به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 اردیبهشت 01 [ 18:55]
    تاریخ عضویت
    1393-8-16
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    5,963
    سطح
    50
    Points: 5,963, Level: 50
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 187
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زندگی خسته کننده

    سلام
    پسری هستم 21 ساله و دانشجو که چندین سالی می شه زندگی ام خیلی خسته کننده شده تقریبا از زمان تولدم تا به الان مشکلات خانوادگی بسیار زیادی داشتیم تقریبا می شه گفت روزی نبوده که ما در خانواده درگیری نداشته باشیم حتی ایامی مانند عید نوروز از لحاظ وضعیت مالی هم تقریبا متوسط هستیم اما از 12 سالگی تا الان خرج خودم را در می یارم.

    بین افراد خانواده ما به شدت کینه و نفرت وجود داره و یکی از ضربه زدن به اون یکی لذت می بره و تقریبا اعتماد بین اعضا صفر هست در حقیقت خود من نیز در این جنگ خواسته یا ناخواسته درگیریم.

    چند سالی می شه در زندگی ام هیچ امیدی ندارم مشکل اعتماد به نفس خوشبختانه نداشته ام و ندارم اما از جمعیت و جا هایی که مردم در آنجا هستند دوری می کنم و اکثرا دوست دارم تنها باشم برای همین در سرکار همیشه شیفت شب را برمی دارم و تمام طول هفته حتی روز های تعطیل هم سرکار می روم و گاها شده 24 ساعت کلا نخوابیده ام.

    گرایش زیادی به تنها زندگی کردن دارم و وقتی تنها ام زندگی روی روال هست اما وقتی وارد محیط خانواده می شوم تمام امید و آن چیزی که برای آینده در ذهنم چیده ام از دست می رود برای همین اکثرا سعی می کنم به خانه نروم و سرکار باشم.

    من تقریبا مذهبی هستم برای همین مشکلاتی که در زندگی داشتم از لحاظ روانی روم تاثیر منفی که نگذاشته هیچ باعث شده من درک بهتری از زندگی داشته باشم در طول زندگی خوشبختانه هیچ گونه حرف یا ارتباطی حتی برای چند ثانیه جز در مسائل کاری با جنس مخالف نداشتم و بیشتر سعی می کنم همان صحبت های کاری هم با همکاران مرد انجام دهم.



    نمی دانم آیا این حالات من طبیعی است یا ... ؟!

  2. 2 کاربر از پست مفید cigar تشکرکرده اند .

    parsa1400 (جمعه 16 آبان 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 16 آبان 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام برادر عزیز
    (کاش اسم بهتری انتخاب می کردی )

    معلومه با وجود سن کمت درک بالایی داری و معنای دردها و مشکلات رو میدونی .
    ولی با این همه ناچار ادم از محیطی که در اون زندگی میکنه تاثیر می گیره بویزه محیط خانواده و این طبیعیه .

    با توجه به تجربیات بهتره که وارد مشکلات نشی تا جایی که میتونی نذار انرزی منفی بگیری
    به این فکر کن که خودت اهدافی داری و قراره خودت زندگی مستقلی بسازی و میتونی طبق دلخواهت زندگی کنی .

    اما وقتی روابط خانوادگی شما خدشه دارهست بهتره روابط خوبی با دیگران داشته باشی و خودت رو از جمع کنار نکشی
    چون روابط اجتماعی سازنده با دیگران به ادم روح تازه میده شاداب تر میشی .
    سعی کن با دیگران بجوشی.
    این رو به خودت یاداوری کن که وجود هیچ مشکلی نمیتونه مانع شادی و زندگی اجتماعی شما بشه .
    پس لطفا به خودت ظلم نکن و در جامعه حضور داشته باش ..شیفت شب نگیرفقط.

    مهم تر از همه این که سعی کن بینش درستت رو نسبت به زندگی حفظ کنی .
    برادر عزیز در مورد مشکلات خانوادگی تا جایی سعی بر بهبود اوضاع کن که در توانت هست اگه نتونستی خودت رو خسته نکن فقط و فقط مواظب روح و روان خودت باش تا اسیب نبینه .

    معلومه که مشکلات کمی افسردگی در شما بوجود اورده با تمام تلاشت سعی کن هر جور غم و ناراحتی و افسردگی رو از درونت پاک کنی و اونها رو با امیدواری و شادابی و فعالیت جایگیزین کنی چون وجود افسردگی باعث گوشه گیری میشه و گوشه گیری هم افسردگی رو تقویت می کنه رابطه اشون رو باهم قطع کن.

    خلاصه: خیلی چیزها دست ما نیست و یجور مانع حساب میشه برامون مثل همین مشکل شما ولی خیلی چیزها هم در توان خودمون هست دراون موارد برای خودت کم نذار .
    زندگی این دنیا هیچ وقت خالی از مشکلات نیست سعی کن رو اهدافت پابرجا باشی.


