشانه یک خاطره یا اتفاق در گذشته هست که اشاره کرده اید . ممکن هست اختصاصاً مرگ خود خاله نقشی نداشته مگر اینکه شما وابسته به او بوده باشی ولی رفتارهای داغدارانه مادرتان و مفهومی که از مرگ دریافت کرده اید در آن وقت شما را دچار ترس و اضطراب از دست دادن نزدیکان نموده مثل مادر و ..... به احتمال قوی مشکل شما به همین زمان بر می گردد که به کمک روانکاوی مورد تشخیص قرار می گیرد و با رواندرمانی برطرف می شود برطرف می شود . نگران نباشید قابل حل هست فقط کافیه بخواهی و به روانشناس بالینی مطمئن مراجعه کنی


    موفق باشی





  12. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    صبا_2009 (دوشنبه 19 آبان 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.