به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    +به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    سلام دوستان
    نميدونم قضيه من يادتون هست ( دروغ . بخشش . عشق ) يا نه
    خلاصه ي زندگي : از طريق اينترنت با پسري دوست شدم . ايشون در اويل رابطه سنشون و دانشگاهشون رو به من دروغ گفتند ولي بعد از يك سال برام فاش كردند كه سنشون از من يك سال كمتره و تازه دانشگاه قبول شدن و اون زمان كه با من دوست شدن پيش دانشگاهي ميخوندن. و علت دروغ گفتنشون دوست داشتن من بوده و اينكه ميدونسته كه با گفتن حقايق ( مخصوصا اينكه يك سال از من كوچيكتره ) من حتي يك لحظه هم با ايشون نميمونم و رهاشون ميكنم ( البته كاملا درست فكر ميكرده )
    بلاخره خانواده من با گريه هاي من متوجه موضوع شدن و گفتن كه اين پسره كلاه برداره و بايد باهاش رابطه ات رو تموم كني و من هم همين كار رو كردم ولي با نارضايتي چون كه هنوز ايشون رو دوستش داشتم و دوري از ايشون واسم خيلي خيلي سخت بود .خلاصه اينكه بعد از يك جدايي موقت ما به خاطر دلبستگي كه به هم داشتيم دوباره به هم برگشتيم .( البته خانواده ي من خبر ندارن ) با اين تفاوت كه ايشون براي ازدواج مصمم بودن ( ولي براي 3-4 سال ديگه ) . تفاوت ديگه اين بود كه من ديگه به ايشون اعتماد كامل نداشتم و همش از ايشون ايراد ميگرفتم و ميگفتم از كجا معلوم كه من رو بازيچه قرار نداده باشي و از كجا معلوم كه بازم به من دروغ نميگي و .... خلاصه كلي اذيتش كردم ( البته حق هم داشتم و از ايشون تضمين ميخواستم) و ايشون از اين كارهاي من خسته شده بودن و ميگفتن كه چرا به من اعتماد نداري . من بهت قول دادم كه ديگه بهت دروغ نميگم و واست قسم خوردم كه حتي اگه از خانواده ام هم طرد بشم باز هم با تو ازدواج ميكنم ولي تو چرا من هركاري ميكنم بهم اعتماد نميكني؟؟؟؟
    تا اينكه بر اساس يكسري ماجراهايي كه پيش اومد ما با هم يك تصميم گرفتيم :
    ايشون گفت كه من بهش يك مهلت 4 ماهه بدم تا خوب فكرهاشو بكنه و بعد از چهار ماه دوباره با هم رابطه برقرار كنيم .
    من هم قبول كردم ولي بهش گفتم كه يك شرط داره و اون اينه كه : بعد از 4 ماه ديگه اگه هم رو نخواستيم كه از هم جدا ميشيم ولي اگه هم ديگه رو خواستيم بايد پدر مادر هاي هر دوتامون از رابطه مون با خبر بشن و بدونن كه ما هم ديگه رو ميخوايم . و ايشون هم قبول كردن .
    به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟
    اگه درسته بهم پيشنهاد بدين كه من توي اين مدت تقريبا چهار ماه چيكار كنم؟ به چي فكر كنم؟ به بهبود رابطه يا به جدايي؟ ميترسم به بهبود رابطه فكر كنم و به خودم اميد بدم ولي بعد از 4 ماه بفهمم كه اون نظرش عوض شده و من رو نميخواد اونوقت من يك ضربه ي خيلي سنگيني ميخورم و با توجه به اينكه 4 ماه ديگه درست چند روز قبل از امتحاناتمه ميترسم امتحاناتم رو خراب كنم . از يك طرف ميترسم كه به جدايي فكر كنم و اونقدر اون رو با زور از فكرم و ذهنم دور كنم كه بعد از چهار ماه من اون رو نخوام و ولي اون من رو بخواد و من ندونم چيكار كنم. گير كردم كه توي اين چهار ماه چيكار كنم ؟ بهم گفته اگه خواستي ميتوني توي اين مدت چهار ماه هر كاري كه خواستي بكني يا اگه خواستي ميتوني با يك نفر ديگه هم رابطه برقرار كني ولي من ميترسم . از يك طرف دلم نميخواد اين كار رو بكنم و احتمال اين كار واسه من 0.1% هستش و از طرف ديگه ميترسم نا خواسته با يكي ديگه دوست بشم و اوضاع از اين خراب تر بشه و ديگه ايشون رو نخوام .
    از يك طرف ديگه هم من ميدونم كه پدر من با ازدواج دختر 20 ساله اش با يك پسر 19 ساله كه ازش خاطره بد هم دارن و اون رو كلاه بردان ميدونن موافق نيستن . ( يعني از همه بدتر اينه كه ازدواج دختر رو با پسر كوچكتر از خودش خيلي خوب نميدونن و يك جور آبرو ريزي ميدونن )
    در صورتي كه وضعيت اين دوستم از نظر اقتصادي خيلي خوبه از نظر فرهنگي و تحصيلات هم به هم ميخوريم و خانواده هامون تقريبا هم سطح هستن.
    شما بگين من چي كار كنم ؟ قرار شده توي اين 4 ماه با هم هيچ رابطه اي نداشته باشيم . چه حضوري و چه اينترنتي و چه تلفني و ايشون براي ترم جديدشون به شهرستان ميرن . و حالا من ميمونم و هزار فكر و خيال كه توي ذهنمه .( ميدونين به نظر من بد ترين كارمون اينه كه ايشون اصلا نميخوان با من راجع با فكر هايي كه ميكنن بگن و از من 4 ماه مهلت ميخوان و نميدون اين 4 ماه مهلت رو براي چي ميخواد ولي هر چي كه هست مطمئنم براي راضي كردن خانواده اش نميخواد واسه خودش ميخواد و واسه فكر كردن به موضوعات ولي به من نميگه داره به چي فكر ميكنه كه منم تكليفم رو معلوم كنم و از طرفي اگه باهم حرف نزنيم هم كه مشكلاتمون حل نميشه. به خدا توي سردرگمي موندم . چيكار كنم ؟ تورو خدا كمكم كنين ؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1387-3-23
    نوشته ها
    390
    امتیاز
    6,183
    سطح
    51
    Points: 6,183, Level: 51
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    202