    موفق و شاد باشی

    - - - Updated - - -

    سلام برادر عزیز
    (کاش اسم بهتری انتخاب می کردی )

    معلومه با وجود سن کمت درک بالایی داری و معنای دردها و مشکلات رو میدونی .
    ولی با این همه ناچار ادم از محیطی که در اون زندگی میکنه تاثیر می گیره بویزه محیط خانواده و این طبیعیه .

    با توجه به تجربیات بهتره که وارد مشکلات نشی تا جایی که میتونی نذار انرزی منفی بگیری
    به این فکر کن که خودت اهدافی داری و قراره خودت زندگی مستقلی بسازی و میتونی طبق دلخواهت زندگی کنی .

    اما وقتی روابط خانوادگی شما خدشه دارهست بهتره روابط خوبی با دیگران داشته باشی و خودت رو از جمع کنار نکشی
    چون روابط اجتماعی سازنده با دیگران به ادم روح تازه میده شاداب تر میشی .
    سعی کن با دیگران بجوشی.
    این رو به خودت یاداوری کن که وجود هیچ مشکلی نمیتونه مانع شادی و زندگی اجتماعی شما بشه .
    پس لطفا به خودت ظلم نکن و در جامعه حضور داشته باش ..شیفت شب نگیرفقط.

    مهم تر از همه این که سعی کن بینش درستت رو نسبت به زندگی حفظ کنی .
    برادر عزیز در مورد مشکلات خانوادگی تا جایی سعی بر بهبود اوضاع کن که در توانت هست اگه نتونستی خودت رو خسته نکن فقط و فقط مواظب روح و روان خودت باش تا اسیب نبینه .

    معلومه که مشکلات کمی افسردگی در شما بوجود اورده با تمام تلاشت سعی کن هر جور غم و ناراحتی و افسردگی رو از درونت پاک کنی و اونها رو با امیدواری و شادابی و فعالیت جایگیزین کنی چون وجود افسردگی باعث گوشه گیری میشه و گوشه گیری هم افسردگی رو تقویت می کنه رابطه اشون رو باهم قطع کن.

    خلاصه: خیلی چیزها دست ما نیست و یجور مانع حساب میشه برامون مثل همین مشکل شما ولی خیلی چیزها هم در توان خودمون هست دراون موارد برای خودت کم نذار .
    زندگی این دنیا هیچ وقت خالی از مشکلات نیست سعی کن رو اهدافت پابرجا باشی.


    موفق و شاد باشی

    - - - Updated - - -

    و یه چیزی بگم متاسفانه گزینه ویرایش نداره .
    اینکه معلومه کل وقتت به درس خوندن و کار میگذره حتما حتما در کنار کارهای واجب ولازم وقتی هم برای خوشگذرانی و انجام کارهای دلخواه کنار بذار
    بالخره باید از همچین پسری قدردانی کنی دیگه.
    مثل گشتن با دوستان -استخر- کوه - پیاده روی ساده - شطرنج - فیلم دیدن - موسیقی ملایم و... هرکار ساده ای که برات لذت بخشه.

    ولی چیزی که خودم تجربه کردم باشگاه و کوه و استخر ادمو زنده میکنه و روح تازه ای به زندگی تزریق میکنه .

    اصلا تفریح میکنی؟
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

  4. 4 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    cigar (جمعه 16 آبان 93), m.reza91 (جمعه 16 آبان 93), parsa1400 (جمعه 16 آبان 93), تیام (جمعه 16 آبان 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 اردیبهشت 01 [ 18:55]
    تاریخ عضویت
    1393-8-16
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    5,963
    سطح
    50
    Points: 5,963, Level: 50
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 187
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون
    برای خودم اهدافی مشخص کردم اما تا وارد محیط خانواده می شوم همه انگار بهم می ریزه نمی دونم.
    تو این چند ساله تمام تلاشم رو کردم مستقل بشم اما هر کاری کردم نشد و انگار تا یکی دو سال دیگه باید صبر کنم.
    پدرم بچه بودم خیلی در گوشم روضه می خوند روابطم رو داداشم بهم بزنه اما خوب اون زمان گوشم رو می بستم و زیر بار حرفاش نمی رفتم الان فکر می کنم می بینم خیلی از حرف هایی که به من زده برای یک بچه 7 8 خیلی سنگین هم بوده ولی الان خوشبختانه یک پیوند برادری قوی بین ما برقرار هست.

    یادم می یاد قدیما اینطوری نبودم و آدم سر زنده تری بودم اما چند ساله خیلی خسته ام و آرامش ندارم.

    مدت هاست هر اتفاقی می افته تو خودم می ریزم و بهترین و آرامش بخش ترین لحظه زندگیم شده همان چند دقیقه ای که شب و در خلوت خودم دم پنجره سیگارم را روشن می کنم.

    زیاد اهل درس نیستم بیشتر کار را دوست دارم و 100 درصد وقت به کار می گذره چند سال پیش دو شیف کار می کردم بعد دیدیم نمی شه چون برای خوابم وقت کم می آوردم.

