به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 مهر 93 [ 22:06]
    تاریخ عضویت
    1393-6-11
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered
    تشکرها
    1
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    مشکل من با برادرم

    سلام به تمامی دوستان مهربان و دلسوز سایت همدردی
    دوستان من تازه عضو شدم ولی چند ساله که این سایت رو میشناسم و از همدردیتون با افرادی که دارای مشکلاتی هستند خبر دارم.
    حقیقتش من یه مشکل پیچیده ایی برام بوجود اومده که واقعا هرچی دنبال راه حل میگردم پیدا نمیکنم. خواستم شما کمکم کنید
    راستش نمیدونم چطوری و از کجا بگم .
    من 3 تا برادر دارم دارم که برادرم وسطیم به دلیل مشکلات شخصی زندگیش در گذشته خیلی عصبی و پرخاشگر هست. در کل هم ادم فوق العاده شکاکیه. شما هم میدونین که شکاکا چقد حرفای غیر منطقی میزنن

    اگه خونه باشه اصلا نمیشه تحملش کرد. فقط بیرون بره ما خوشحال میشیم. ولی الان حدود 3 ماهه بیکار شده متاسفانه. واقعا هروقت میاد به یکی از اعضای خونواده مخصوصا برادر کوچیکم گیر میده که تو باعث شدی من تو زندگیم نا موفق بشم. من و مامانم خیلی میترسیم. من ازش نفرت دارم. نمیخوام ریختشو ببینم. اینو بگم بعضی موقع ها خیلی دلسوزه مثلا اگه من کتاب بخوام تو بدترین شرایط میره میخره یا وقتی دانشگاه قبول شدم خیلی خیلی خوشحال شد. ولی انقد بددهنه از بس به همه فحش میده که تمام خوبیاش یادم میره. با من کاری نداره چون من اصلا بهش رو نمیدم ولی وقتی میخواد دعوا راه بندازه باور کنید از سگ بدتر رفتار میکنه. داداش کوچیکه من ارومه کاری به کار این روانی نداره ولی این باهاش لجه. با همه لجه از همه بدش میاد . فک میکنه فقط خودش درست میگه. من راستش از آینده میترسم یه بلایی سرمون بیاره هرچند جلو مردم موشه ولی جلو ما 6 متر زبون داره. نمیدونم چی کار کنم.
    حالا این به کنار برادر بزرگم میخواد عروسی کنه اونم خودش مکافات داره که دختره به درد نمیخوره و ... ولی مشکل اصلی اینه ما اصن جرات نمیکنیم به این وحشی بگیم چون ممکنه یه بلایی سر داداشم بیاره. میدونم به اون هیچ ربطی نداره ولی خب خیلی پرروئه . هر غلطی دلش میخواد میکنه. دلم واسه مامانم میسوزه. اشک تو چشام حلقه زده. همش به زندگی بقیه حسرت میخورم. من دائم تو استرسم حتی توی خونه.
    از گریه کردن خوشم نمیاد ولی وقتی راه حلی پیدا نمیکنم بغض گلومو میگیره که اخه گناه ما چی بود که باید همچین روانیی رو باید تحمل کنیم.
    اگه راه حلی دارید لطفا بگید مرسی بابت توجهتون.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 فروردین 98 [ 11:48]
    تاریخ عضویت
    1392-1-18
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    5,259
    سطح
    46
    Points: 5,259, Level: 46
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    1,092

    تشکرشده 246 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array
    sara007 عزیزم خوش اومدی به تالار
    سارا جان باور کن با خوندن حرفات یه جفت شاخ گوزنی رو سرم در آوردم.
    اصلا الان میرم و خودمو از یه جایی پرت میکنم.
    آخه دختر خوب اینا چه حرفاییه که در مورد برادرت میزنی؟؟؟ چرا اینقدر راحت بهش میگی وحشی ؟ 6 متر زبون؟؟؟؟ روانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چطور دلت میاد آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم سه تا برادر دارم که نفسم بهشون بنده. عاشقشونم حتی با وجود همه مشکلات.
    تو باید یه خواهر باشی. لطیف و خواهرانه رفتار کنی. باید بتونی درکش کنی. معلومه که داغونه. ازدواج نا موفق، بیکاری ، شکست و...
    فکر میکنی آسونه؟ حتی اگه بهم بگی همه اینا انتخاب خودشه بازم اون یه انسانه و جایزالخطاست . اگه خدایی نکرده خودت جای اون بودی چیکار میکردی؟ چه حالی میداشتی ؟؟