    تشکرشده 210 در 101 پست

    Rep Power
    55
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    سلام رویا جان
    پسرها خیلی دیر تر از دختر خانم ها به بلوغ فکری و عقلی می رسند یعنی فکریک دختر 20ساله خیلی بیشتر از یه پسر همسن خودشه چه برسه کوچیکتر
    حالا اگه از دروغش هم بگذریم نمی شه با سنش کنار اومد تازه نه کارداره نه سربازی رفته نه درسش تموم شده می دونی چقدر طول میکشه؟
    تازه اون موقع هم به نظرت به همین اندازه که می گی دوستت داره؟
    تازه چرا از این ناراحتی که بگه نه؟
    خوب بگه بهتر
    تازه تو خودت باید می گفتی نه . نه محکم . نه اینکه نشستی که اون به تو جواب بده . چه عجله ای داری عزیزم وقت داری
    حتما هم به نظر پدرمادرت احترام بزار مطمئن باش اونها خیلی تجربشون بالاتر از ماست
    باشه گلم

  3. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    به خدا دلم خونه
    اگه به اين راحتي بود كه شما ميگين كه كاري نداشت . دلم ميسوزه . ياد خاطره هامون كه ميوفتم جيگرم آتيش ميگره به خدا جدي ميگم اصلا فلبم درد ميگيره فكر جدايي كه ميوفتم. به خدا الان دارم هق هق گريه ميكنم و اينها رو واستون مينويسم . يه آهنگ غمگين كه توي تلويزيون ميگذاره اشكهام همين طور مياد . از زور ناراحتي حتي نميخواستم افطار كنم . آرزو ميكردم كاشكي توي اين دنيا نبودم .
    قرار گذاشتيم كه ديگه از هم خبري نگيريم ولي من بهش يه چندتا اس ام اس دادم خواستم ازش بپرسم كه توي اين مدت به جدايي فكر كنم (كه البته نميتونم ) يا به بهبود رابطه
    جواب كه نداد هيچي . هرچي زنگ زدم busy زد و بعد هم يك اس ام اس داد و بهم فحش داده بود . گفته بود كه بهش نه زنگ بزنم نه اس ام اس . گفتم اگه من رو نميخواي بگو و خلاصم كن چرا آزارم ميدي؟ ولي جوابم رو نميده .
    به خدا دلم خونه . اشك هام امونم رو بريده
    هرچي بهش ميگم كه حالا اين فرصت رو واسه چي ميخواي ؟ تو كه گفتي تا 2-3 سال ديگه نميتوني در مورد ازدواج با مادر پدرت حرف بزني . پس چه جوري الان ميخواي 4 ماهه راضي شون كني ولي جوابم رو نميده
    ميخواد داغونم كنه. هيچي نميگه. منم زنگ ميزنم بيزي ميزنه .
    آخه وقتي ياد عشق و خاطره هامون ميوفتم جيگرم آتيش ميگيره . شيطونه ميگه برو خودت رو بكش و راحت شو .
    فقط اون موقع كه با هم قرار گذاشتيم كه با هم تا 4 ماه صحبت نكنيم اس ام اس داد كه به خدا ميخوامت ولي 3-4 ماه ازت مهلت ميخوام خواهش ميكنم . خواهش ميكنم ديگه اس ام اس و زنگ نزن
    به خدا اگه با من حرف ميزد كه اينطوري نميشد . حرفش رو نميزنه و من رو آزارم ميده
    تورو خدا واسم دعا كنين كه خدا بهم صبر بده . دارم از دستش ديونه ميشم . دوستش دارم دلم ميخواست كه يك سال از من بزرگتر بود يا حد اقل هم سنم بود تا با هم ازدواج ميكرديم ولي اينطوري خيلي مشكله
    تو روياهام زندگي با اون رو ميديدم همراه با خوشبختي ولي انگار همه شون داره به سراب تبديل ميشه
    خخخخخخخخخخخخخخخخددددددددد داااااااااااااااييييييييي ييييااااااااااا يكي از بنده هات داره ديوونه ميشه . كمكش كن