    زیاد اهل تفریح نیستم بهتره بگم اصلا نیستم چون باید مرخصی بگیرم و خوب این چیزی هست که به دلیل نوع کارم بهم نمی دند چون نیرو فنی ندارند.


    یک دفعه حدود یک ماه مجبور شدم دست از کارم بکشم که جهنم ترین روز های عمرم رو گذراندم و احساس پوچی می کردم انگار کل اعتماد به نفسم از بین رفته بود اون زمان ولی همین که به کارم برگشتم خوشبختانه همه چیز درست شد.

  6. کاربر روبرو از پست مفید cigar تشکرکرده است .

    فرشته اردیبهشت (جمعه 16 آبان 93)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    سلام

    نمی دانم آیا این حالات من طبیعی است یا ... ؟!
    مشکلات خانوادگی تو همه خانواده ها هست. فک نکنید که همه به غیر شما تو بهشت برین زندگی میکنن و فقط شما دارید تو جهنم زندگی میکنید. شما تنها نیستین.

    همه ی آدما مشکل دارن و این مهم نیست!!!!! چیزیکه مهمه اینه که چه جوری از پس حل مشکلاتت بر بیای و مهم ترینش اینه که تا آخرش بمونی و حلش کنی.

    دوست عزیز متاسفانه شما تو شرایط کمی سخت بزرگ شدین و هیچ وقت اونقدر فرصت نداشتین که یاد بگیرید . به نظر من مشکل دقیقا اینجاست.

    اما حالا که دارید احساس میکنید که انگار چیزی سر جاش نیست، حالا که احساس میکنید انگار کاری رو دارید اشتباه انجام میدید و حالا که احساس خلا تو وجودتون دارید، بدونید که وقت تولد

    دوباره ی شما رسیده.

    خیلی ها هستن که تا آخر عمر نمیفهمن !!! خیلی ها هم هستن که این حس ها رو درک میکنن اما هیچ وقته هیچ وقت سراغ پیدا کردن علت و ریشه و بهبود وضعیتشون نمیرن.

    اما شما هم میفهمید و هم دنبال رفع مشکلتون هستین .

    اما از جمعیت و جا هایی که مردم در آنجا هستند دوری می کنم و اکثرا دوست دارم تنها باشم برای همین در سرکار همیشه شیفت شب را برمی دارم و تمام طول هفته حتی

    روز های تعطیل هم سرکار می روم و گاها شده 24 ساعت کلا نخوابیده ام.
    چرا از جمعیت فراری هستین؟ چی تو جمعیت وجود داره که شما رو از خودش فراری میده؟

    بعضی موقع ها آدم دوست داره تنها باشه. بعضی موقع ها آدم دوست داره با خودش خلوت کنه. بعضی موقع ها آدم حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز رو نداره. اما... بعضی موقع ها

    نه همیشه.

    اینکه چرا شما مدام در حال فرارین شاید یه علتش این باشه که روابط اجتماعی و روابط عمومی خوب و درست رو بلد نیستین. این یه حدسه.

    من برخلاف شما فکر میکنم مشکل شما میتونه به کمبود اعتماد به نفستون هم برگرده. اگه بیشتر صحبت کنید شاید بشه از لابه لای حرفاتون چیزایی فهمید و درست یا غلط بودن این حرف

    رو فهمید.

    از دوران مدرسه تون بگید. اون روزها چی؟ تو دوران ابتدایی تون شما بچه ای شاد و با روابط عمومی خوب بودین یا نه یه بچه ی بی سر و صدا و گوشه گیر؟

    به هر حال دوست من رفتارهای هر کسی از طرز فکرش نشات میگیره. رفتار های شما هم به خاطر طرز فکرتونه. اگه یه آدم بتونه طرز فکرشو عوض کنه قطعا رفتارای دیگه ای ازش سر میزنه.

    طرز فکر هم یه روزه به وجود نیومده بلکه حاصل 21 سال زندگی شماست. البته لازم نیست برای عوض کردن اونها 21 سال دیگه صبر کنید. لحظه ای اراده برای تبدیل جهنم به بهشت کافیه.

    من این اراده رو تو شما میبینم.

    موفق باشید.

  8. 4 کاربر از پست مفید تیام تشکرکرده اند .

    cigar (جمعه 16 آبان 93), m.reza91 (جمعه 16 آبان 93), parsa1400 (جمعه 16 آبان 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 16 آبان 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 اردیبهشت 01 [ 18:55]
    تاریخ عضویت
    1393-8-16
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    5,963
    سطح
    50
    Points: 5,963, Level: 50
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 187
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط تیام نمایش پست ها
    چرا از جمعیت فراری هستین؟ چی تو جمعیت وجود داره که شما رو از خودش فراری میده؟
    بعضی موقع ها آدم دوست داره تنها باشه. بعضی موقع ها آدم دوست داره با خودش خلوت کنه. بعضی موقع ها آدم حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز رو نداره. اما... بعضی موقع ها
    نه همیشه.
    ممنون از شما
    چیزی در داخل جمعیت من رو آزار نمی ده اما نمی دونم چرا اینطوری هستم مثلا اگر 2 خیابان داشته باشیم یکیش شلوغ باشه و دیگری خلوت قطعا من خیابان خلوت رو انتخاب می کنم حتی اگر مسیرش طولانی تر باشه