    به نظر من برادر کوچیکتون کار خوبی میکنه که جوابشو نمیده. حفظ احترام اون الان تو این شرایط از همه چیز واجبتره. باید شخصیت از دست رفته اش رو بهش برگردونید. شماها به عنوان خانوادش باید کمکش کنید.
    البته من درکت میکنم. برادر منم چندین سال قبل چنین مشکلی داشت. جدا شده بود و اوایل یه همه چیز بدبین بود. مثلا اگه من و برادر دیگم باهم حرفی میزدیم ، فکر میکرد داریم بدگویی اونو میکنیم. یا همش حس میکرد حالا که دوباره به خونه برگشته، اونجا زیادیه و ما قبولش نداریم.
    .
    .
    اما سارای عزیزم بهتره صبرت رو افزایش بدی. با برادرت با نهایت احترام قبلی ( نه نمایش ظاهری) حرف بزنی.
    به نظر من بهتره خودتون در مورد ازدواج برادر بزرگتون بهش خبر بدین. چون اگه خیلی خیلی دیر بهش بگین ، فکر میکنه ازش پنهان کردین و بیشتر ناراحت میشه. اما دختر خوب یادت باشه همیشه که کلمات بفرما و بشین و بتمرگ یه معنی دارن اما هر کدوم کاربرد و بار معنایی خودشونو دارن.
    کمی مهربون تر، کمی خواهرانه تر و کمی انسانی تر باهاش مدارا کنید.

  3. 5 کاربر از پست مفید مهربونی... تشکرکرده اند .

    sara007 (جمعه 14 شهریور 93), terme00 (چهارشنبه 12 شهریور 93), The Green (جمعه 14 شهریور 93), واحد (جمعه 14 شهریور 93), شیدا. (سه شنبه 11 شهریور 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 مهر 93 [ 22:06]
    تاریخ عضویت
    1393-6-11
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    98
    سطح
    1
    Points: 98, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered
    تشکرها
    1
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام مهربون جان خیلی ممنون واقعا اسمتون برازنده خودتونه
    راستش من اون لحظه که داشتم مینوشتم خیلی عصبانی بودم. راستش من همیشه سعیمو میکنم که درکش کنم . شاید نتونم خودمو جای اون بذارم چون اون یه مرده و انتظارات ازش زیادتره ولی خسته شدم. همش داریم صبر میکنیم. چشم من حرف شما رو گوش میدم که تحملمو ببرم بالا ولی مثلا در هفته 2 روز خوبه 5 روز بد. خیلی سخته باهاش کنار اومدن. همش فک میکنم میخواد دعوا راه بندازه. مامانم بدتر از من میترسه. دقیقا سال نو با برادرم دعواش شد که اشک من و مامانم و درآورد. حالا ما اینارو فراموش میکنیم. به قول شما شکست خورده از زندگی ولی چرا چون سر ما خالی میکنه خیلی عصابم بهم میریزه.
    راجع به ازدواج برادرم مامانم بهش گفته ولی میگه اون دختره به درد نمیخوره و میگه داداشم از دخترای قرطی و بی ادب خوشش میاد. این رو راست میگه ولی میترسم با داداش بزرگم لج کنه. خیلی نگرانم :(
    فقط میخوام تموم شه این استرسایی که تو خونه دارم.

  5. 2 کاربر از پست مفید sara007 تشکرکرده اند .

    The Green (جمعه 14 شهریور 93), مهربونی... (شنبه 15 شهریور 93)

  6. #4
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب می توانید به روانپزشک مراجعه کنید و برای درمان برادرتان دارو دریافت کنید. کاملا مشخصه که برادر شما ناراحتی اعصاب گرفته است . البته ناراحتی اعصاب قابل درمان است به شرطی که به توصیه های پزشک توجه کنید.
    باور کنید برادرتان چندین برابر شما فشار تحمل می کند و به خاطر فشارهای درونش پرخاشگری می کند. اگر این فشار درونی به وسیله درمان برداشته شود واکنش های بیرونی اش هم بهبود می یابد.
    اگر تهران هستی من روانپزشک خوب سراغ دارم. دکتر علیرضا ظهیرالدین که مطبش خیابان سمیه است. دکتر خیلی خوبی است . لازم نیست حتما مریض را ببرید.