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 مهر 88 [ 22:36]
    تاریخ عضویت
    1387-6-05
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    3,442
    سطح
    36
    Points: 3,442, Level: 36
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    سلام دوست عزیز .
    کمی منطقی تر به این قضیه نگاه کن . شما جنبه احساسی قضیه رو در پیش گرفتی و چشماتو بخاطر احساست بستی و میری جلو ؟!
    خواهشا همونطور که همیشه جناب سنگ تراشان گفته به احساسات دامن نزن . اینو ازت خواهش دارم .
    سعی کن با احساست منطقی برخورد کنی...
    درکت میکنم چون مدتی پیش خودم آنچنان افسرده شدم که واقعا زندگی برام به صفر رسیده بود ...شاید باور نکنی اما خیلی وقتا به حتی خودکشی فکر کردم اما حالا بعد از پشت سر گذاشتن یک دوره که اسمشو" سقوط آزاد " میزارم به اوضاع روحی عادی برگشتم ...شاید بگم تولدی دوباره در زندگی .
    هیچ وقت توی زندگیم اینقدر احساس خوب نداشتم ...
    و الان بجای خیال پردازی و دامن زدن به احساساتی که هم من رو وابسته کنه و هم طرف مقابلم رو به این می اندیشم که چگونه به
    شرایطی که میخوام برسم و اون موقع پا پیش بزارم . رسیدن به کسی که دوستش دارم چندین سال طول میکشه (بیشتر از عددی که شما ذکر کردید ) اما راه درستش فکر میکنم همین باشه ...
    حتی شاید باعث بشه که ایشون رو از دست بدم اما به خدا توکل دارم و عشق و دوست داشتن رو با وابستگی که مشکل ساز باشه عوض نمیکنم .
    ضمن اینکه در این چند سال شناختمون از هم شاید بمرور بیشتر بشه .
    خدا رو شکر میکنم که رابطه ای در کار نبود و در این مدت هم از ایشون دور بودم و این باعث شد احساساتم به حد واقعی که هست برسه و با دیده عقلم در کنار قلبم به این قضیه نگاه کنم .
    بجای ایجاد وابستگی و خیالپردازیهای فراوون به واقعیات و شرایطم فکر میکنم و تلاش میکنم ...
    شاید اگر اینجا باشید و شرایط من رو ببینید بفهمید که چقدر راه سخت تری نسبت به شما و طرف مقابلتون دارم برای رسیدن به کسی که دوستش دارم اما هرگز ناامید نیستم چون به خودم ایمان دارم .
    بنظرم واسه ایشون زوده با توجه به شرایطشون و سنشون نسبت به شما ...در ضمن چه تضمینی واسه آینده وجود داره ؟
    شاید ایشون با اینکه از ته قلب بخواد اما نتونه به به فاکتورهای لازم برسه اونوقت چی ؟
    فکر نمی کنید بهتره که واقع بینانه نگاه کنیم ؟ شاید حتی الان با ازدواج به هم برسید و این احساس جذبه شدید بینتون پاسخی داشته باشه اما زندگی مشترک نیاز داره که طرفین به یک نوع بلوغ شخصیتی رسیده باشن برای اداره مستقل زندگی علاوه بر امکانات و شرایطی همچون کار و ...
    این احساس یه روزی به درجه معمول خودش برمیگرده و اون موقع خیلی فاکتورها هست که باید تو زندگی داشته باشید ...
    با این اوضاع من فکر میکنم بهتره بجای اینکه خودت رو عذاب بدی دوست عزیزم به ایشون هم بگی سعی کنه به شرایطی که باید
    داشته باشن فکر کنن و بعد از رسیدن به اونها از طریق خانواده پا پیش بگذارند ... تازه اون موقع وقت انتخاب شماست و سنجش شرایط ایشون و شما .
    خواهشا در مورد ازدواج واقع بینانه تر نگاه کنید و به رویای زندگی با ایشون پروبال ندید ...اونوقت اگر به هم نرسید شما بیشترین ضربه رو میخورید .
    در مورد رابطتون یکم خودتون رو کنترل کنید ...اگر مدتی هم از هم دور باشید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد ...سعی کنید خودتون رو با چیزهایی که دوست دارید سرگرم کنید تا اینکه بخواید به خیال فرو برید ...
    اینها رو گفتم چون خودم همشون رو بنوعی دیگر تجربه کردم و میدونم الان احساستون چیه .
    به این نکته رسیدم که برای ازدواج علاوه بر شرایط مالی که تا چند سال رسیدن بهش طول میکشه خیلی فاکتورها هست که باید قبلش توی خودت پیدا کنی و به اونها برسی .و الان دارم برای رسیدن به اونها تلاش میکنم .
    فکر میکنید خودتون و ایشون به این فاکتورهای درونی رسیدید ؟
    اجازه بدید ایشون فکرهاشو بکنه ...اگر واقعا شما رو دوست داره باید به فاکتورهایی که برای ازدواج لازمه برسه و بعد از طریق خانواده اقدام کنه .
    به خودتون هم فرصت بدید و عجول نباشید .
    صبوری کن دوست من .
    من برات آرزوی شادکامی و خوشبختی دارم . دوست عزیزم به خدا توکل داشته باش ...