    من معمولا اعتماد به نفس بالایی دارم بار ها در جمع کارکنان یا مجامع سخرانی کردم و تقریبا نگرانی و اضطرابم در حد صفر است از لحاظ روابط عمومی چون یک شاخه از کارم بازاریابی هم هست زیاد مشکلی ندارم یعنی راحت حرفم رو می زنم و شخص رو قانع می کنم اما اگر مثلا یک نفر از اعضا خانواده کنارم باشند طوری که بدانم صدایم رو می شوند نه دیگه درست می توانم حرف بزنم نه کارم رو خوب می توانم انجام بدم این موضوع قدیم خیلی خیلی بدتر بود.

    فکر زندگی تنهایی از بچگی در من وجود داشت اما این چند ساله به شدت در من رشت کرده همیشه بهترین لحاظت عمرم زمانی هست که با خودم تنها هستم.

    از دوران مدرسه تون بگید. اون روزها چی؟ تو دوران ابتدایی تون شما بچه ای شاد و با روابط عمومی خوب بودین یا نه یه بچه ی بی سر و صدا و گوشه گیر؟
    دوران مدرسه اصلا گوشه گیر نبودم با معلم ها راحت حرف می زدم دوران دبیرستان هم به همین صورت بودن دوستان زیادی داشتم و دارم که اکثر وقتم را در کلاس ها با آن ها سپری می کردم و خوب دوران لذت بخشی هم بود اما دوران دانشگاه مثلا وقفه بین کلاس ها را من بین جمعیت نمی مانم و بیرون می رم.

  10. کاربر روبرو از پست مفید cigar تشکرکرده است .

    تیام (جمعه 16 آبان 93)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    من معمولا اعتماد به نفس بالایی دارم بار ها در جمع کارکنان یا مجامع سخرانی کردم و تقریبا نگرانی و اضطرابم در حد صفر است از لحاظ روابط عمومی چون یک شاخه از کارم بازاریابی هم هست زیاد مشکلی ندارم یعنی راحت حرفم رو می زنم و شخص رو قانع می کنم اما اگر مثلا یک نفر از اعضا خانواده کنارم باشند طوری که بدانم صدایم رو می شوند نه دیگه درست می توانم حرف بزنم نه کارم رو خوب می توانم انجام بدم این موضوع قدیم خیلی خیلی بدتر بود.
    در مورد خانواده تون بگید. شاید تو دوران بچگی مدام سرزنشتون میکردن و مدام استعدادها و توانایی های شما رو زیر سوال میبردن.

    بذارید من برداشتمو بگم

    تو مدرسه مدام از طرف معلم و مدیر تشویق میشدین اما تو خونه نه. تو مدرسه با دوستاتون راحت بودین و شاد اما تو خونه نه. تو بیرون از خونه همیشه شاد بودین اما داخل خونه نه.

    شاید بعضی موقع ها هم از داشتن همچین خانواده ای خجالت میکشیدین.

    مثل اینکه به پدرتون اعتماد ندارین. نگفتین بچه ی چندم خانواده هستین و کلا چند نفرین. مشکلی بین پدر و مادرتون وجود داره؟

    از رو حرفاتون این طور برداشت میکنم که یک برادر بزرگتر دارین که در بعضی مواقع حامی شما بوده و شما شدیدا دوستش دارید.

    در مورد مشکلات خانوادگی تون بگید. همین مشکلاتی که باعث بی اعتمادی شده

    شما میگید با مردم راحت صحبت میکنید اما در مورد کار. به نظرتون میتونید با مردم در مورد مشکلاتتون هم راحت رودر رو صحبت کنید؟ مثلا به همکارتون در مورد مشکلات خانواده تون بگید.

    فک نمیکنم بتونید. احساس من اینه که نمیدونید باید چی بگین . یعنی اکثر صحبت های شما متمایل به کاره و اصولا حرفی به جز کار ندارین.

    آیا حدسای من درسته؟

    بعضی از آدما شخصیت درون گرایی دارن و بعضی از آدما برون گرا هستن. اینکه شما درونگرا باشید خوب مسئله ی بدی نیست. یک نوعه شناخته شده ازشخصیته.

    ممکنه تمرکزتون روی کارتون زیاد باشه و از انجام اون لذت ببرید. خاطرم هست پروفسور سمیعی تو یکی از صحبتاشون میگفتن که وقتی وارد اتاق عمل میشن و بالای سر مریض قرار میگیرن،

    اونقدر غرق خودشون و کاراشون میشن که حتی متوجه گذر زمان نمیشن. میگفتن که مدام دوست دارن برن و اینکار رو انجام بدن و این تنهایی رو دوست دارن و دلشون برای این تنهایی تنگ

    میشه.

