سلام
من در پست های قبلیم در مورد علاقم به پسر دایی بابام صحبت کردم تحت عنوان من عاشق شدم و .
تا اینکه فهمیدم او رفته خواستگاری یه دختر دیگه که اعصاب منو دری و داغون کرد و باعث حسودیم شد و خیلی هم دلم گرفت اما چند روز از این ماجرا نمی گذره که پسر همسایمون که پسر فوق العاتده خوب و خانواده دار و تحصیل کرده مودب مومنی هست اومده خواستگاری من
واما مشکلی که وجود داره اینه که
من هنوز دلم پیش پسر دایی بابامه که چند وقت دیگه عقدشه من اصلا نمی تونم از فکرش بیام بیرون من تو دلم واقعا دوستش داشتم 3 ساله که من اونو تو رویاهام با خودم میبینم باهاش زندگی می کردم حالا من چه جور می تونم به همین زودی فراموشش کنم
همه به من می گن به پسر همسایتون جواب بله بده خونواده هم خیلی اصرار دارن اما من نمی تونم
چه جور می تونم تا وقتی که دلم و حواسم پیشه یکی دیگه است به او جواب بدم پسر همسایمون پسر خیلی خوبی یه اما من نمی تونم اونو واقعا دوست داشته باشم
مگه دل ادک چه قده که هر دفعه بخواد یاد یکی رو درش جا بده
همه میگن تو دیونه ای که می خوای ردش کنی
من دیوونه نیستم من دوست دارم با کسی ازدواج کنم که اولین کسی باشه که دوستش داشته باشم ایا این درسته که من با اون ازدواج کنم اما دلم پیشه یکی دیگه باشه ؟
هرچند که اون یعنی پسر داییم معنی این همه دوست داشتن رو نفهمید
ترو خدا بگین من چه کار کنم خودم تصمیم گرفتم که دیگه ازدواج نکنم هر چند که او به من پشت پا زد اما من فقط اونومی خواستم
البته تازگی یا شنیدم پسر داییم گفته دانا به من روی خوش نشون نمی داد احساس می کردم از من بدش می یاد اما من باور نکردم یعنی او ن واقعا نفهمید من دوستش داشتم
شما بگین من چه کار کنم
الان شبای قدره دعا می کنم که خدا حداقل مهر پسر داییمو از دلم بیرون کنه![]()
من نمی خواستم این مسئله رو تو تالار مطرح کنم چون احساس می کنم که جوابی به من داده میشه که همه می گن
![]()
علاقه مندی ها (Bookmarks)