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 88 [ 19:28]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    351
    امتیاز
    5,579
    سطح
    48
    Points: 5,579, Level: 48
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    رویای عزیز
    دوست من سعی کن به قضیه منطقی نگاه کنی.
    اتفاقا این زمان(4 ماه)باعث میشه شما بیشتر به روابطتون فکر کنی و برات خیلی خوبه.
    تو این مدت به احساسات کمتر فکر کن چون خیلی اذیت میشی.
    راهه درست رو انتخاب کن.
    این حرفه دوستم شیلارو قبول دارم ،حرفه درستیه: (پسرها خیلی دیر تر از دختر خانم ها به بلوغ فکری و عقلی می رسند یعنی فکریک دختر 20ساله خیلی بیشتر از یه پسر همسن خودشه چه برسه کوچیکتر)

    با توجه به این حرفت: (از يك طرف ديگه هم من ميدونم كه پدر من با ازدواج دختر 20 ساله اش با يك پسر 19 ساله كه ازش خاطره بد هم دارن و اون رو كلاه بردان ميدونن موافق نيستن . ( يعني از همه بدتر اينه كه ازدواج دختر رو با پسر كوچكتر از خودش خيلي خوب نميدونن و يك جور آبرو ريزي ميدونن ))>>>>>
    >>>>>باید یه مقدار بشینی با خودت سبک سنگین کنی،چون اول و آخر موافقت پدر ومادر هم خیلی مهمه.

    امیدوارم درست ترین تصمیم رو بگیری.
    موفق باشی.

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 آذر 89 [ 18:47]
    تاریخ عضویت
    1386-12-20
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    4,323
    سطح
    41
    Points: 4,323, Level: 41
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 28 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    سلام رویا جان
    معلومه که آدم خیلی حساسی هستی . نمی دونم توی مدت آشناییتون چی از دوستت دیدی که اینقدر بهش وابسطه شدی . اینطور که از حرف هات بر میاد شما خیلی باهم سنخیت ندارید.کسانی که از همه لحاظ قبل از ازدواج با هم جور هستند(منظورم رضایت خانواده ها و سن وسال و آمادگی ازدواج وشناخت کامل طرفین و...هست)بعد از ازدواج با مسائل و مشکلات زیادی روبرو می شوند چه رسد به کسانی که از قبل از ازدواج تمام این مشکلات رو با خودشون یدک می کشند هر انسانی صبر و تحمل محدودی داره .
    به نظر من شما شرایط سختی برای ازدواج با هم دارید. در حالی که هر کدام از شما می تونید با فرد دیگه ای خوشبخت تر و شادتر و با رضایت خانواده ها زندگی خوبی داشته باشید. انسان برای جلوگیری از بروز مشکلات بزرگ باید از مشکلات کوچک استقبال کنه . می دانم فکر جدایی از او برای شما سخته اما تحملش راحت تر از تحمل مسائل و مشکلات بعدی هست.
    خداوند شما را کمک کند و ان شا الله هرگز به خاطر این مسائل چشمانتان اشکبار نشود.
    حتما ما رو از تصمیمتون مطلع کن