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 07 آذر 93 [ 19:06]
    تاریخ عضویت
    1393-8-16
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    2
    سطح
    1
    Points: 2, Level: 1
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    تو مدرسه مدام از طرف معلم و مدير تشويق ميشدين اما تو خونه نه. تو مدرسه با دوستاتون راحت بودين و شاد اما تو خونه نه. تو بيرون از خونه هميشه شاد بودين اما داخل خونه نه.
    بله تا حدود زيادي درسته متاسفانه خانواده ما کمي سنتي هستند و هيچ کدام از اعضا از چگونه کار من کوچک ترين اطلاعي نداشند براي همين وقتي من 10 12 سالم بود و اين کار شروع کردم در حالي که ساير دوستانم هنوز دربند بازي و ... بودند خيلي سرزنش مي شدم چرا فلان مي کني ، چقدر پاي کامپيوتر مي شيني و ... و کلا اصلا از کار من شناخت نداشتند تا زماني که از 2 3 تا شرکت برايم نامه همکاري ارسال شد بعدا متوجه کار من شدند گرچه من اصلا اهميت نمي دادم يعني در کل عادت کردم چون پدرم با هر کار من ساز مخالف مي زنه براي همين اوايل بدون اطلاع خانواده يواشکي قرارداد مي بستم و کار مي گرفتم اما بعدا ديگه متوجه شدند که تا يه مدت خوب بود اما دوباره بهانه گرفتن و ... شروع شد خلاصه کمکي که بهم نشد هيچ در بعضي وقت ها باعث شد من در کارم هم برايم مشکل بوجود بيايد.

    نمي دونم پدرم چرا انقدر علاقه به کوبيدن من داره ؟! يادمه چند روزي به شدت به من حمله رواني مي کرد و اين و اون رو محترمانه تو سر من مي کوبيد 7 8 سالم بود مي گفت ببين فلاني بزرگ شه بنز سوار مي شه تو بايد پيکان سوار بشي !!!

    من هميشه دنبال يک زندگي معمولي اما با آرامش بودم هيچ وقت اهميت نمي دم که فلاني چکار مي کنه و هميشه سرم تو کار خودم بوده


    شايد بعضي موقع ها هم از داشتن همچين خانواده اي خجالت ميکشيدين.
    نه اصلا بخاطر خانواده ام خجالت نکشيدم يعني مشکلات اون ها به من ارتباطي نداره که بخواهم بخاطرش سرزنش بشم اما بعضي وقت ها يک کار هايي ناخواسته مي کردم يا مثلا اگر جواب يک نفر رو نمي تونستم بدم به شدت خودم رو سرزنش مي کردم و انقدر يک چيز رو تو ذهنم تکرار مي کردم تا خسته شوم.


    مثل اينکه به پدرتون اعتماد ندارين. نگفتين بچه ي چندم خانواده هستين و کلا چند نفرين. مشکلي بين پدر و مادرتون وجود داره؟
    بله اصلا اعتماد ندارم بار ها شده من و برادرم حتي مادرم را براي زمان هاي طولاني مثلا 3 ماه يا بيشتر از خونه بيرون مي کرد و ما آواره بوديم بين فاميل و وقتي برمي گشتيم به شدت ما رو مي کوبيد و مادرم را خيلي کتک مي زد تا حدي که مادرم تا يک ماه حتي نمي تونست راه بره که هنوز حالت مادرم را در آن روز ها يادمه و سر اين موضوع يادمه خيلي پيش بچه هاي فاميل خيلي تحقير شديم الان باعث شده من کنيه خيلي ها رو به دل بگيريم.
    ما پنج بچه هستيم که دو 2 خواهر ناتني از پدرم ، 2 فرزند از مادرم و بچه آخر از ازدواج جديد که من هستم که بين همه ما ها جنگ و درگيري هست اکثرا هم بخاطر شارژ پدرم توسط آن به اصتلاح دو خواهر هست که اين کار ها را مي کنند و ميندازنش تو جون ما الان هم هر کدوم به جهنم خودشون رفتن فقط من و برادرم با هم رابطه برادري واقعي داريم.


    در مورد مشکلات خانوادگي تون بگيد. همين مشکلاتي که باعث بي اعتمادي شده
    خوب خيلي از مشکلات رو اينجا نمي شه گفت ولي شما خودتون حساب کنيد ديگه دو زوج که هر کدام ازدواجي ناموفق داشتند و از هر ازدواج هم چند نتيجه ديگه خودتان حساب کنيد وقتي همچين زوجي تشکيل مي شه انگار يک اتم شکافته مي شه و هزاران هزار مشکل و بحث و جدل سرش بوجود مي آيد که من از بدر تولد تا الان شاهد آن هستم در کل خانواده افتضاح و متلاشي است.


    شما ميگيد با مردم راحت صحبت ميکنيد اما در مورد کار. به نظرتون ميتونيد با مردم در مورد مشکلاتتون هم راحت رودر رو صحبت کنيد؟ مثلا به همکارتون در مورد مشکلات خانواده تون بگيد.
    بله اکثرا در رابطه با کار صحبت مي کنم تا به حال به هيچ کس بصورت حضوري در رابطه با مشکلاتم صحبت نکردم.


