سلام دوستان
نميدونم قضيه من يادتون هست ( دروغ . بخشش . عشق ) يا نه
خلاصه ي زندگي : از طريق اينترنت با پسري دوست شدم . ايشون در اويل رابطه سنشون و دانشگاهشون رو به من دروغ گفتند ولي بعد از يك سال برام فاش كردند كه سنشون از من يك سال كمتره و تازه دانشگاه قبول شدن و اون زمان كه با من دوست شدن پيش دانشگاهي ميخوندن. و علت دروغ گفتنشون دوست داشتن من بوده و اينكه ميدونسته كه با گفتن حقايق ( مخصوصا اينكه يك سال از من كوچيكتره ) من حتي يك لحظه هم با ايشون نميمونم و رهاشون ميكنم ( البته كاملا درست فكر ميكرده )
بلاخره خانواده من با گريه هاي من متوجه موضوع شدن و گفتن كه اين پسره كلاه برداره و بايد باهاش رابطه ات رو تموم كني و من هم همين كار رو كردم ولي با نارضايتي چون كه هنوز ايشون رو دوستش داشتم و دوري از ايشون واسم خيلي خيلي سخت بود .خلاصه اينكه بعد از يك جدايي موقت ما به خاطر دلبستگي كه به هم داشتيم دوباره به هم برگشتيم .( البته خانواده ي من خبر ندارن ) با اين تفاوت كه ايشون براي ازدواج مصمم بودن ( ولي براي 3-4 سال ديگه ) . تفاوت ديگه اين بود كه من ديگه به ايشون اعتماد كامل نداشتم و همش از ايشون ايراد ميگرفتم و ميگفتم از كجا معلوم كه من رو بازيچه قرار نداده باشي و از كجا معلوم كه بازم به من دروغ نميگي و .... خلاصه كلي اذيتش كردم ( البته حق هم داشتم و از ايشون تضمين ميخواستم) و ايشون از اين كارهاي من خسته شده بودن و ميگفتن كه چرا به من اعتماد نداري . من بهت قول دادم كه ديگه بهت دروغ نميگم و واست قسم خوردم كه حتي اگه از خانواده ام هم طرد بشم باز هم با تو ازدواج ميكنم ولي تو چرا من هركاري ميكنم بهم اعتماد نميكني؟؟؟؟
تا اينكه بر اساس يكسري ماجراهايي كه پيش اومد ما با هم يك تصميم گرفتيم :
ايشون گفت كه من بهش يك مهلت 4 ماهه بدم تا خوب فكرهاشو بكنه و بعد از چهار ماه دوباره با هم رابطه برقرار كنيم .
من هم قبول كردم ولي بهش گفتم كه يك شرط داره و اون اينه كه : بعد از 4 ماه ديگه اگه هم رو نخواستيم كه از هم جدا ميشيم ولي اگه هم ديگه رو خواستيم بايد پدر مادر هاي هر دوتامون از رابطه مون با خبر بشن و بدونن كه ما هم ديگه رو ميخوايم . و ايشون هم قبول كردن .
به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟
اگه درسته بهم پيشنهاد بدين كه من توي اين مدت تقريبا چهار ماه چيكار كنم؟ به چي فكر كنم؟ به بهبود رابطه يا به جدايي؟ ميترسم به بهبود رابطه فكر كنم و به خودم اميد بدم ولي بعد از 4 ماه بفهمم كه اون نظرش عوض شده و من رو نميخواد اونوقت من يك ضربه ي خيلي سنگيني ميخورم و با توجه به اينكه 4 ماه ديگه درست چند روز قبل از امتحاناتمه ميترسم امتحاناتم رو خراب كنم . از يك طرف ميترسم كه به جدايي فكر كنم و اونقدر اون رو با زور از فكرم و ذهنم دور كنم كه بعد از چهار ماه من اون رو نخوام و ولي اون من رو بخواد و من ندونم چيكار كنم. گير كردم كه توي اين چهار ماه چيكار كنم ؟ بهم گفته اگه خواستي ميتوني توي اين مدت چهار ماه هر كاري كه خواستي بكني يا اگه خواستي ميتوني با يك نفر ديگه هم رابطه برقرار كني ولي من ميترسم . از يك طرف دلم نميخواد اين كار رو بكنم و احتمال اين كار واسه من 0.1% هستش و از طرف ديگه ميترسم نا خواسته با يكي ديگه دوست بشم و اوضاع از اين خراب تر بشه و ديگه ايشون رو نخوام .
از يك طرف ديگه هم من ميدونم كه پدر من با ازدواج دختر 20 ساله اش با يك پسر 19 ساله كه ازش خاطره بد هم دارن و اون رو كلاه بردان ميدونن موافق نيستن . ( يعني از همه بدتر اينه كه ازدواج دختر رو با پسر كوچكتر از خودش خيلي خوب نميدونن و يك جور آبرو ريزي ميدونن )
در صورتي كه وضعيت اين دوستم از نظر اقتصادي خيلي خوبه از نظر فرهنگي و تحصيلات هم به هم ميخوريم و خانواده هامون تقريبا هم سطح هستن.
شما بگين من چي كار كنم ؟ قرار شده توي اين 4 ماه با هم هيچ رابطه اي نداشته باشيم . چه حضوري و چه اينترنتي و چه تلفني و ايشون براي ترم جديدشون به شهرستان ميرن . و حالا من ميمونم و هزار فكر و خيال كه توي ذهنمه .( ميدونين به نظر من بد ترين كارمون اينه كه ايشون اصلا نميخوان با من راجع با فكر هايي كه ميكنن بگن و از من 4 ماه مهلت ميخوان و نميدون اين 4 ماه مهلت رو براي چي ميخواد ولي هر چي كه هست مطمئنم براي راضي كردن خانواده اش نميخواد واسه خودش ميخواد و واسه فكر كردن به موضوعات ولي به من نميگه داره به چي فكر ميكنه كه منم تكليفم رو معلوم كنم و از طرفي اگه باهم حرف نزنيم هم كه مشكلاتمون حل نميشه. به خدا توي سردرگمي موندم . چيكار كنم ؟ تورو خدا كمكم كنين ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)