  7. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    ميدونين چرا دلبسته شدم؟ به خاطر اخلاق و رفتار خوبي كه با من داشت. به خاطر مهربوني هاش . به خاطر اينكه دوستم داشت.(شايد همه ي اينها الكي بوده يا داشته فيلم بازي ميكرده و شايدم نه!!!!) ولي مسئله اينه كه من به اون دلبسته ام و تا از همه چيز مطلع نشم و نفهمم كه اون واقعا كيه ؟؟چه شخصيتي داره؟؟؟؟ خود واقعي اش اينيه كه من الان دارم ميبينم يا همونيه كه 2 سال باهاش خاطره دارم ؟؟؟ نميتونم ازش دل بكنم تازه اگر هم بفهمم بازم فكر نميكنم كه بتونم فراموشش كنم .
    اون عشق اول من توي زندگيمه . نزديك 2 سال باهاش خاطره دارم حالا چه تلخ و چه شيرين . كلي با هم بيرون رفتيم . رستوران . پارك .... كه تك تك اونجاها ( در هر زماني و با هركس ديگه كه برم ) براي من يادگار روزهاي با اون بودنه......
    چه جوري من همه اينها رو فراموش كنم و با يكي ديگه ازدواج كنم ؟؟؟؟؟ طوري كه قراره توي زندگيم ياد عشق اولم بيوفتم و بهش فكر كنم؟؟؟؟؟ گاهي به يادش گريه كنم ؟؟؟؟گاهي عشق اولم رو با شوهرم مقايسه كنم و به خاطر اينكه من رو مثل اون دوست نداره يا در بعضي موارد كوتاهي ميكنه حسرت بخورم و ناخواسته پرخاشگري كنم؟؟؟؟ وقتي كه از همه چيز فارغ ميشم و تنها ميشم ياد خاطره هامون بيوفتم . وقتي كه با شوهرم دعوا ميكنم يا قهر ميكنم ياد اون بيوفتم و بگم اگه اون بود الان اينجوري نميشد!!!!
    از خدا خواستم كمكم كنه كه دوري اون رو تحمل كنم . تا حدي هم تونستم . ولي اين تحملم واسه اينه كه اميد دارم روزي برگرده و به خاطر اين هستش كه الان ميتونم دوري اونو تا حدي تحمل كنم چونكه اميد به بازگشتش دارم و همه چيز به اين اميدم بستگي داره....
    دوست دارم به خودم بگم كه اين عرفاني كه الان دارم ميبينم عرفان واقعي نيست و داره امتحانم ميكنه... اون هنوز دوستم داره و از زماني كه بهم قول داده ديگه بهم دروغي نگفته .... با من بازي نكرده ..... واسش مهمم .... فقط و فقط قصد ازدواج با من رو داره نه چيز ديگه ...... يعني فكر اينكه بفهمم كه اون دوباره بهم دروغ گفته و شايد تا الان داشته نقش بازي ميكرده و ميخواسته سر كارم بگذاره و ........ من رو تا سر حد جنون ميبره
    واسه اينه كه من به اميد زنده ام ..... ولي اگه اين اميدم به نا اميدي تبديل بشه ...........................