    فک نميکنم بتونيد. احساس من اينه که نميدونيد بايد چي بگين . يعني اکثر صحبت هاي شما متمايل به کاره و اصولا حرفي به جز کار ندارين.
    بله درسته من جز حرف کار تا حالا يک کلمه هم با همکاران صحبت نکردم گرچه با مديران يابه گويي زياد مي کنيم يعني حرف هاي روزمره و بدون محتوا زياد رد و بدل مي شود.


    ممکنه تمرکزتون روي کارتون زياد باشه و از انجام اون لذت ببريد.
    نه اتفاقا هر روز تف و لعنت مي فرستم به کار خودم چون کار کردن تو معدن آسون تر است.

    - - - Updated - - -

    تو مدرسه مدام از طرف معلم و مدير تشويق ميشدين اما تو خونه نه. تو مدرسه با دوستاتون راحت بودين و شاد اما تو خونه نه. تو بيرون از خونه هميشه شاد بودين اما داخل خونه نه.
    بله تا حدود زيادي درسته متاسفانه خانواده ما کمي سنتي هستند و هيچ کدام از اعضا از چگونه کار من کوچک ترين اطلاعي نداشند براي همين وقتي من 10 12 سالم بود و اين کار شروع کردم در حالي که ساير دوستانم هنوز دربند بازي و ... بودند خيلي سرزنش مي شدم چرا فلان مي کني ، چقدر پاي کامپيوتر مي شيني و ... و کلا اصلا از کار من شناخت نداشتند تا زماني که از 2 3 تا شرکت برايم نامه همکاري ارسال شد بعدا متوجه کار من شدند گرچه من اصلا اهميت نمي دادم يعني در کل عادت کردم چون پدرم با هر کار من ساز مخالف مي زنه براي همين اوايل بدون اطلاع خانواده يواشکي قرارداد مي بستم و کار مي گرفتم اما بعدا ديگه متوجه شدند که تا يه مدت خوب بود اما دوباره بهانه گرفتن و ... شروع شد خلاصه کمکي که بهم نشد هيچ در بعضي وقت ها باعث شد من در کارم هم برايم مشکل بوجود بيايد.

    نمي دونم پدرم چرا انقدر علاقه به کوبيدن من داره ؟! يادمه چند روزي به شدت به من حمله رواني مي کرد و اين و اون رو محترمانه تو سر من مي کوبيد 7 8 سالم بود مي گفت ببين فلاني بزرگ شه بنز سوار مي شه تو بايد پيکان سوار بشي !!!

    من هميشه دنبال يک زندگي معمولي اما با آرامش بودم هيچ وقت اهميت نمي دم که فلاني چکار مي کنه و هميشه سرم تو کار خودم بوده


    شايد بعضي موقع ها هم از داشتن همچين خانواده اي خجالت ميکشيدين.
    نه اصلا بخاطر خانواده ام خجالت نکشيدم يعني مشکلات اون ها به من ارتباطي نداره که بخواهم بخاطرش سرزنش بشم اما بعضي وقت ها يک کار هايي ناخواسته مي کردم يا مثلا اگر جواب يک نفر رو نمي تونستم بدم به شدت خودم رو سرزنش مي کردم و انقدر يک چيز رو تو ذهنم تکرار مي کردم تا خسته شوم.


    مثل اينکه به پدرتون اعتماد ندارين. نگفتين بچه ي چندم خانواده هستين و کلا چند نفرين. مشکلي بين پدر و مادرتون وجود داره؟
    بله اصلا اعتماد ندارم بار ها شده من و برادرم حتي مادرم را براي زمان هاي طولاني مثلا 3 ماه يا بيشتر از خونه بيرون مي کرد و ما آواره بوديم بين فاميل و وقتي برمي گشتيم به شدت ما رو مي کوبيد و مادرم را خيلي کتک مي زد تا حدي که مادرم تا يک ماه حتي نمي تونست راه بره که هنوز حالت مادرم را در آن روز ها يادمه و سر اين موضوع يادمه خيلي پيش بچه هاي فاميل خيلي تحقير شديم الان باعث شده من کنيه خيلي ها رو به دل بگيريم.
    ما پنج بچه هستيم که دو 2 خواهر ناتني از پدرم ، 2 فرزند از مادرم و بچه آخر از ازدواج جديد که من هستم که بين همه ما ها جنگ و درگيري هست اکثرا هم بخاطر شارژ پدرم توسط آن به اصتلاح دو خواهر هست که اين کار ها را مي کنند و ميندازنش تو جون ما الان هم هر کدوم به جهنم خودشون رفتن فقط من و برادرم با هم رابطه برادري واقعي داريم.


