سلام
پسری هستم 21 ساله و دانشجو که چندین سالی می شه زندگی ام خیلی خسته کننده شده تقریبا از زمان تولدم تا به الان مشکلات خانوادگی بسیار زیادی داشتیم تقریبا می شه گفت روزی نبوده که ما در خانواده درگیری نداشته باشیم حتی ایامی مانند عید نوروز از لحاظ وضعیت مالی هم تقریبا متوسط هستیم اما از 12 سالگی تا الان خرج خودم را در می یارم.
بین افراد خانواده ما به شدت کینه و نفرت وجود داره و یکی از ضربه زدن به اون یکی لذت می بره و تقریبا اعتماد بین اعضا صفر هست در حقیقت خود من نیز در این جنگ خواسته یا ناخواسته درگیریم.
چند سالی می شه در زندگی ام هیچ امیدی ندارم مشکل اعتماد به نفس خوشبختانه نداشته ام و ندارم اما از جمعیت و جا هایی که مردم در آنجا هستند دوری می کنم و اکثرا دوست دارم تنها باشم برای همین در سرکار همیشه شیفت شب را برمی دارم و تمام طول هفته حتی روز های تعطیل هم سرکار می روم و گاها شده 24 ساعت کلا نخوابیده ام.
گرایش زیادی به تنها زندگی کردن دارم و وقتی تنها ام زندگی روی روال هست اما وقتی وارد محیط خانواده می شوم تمام امید و آن چیزی که برای آینده در ذهنم چیده ام از دست می رود برای همین اکثرا سعی می کنم به خانه نروم و سرکار باشم.
من تقریبا مذهبی هستم برای همین مشکلاتی که در زندگی داشتم از لحاظ روانی روم تاثیر منفی که نگذاشته هیچ باعث شده من درک بهتری از زندگی داشته باشم در طول زندگی خوشبختانه هیچ گونه حرف یا ارتباطی حتی برای چند ثانیه جز در مسائل کاری با جنس مخالف نداشتم و بیشتر سعی می کنم همان صحبت های کاری هم با همکاران مرد انجام دهم.
نمی دانم آیا این حالات من طبیعی است یا ... ؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)