  8. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    دوستان عزيز از راهنمايي هاتون خيلي ممنونم
    من خودمم راضي دارم كه يه مدت به رابطه مون فكر كنيم و با هم رابطه نداشته باشيم ولي مشكل اينجاست كه اون اصلا با من حرف نزده و نميزنه كه اين مهلت رو واسه چي ميخواد ؟ ميخواد چيكار كنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    به خاطر اين بي اعتمادي و يكسري از موضوعات ما تصميم گرفتيم كه يك مدت از هم بي خبر باشيم ولي در عين اين كه من خيلي دوست دارم كه بهش بگم كه توي اين مدت ميخوام به چي فكر كنم و شرايط رو در نظر بگيرم .... ايشون اصلا تمايلي به شنيدن حرفاي من نداره يعني نميخواد كه گوش بده و خودش هم تمايلي نداره كه راجع به موضوعاتي كه داره بهشون فكر ميكنه به من بيشتر توضيح بده
    يعني من نميدونم كه اين زمان و مهلت 4 ماهه رو چيكار ميخواد بكنه؟
    1) آيا ميخواد تو اين مدت سعي كنه كه فراموشم كنه ؟؟؟؟ اگه تونست فراموشم كنه كه يعني دوستم نداشته و رابطه رو تموم ميكنه . اگرم نتونست فراموشم كنه كه با هم رابطه رو ادامه ميديم!!!
    2)آيا ميخواد توي اين مدت روي رابطمون و درستي و نادرستي اش فكر بكنه و واسه مشكلاتمون راه حلي پيدا كنه ؟
    3) آيا ميخواد توي اين مدت با كساي ديگه اي رابطه برقرار كنه كه ببينه آيا هنوز هم من واسه اون بهترينم يا كساي ديگه اي هم هستن كه از من بهتر باشن ( البته اين موضوع رو ازش پرسيدم كه ميخواي همچين كاري رو بكني و اون گفت نه!!!!)
    4)آيا ميخواد من رو امتحان كنه كه ببينه بهش وفا دارم و هنوز دوستش دارم يا نه؟؟؟؟؟ميخواد ببينه كه بعد از اين چهار ماه باز هم خواهانش هستم يا نه؟
    5)آيا ميخواد توي اين مدت با خانواده اش حرف بزنه و اونا رو راضي كنه ؟؟؟؟( به نظرم اين گزينه احتمالش صفره چون ما به خاطر مشكلاتي كه داشتيم تصميم گرفتيم كه از هم دور بشيم و حالا اون ميخواد با وجوداين مشكلات كه بين ما وجود داره به خانواده اش راجع به من بگه؟؟؟؟؟؟ همين موضوعه كه من رو به گريه وادار كرده چون من بهش گفتم كه بعد از چهار ماه اگه همو خواستيم بايد خانواده هامون مطلع باشن و اون هم قبول كرد و قبول كردن اين شرطه كه اوضاع روحيمو خراب تر كرده .... آخه اولن من خودم اين شرط رو مناسب نميدونم چون مطمئنم خانواده ام مخالفت ميكنن و در ضمن ايشون كه نميتونست تا 3-4 سال ديگه راجع به ازدواج با خانواده اش حرف بزنه ... حالا چه جوري ميخواد توي اين 4 ماهه بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همين موضوعه كه تاثير بدي روم گذاشته و ميگم اگه اون نميتونه به خانواده اش بگه واسه چي شرط رو قبول كرده؟؟؟؟ نكنه كه ميخواد غير مستقيم بهم بگه كه سر كارت گذاشتم ؟؟؟؟؟؟؟ نكنه ميخواد بگه كه چون ميخواستم از شر تو خلاص شم اين شرطت رو قبول كردم كه ديگه بهم زنگ نزني و سمج نشي؟ نكنه اونقدر آدم بي فكر و بي مسئوليتيه كه همينجوري الكي قبول كرده كه به خانواده اش بگه ولي اصلا بهشون نگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