    در مورد مشکلات خانوادگي تون بگيد. همين مشکلاتي که باعث بي اعتمادي شده
    خوب خيلي از مشکلات رو اينجا نمي شه گفت ولي شما خودتون حساب کنيد ديگه دو زوج که هر کدام ازدواجي ناموفق داشتند و از هر ازدواج هم چند نتيجه ديگه خودتان حساب کنيد وقتي همچين زوجي تشکيل مي شه انگار يک اتم شکافته مي شه و هزاران هزار مشکل و بحث و جدل سرش بوجود مي آيد که من از بدر تولد تا الان شاهد آن هستم در کل خانواده افتضاح و متلاشي است.


    شما ميگيد با مردم راحت صحبت ميکنيد اما در مورد کار. به نظرتون ميتونيد با مردم در مورد مشکلاتتون هم راحت رودر رو صحبت کنيد؟ مثلا به همکارتون در مورد مشکلات خانواده تون بگيد.
    بله اکثرا در رابطه با کار صحبت مي کنم تا به حال به هيچ کس بصورت حضوري در رابطه با مشکلاتم صحبت نکردم.


    فک نميکنم بتونيد. احساس من اينه که نميدونيد بايد چي بگين . يعني اکثر صحبت هاي شما متمايل به کاره و اصولا حرفي به جز کار ندارين.
    بله درسته من جز حرف کار تا حالا يک کلمه هم با همکاران صحبت نکردم گرچه با مديران يابه گويي زياد مي کنيم يعني حرف هاي روزمره و بدون محتوا زياد رد و بدل مي شود.


    ممکنه تمرکزتون روي کارتون زياد باشه و از انجام اون لذت ببريد.
    نه اتفاقا هر روز تف و لعنت مي فرستم به کار خودم چون کار کردن تو معدن آسون تر است.

  13. کاربر روبرو از پست مفید cigar3 تشکرکرده است .

    تیام (شنبه 17 آبان 93)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 15 آذر 93 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-4-19
    نوشته ها
    311
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocial3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    958

    تشکرشده 757 در 256 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    45
    Array
    سلام

    متاسفانه تو دوران کودکی تون اون طوری که باید از شما حمایت نشده و خوب تشویق نشدین. شما روزای پر از استرس و تنهایی و بی اعتمادی زیادی داشتین.

    من نمیدونم علت رفتار پدر شما با شما چی بوده. نمیفهمم این جور آدما رو ولی باید بهتون بگم من هم تو اطرافیانم از این جور آدمها زیاد میبینم و همیشه شاهد این نوع رفتارها هستم.

    دوران کودکی یک دوران مهم از زندگی هر آدمه. اما دست هیچ کدوم از ماها نبوده که چه طور بزرگ شدیم و کجا بزرگ شدیم. در واقع شخص خود شما اختیاری نداشتی که رویه بهتری برای

    گذراندن زندگیت تو دوران کودکی انتخاب کنی و این دوران گذشته و حالا هر اتفاقی که توش افتاده و هر مدلی که زندگی کردید گذشته و رفته.

    ببینید دوست من، وجود این بی اعتمادی و آزارهای خانوادگی تو زندگی خیلی ها هست، من خودم شاهد یکی از این اتفاقات بودم. مادری با یه بچه با مردی ثروتمند ازدواج کرد و اون مرد بعد

    چند سال با یه سری دلایل پسر بچه رو از خونه انداخت بیرون و مادرش اون رو برد به بهزیستی. اون پسر بچه الان بزرگ شده ولی نمیدونم محل سکونتش کجاست، و من بابت دوستی دوران

    کودکیم باهاش، بعد از گذشتن این همه سال از دیدنش خوشحال شدم ولی متاسفانه اون با دیدن من فرار کرد. با خوندن پست شما یاد اون افتادم و کلی بغض گلومو گرفت.

    پسری که بابت اعتیاد پدرش ، به مادری بدون درآمد و تنها سپرده شده بود و جز اون کسی رو به عنوان حامی نداشت، متاسفانه به خاطر بحث پول ،این حامی خودش رو هم از دست داده

    باید سالیانه سال تو بهزیستی بمونه و خوب قطعا خدا میدونه با چه خرد شدگی ها و تحقیر ها بزرگ شده، با چه تنفرها و دردها توی قلبش قد کشیده و چه خجالتها و ناراحتی ها که همدم

    روزا و شباش بوده. حس دوست داشته شدن، مهمترین حسی که باید یه بچه از اطرافیانش بگیره، مخصوصا از جانب پدر و مادر و خواهر و برادر، صرفا به خاطر مشکلات اجتماعی و سختی

    زندگی از یه بچه گرفته میشه. تمام اطرافیان اون بچه میدونن چرا و مشکل خانوادگی و اجتماعی و مرگ و اعتیاد یعنی چی، اما اون بچه بی خبر از همه جا پر از نفرت و کینه و ترس و ناراحتی

    و توی تنهایی روزاشو گذرونده و امروز میشه یه جوون. و حالا اون جوون تنها بدون اینکه حتی بدونه از کجا خورده و چی شده پر از درداییه که حتی خودش نمیدونه چیه!!!!

    من نمیدونم درصد سختی و تنهایی تو زندگی شما چقدر بوده، ولی خودتون حساب کنید و تو حساب کتابتون منصف باشید و لطفا تمام امتیازات و خوبی های زندگی تون از جمله برادر و وجود

    مادر و پدرتون رو هم از میزان سختی هاتون کم کنید چون قطعا حضور اونها و داشتن خونه خیلی بهتر از آوارگی همیشگیه و مطمئن باشید میتونست بدتر از اینه هم باشه.

    من نمیدونم شما واقعا چه روزایی گذروندی و چه فکرایی کردی و واقعا چه جوری بزرگ شدی، چقدر دوست داشتی حامی مادرت بودی و اون رو نجات میدادی ،چقدر زور زدی که با توان و

    قدرت ناچیزت تو دوران بچگیت خودت رو نجات بدی و دیگه نترسی، چقدر دنبال سرپناه گشتی و چقدر و چقدر و چقدر.....

    من نمیگم شما مشکل روحی دارید چون کارشناس روانشناس یا روانپزشک نیستم، من هم شخصی هستم مثل شما ، شاید خیلی تنهاتر از شما. اما اینو میگم که تو شرایط نامتعارف بزرگ

    شدن با توجه به شخصیت آدما رو روحیه شون تاثیر منفی میذاره.تاثیراتی که شاید خود فرد ندونسته کارهایی میکنه که مطابق جامعه نباشه و در واقع فرهنگ پذیری کمی داشته باشه.


    میدونید دوست من، به نظر من کسی که دوران کودکی سختی داشته، به هیچ عنوان حق نداره که تو دوران بزرگسالی هم سرشار از مسئله و ناراحتی باشه. هر چند به صورت طبیعی و در

    صورت نا آگاهی تمام دوران زندگی سیاهی و تلخی رو تجربه میکنه اما در صورت فهمیدن علل و ریشه ی کارهاش و رفتاراش میتونه تحولی بزرگ تو خودش و زندگیش ایجاد کنه.

    نمیدونم منظورمو در قالب چه جمله هایی بگم بهتون ولی شما حتی حق ندارید یک روز هم بد باشید!!! به اندازه ی کافی روزای سخت داشتین به نظرم بسه .

    دیگه به خودتون و کارتون لعنت نفرستین. از این به بعد خودتون و رفتاراتون،( هر چند عجیب از نظر خودتون) رو دوست داشته باشید و کم کم اصلاح کنید و رفتاراتون رو با فرهنگ جامعه منطبق

    تر کنید. به اندازه ی کافی از این و اون خوردین، حداقل خودتون با تمام وجود به خودتون و کارهاتون احترام بذارید و خودتون رو ارزشمندتر از اینها بدونید.

    برای خودتون هدف انتخاب کنید نه هدفهای کوچیک بلکه بالاترین قله های پیشرفت و موفقیت رو حقتون بدونید. چون شما با توانایی فوق العاده زیاد ، حتی موقعی که از شما انتظاری

    نمیرفت، عمل کردین و نه تنها عملکردتون خوب بود بلکه میشه گفت عالی هم بودین، حالا هم اتفاقی نیوفتاده میتونید و بهترین جایگاهها رو لیاقت خودتون بدونید.

    تفریح و شادی حق هر آدمیه. لطفا اونقدر خودتون رو آدم حساب کنید که لحظات شاد و ورزش رو حق مسلم خودتون ببینید. استراحت هم همین طور.


    فکر زندگی تنهایی از بچگی در من وجود داشت اما این چند ساله به شدت در من رشت کرده همیشه بهترین لحاظت عمرم زمانی هست که با خودم تنها هستم.
    همه ی آدم ها تنهاترین هستن. آدما تنها به دنیا میان دردهاشون و خوشی هاشون رو تنها تحمل میکنن و در نهایت تنها میمیرن اما.... آدمها فقط جسم هاشون از هم مجزاست، پیوند روحی

    بین آدماست که معنای زندگیه. اشتباه نکنید، این تنهایی نیست که به شما لذت میده. این عدم حضور آدمهای مناسب در اطراف شماست، کافیه کسی رو دوست داشته باشید، زندگی حتی

    لحظه ای در کنار یه فرد خاص، فرهاد رو کوه کن کرده و مجنون رو دیوانه ی لیلی. آرامش واقعی جایی به غیر از گوشه ی پنجره و کشیدن سیگار در انتظار شماست. لطفا به زندگی برگردید.

  15. کاربر روبرو از پست مفید تیام تشکرکرده است .

    cigar3 (یکشنبه 18 آبان 93)

  16. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    cigar گرامی

    شما دو نام کاربری ایجاد کرده اید که خلاف قوانین همدردی هست لذا از طریق ارتباط با ما مشخص کنید که کدام نام کاربری را در نظر دارید برای فعالیت و نام دیگر را بخواهدی در آن ادغام کنند . تا زمانی که تکلیف نامهای کاربری شما معلوم نشود تاپیکتان بسته می ماند .


    با تشکر





  17. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 19 آبان 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.