    به خاطر همين موضوعات شخصيته كه من نگراني و اشك همه وجودم رو گرفته ....اگه باهاش حرف ميزدم و ميدونستم كه واقعا هدفش چيه اين مشكلات رو نداشتم ....حالا ميترسم از اينكه توي اين مدت 2 سال به يه آدم بي مسئوليت بي فكر هوس باز دلبسته شده باشم كه هيچي واسش مهم نيست !!!!! اونوقت ضربه اي ميخورم كه جبران پذير نيست !!!! ميگم نكنه كه حرف مامان و بابام درسته و اون كلاه بردار باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    واسه اين موضوعاته كه حال خوبي ندارم وگرنه اگه از ايشون مطمئن بودم راضي داشتم كه ايشون واسه 3-4 سال ديگه بياد خواستگاري و من قبول ميكردم ولي با اين اوضاع بدون تضمين نميشه!!!! گيج شدم
    بگين چيكار كنم؟
    ميترسم از اينكه بعد از 2 سال بايد به دلم بگم كه اين كسي كه تو بهش دل بسته بودي كه اصلا دوستت نداشت. اصلا آدم نبود. هوس باز بود. بچه بود. فقط ميخواست باهات بازي كنه. ميخواست اذيتت كنه؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه دل من تحمل شنيدن اينهمه حرف غير منتظره رو نداره مثل اين ميمونه كه يكي به شما بگه كه شوهرتون تو زرد از آب در اومده و قبل شما زن داشته و بعد از شما رفته زن گرفته !!! اونوقت چه احساسي بهتون دست ميده؟؟؟؟؟؟ شوكه نميشين؟؟؟؟؟ به اينهمه سوختن پاي يك آدمي كه عشق دروغين داشت حسرت نميخورين؟؟؟؟؟
    من نميگم طرفم اينجوريه و از خدا ميخوام و آرزو ميكنم كه همچين آدمي نباشه ولي ميترسم از روزي كه بفهمم كه ايشون...........

  9. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 خرداد 98 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1387-6-22
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    8,904
    سطح
    63
    Points: 8,904, Level: 63
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    40

    تشکرشده 80 در 36 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    سلام
    ببخشيد با صراحت نظرم رو ميگم اما فكر ميكنم شما هنوز به بلوغ فكري و عاطفي نرسيدي و به ازدواج واقع بينانه نگاه نميكني . به نظر من بهتره قبل از هر چيز به خودت زمان بدي و خودتو بشناسي. دنياي اطرافت رو دقيقتر نگاه كن ، زندگيتو در عشقي كه فكر ميكني عشق واقعيه خلاصه نكن ، ديدتو وسعت بده ...
    كمي صبر داشته باش و فكرتو به موضوعات ديگه معطوف كن ، زيباييهاي ديگه زندگي رو ببين ، مطالعه كن
    شايد در آينده وقتي به اين لحظه ها فكر كني خنده ات بگيره ...
    موفق باشي

  10. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: به نظرتون تصميمي كه گرفتيم درسته ؟ خواهش ميكنم كمك كنيد.

    سلام دوست عزيز
    ولي من انتظار شنيدن اينجور پاسخ هارو ندارم .... نه اينكه نخوام بشنوم .... بلكه اين پاسخ ها به بهتر شدن حال من كمكي نميكنه!!! من سراپا شك و ترديدم . دلم مطمئن نيست.ميخوام از همه چيز مطمئن بشم . ميخوام طرفم رو بشناسم . ميخوام بدونم كه آيا با گذشتن اين فرصتها ميتونيم همديگه رو بشناسيم يا همه ش يك بازي بچه گانه است كه من رو درگير خودش كرده .... شايد من (اونجور كه شما ميگين ) به بلوغ فكري و عاطفي نرسيده باشم ...( البته شايد اگه مثل شما از بيرون از قضيه بهش نگاه ميكردم شايد همچين فكري به ذهنم ميرسيد كه طرف چقدر انسان احمقيه كه زندگي و آينده اش رو داره اينطوري تلف ميكنه و بي خيال موضوع نميشه .... چون راه رهايي از اين موضوع اينه كه بي خيال طرفم بشم و منتظر موقعيت هاي جديد و صد البته بهتر از اين باشم ) ولي اين رو ميدونم كه نميتونم بدون مشخص شدن همه چيز و معلوم شدن همه ي قضايا هه چيز رو فراموش كنم و اصلا بهشون فكر نكنم . در اينصورت اين موضوع براي من هميشه به صورت يك موضوع حل نشده و گنگ باقي ميمونه. دلم ميخوام حقايق رو بدونم . شايد با روشن شدن حقايق خيلي چيزها عوض بشه و همه چيز مثل روزهاي اولش بشه و شايدم همه چيز تموم بشه....
    علت مطرح كردن اين موضوع براي من رفع ترديد و شك و نگراني و اضطرابه و اميدوارم كه دوستان بتونن براي برطرف كردن اين اوضاع بد روحي به من كمك كنند و اگه راه حلي براي روشن شدن موضوع و برطرف شدن شك و ترديد ها و تسكين دردم به نظرشون ميرسه به من ارائه بدن
    ولي كم كم دارم به اين نتيجه ميرسم كه شايد اين موقعيتي كه من الان توش هستم رو هيچ كسي از شما تجربه نكرده باشه .... و يا اينكه راه حلي كه همه بهت پيشنهاد ميكنند شايد بهترين راه حل نباشه ( چون دركت نميكنند) البته ممكنه كه در ظاهر بهترين راه حل باشه ولي يك جايي خوندم كه نوشته بود : توي روابط انساني هيچ چيز غير ممكن نيست .... شايد تو اين زمان بهترين راه حل براي من فكر كردن به غير ممكن ها باشه ... البته ميدونم كه احتمال وقوعش خيلي كمه ولي شايد توي اين زمان براي تسكين درد من بهترين راه حل باشه
    ممنون از همگيتون كه راهنمايي كردين


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احساس ميكنم بهم توهين ميشه
    توسط just4you در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 مرداد 93, 00:58
  2. بنظرتون تصمیمم درسته؟
    توسط هستی در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 تیر 90, 19:35
  3. +شباهت خواستگارم با نامزد سابقم باعث شده نتونم تصمیم بگیرم . تو روخ
    توسط zahra.2010 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 دی 88, 13:05
  4. با اعتماد به نفس بالاي طرف مقابلتون چي كار ميكنين؟؟
    توسط parnian1 در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: شنبه 12 دی 88, 13:54
  5. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 اسفند 87, 13:36

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.