  7. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    مهربونی... (شنبه 15 شهریور 93)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 مرداد 00 [ 08:21]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    7,616
    سطح
    58
    Points: 7,616, Level: 58
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    94

    تشکرشده 160 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سارای عزیز
    من توی موقعیت کاملا مشابه شما بودم :سه برادر دارم برادر دوم بشدت پرخاشگر و عصبی بشدت حسود و مداخله جو بود مثل برادر شما..وای به حال روزی اگه پسری به من یا خواهرم نگاه می کرد چنان جنجالی به راه می انداخت که نگو من تجربه 24 سال مدارا کردن با یک برادر عصبی رو دارم تمام نوجوانی و جوانی من رو این برادر مبدل به جهنم کرد معتقد بود که خودش همه چیز توی همه زمینه ها رو می فهمه و بقیه از جمله ما احمق هستیم و چیزی رو نمی فهمیم به ما حمله می کرد جلوی دیگران آبرو ریزی می کرد هروقت می دونست برای ما مهمه جلوی شخص خاصی حفظ ظاهر کنیم بدتر آبروی ما رو می برد من از صمیم قلب معتقد بوده و هستم که مشکل داره
    من بشدت فرد آروم و صبوری هستم این رو همه کسانی که من رو می شناسند می گن ولی از 24 سالگی به بعد تصمیم گرفتم این برادر رو ندیده بگیرم و گرفتم فقط در حد ضروریات باهاش صحبت می کردم و سرم رو به مشکلات زندگی خودم بند کردم کلاس های مختلف ثبت نام کردم و از محیط خونه تا جایی که می شد(خانواده زیاد به من آزادی عمل نمی داد) دور نگه داشتم سرم رو به درس خوندن گرم کردم و دیگه به غرغر ها و شکایت های مادر و پدرم گوش ندادم توی خونه کمک می کردم ولی دیگه خودم رو نگران و درگیر دعواها نکردم
    الان 2 سال گذشته و من تونستم کار پیدا کنم مدتی میشه که برادرم به واسطه کاری که پیدا کرده از خونه کیلومترها دور شده و من واقعا خوشحالم
    با این اشخاص مدارا کردن هیچ فایده ای نداره چون اوضاع بدتر میشه ولی اگه زیاد صحبت نکنی و خودت رو از دسترسشون دور نگه داری از آسیب های احتمالی دور می مونی این افراد بیمارن و هم نشینی افراد سالم با افراد بیمار اونا رو هم بیمار می کنه
    بهت پیشنهاد می دم اگه می تونی کار کنی دنبال کار بگردی توی روحیه ت خیلی موثره یا کلاس های مختلف بری شاید نتونی جو خونه رو آروم کنی ولی می تونی روح و روان خودت رو نجات بدی
    تمامی پیشنهادات من برمبنای تجربیات زندگی خودم بوده

  9. کاربر روبرو از پست مفید nana0cute تشکرکرده است .

    مهربونی... (شنبه 15 شهریور 93)

  10. #6
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پیشنهاد خانوم نانا برای هنگامی خوب است که
    - شما هیچ علاقه به برادرت و خانواده ات نداشته باشی و عملا فقط جسم شما در خانواده حضور داشته باشد و روحتان هیچ پیوندی با آن خانه و خانواده نداشته باشد.
    - شما برادر خود را به طور کامل از زندگی تان حذف کنید. وقتی می گویم کاملا یعنی انگار که هیچ وقت وجود نداشته است. و وقتی این کار را کردید نمی توانید از دیگران یا افراد فامیل پنهان کنید که این قطع کامل پیوند صورت گرفته است. در این صورت در مهمانی ای که برادرتان حضور دارد نمی توانید بروید ، اگر او یا شما ازدواج کنید هیچ شرکتی در هیچ مراسمی نخواهید داشت. اگر هر بلایی به سر شما یا او بیاید نه از یکدیگر انتظار کمک و مداخله دارید و نه کمکی به یکدیگر می کنید. حتی سالی یکبار هم همدیگر را ملاقات نمی کنید. یعنی حذف کامل. یعنی به خاطر این حذف کامل باید قبول کنید که رابطه شما با پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده تان هم تحت شعاع قرار خواهد گرفت.

    من چنین تجربه ای را در مورد فامیل خودم داشتم. دو برادر به دلیل مشکلاتی که با هم داشتند این چنین که گفتم کاملا قطع ارتباط کردند و البته تبعات بسیار بدی هم برایشان داشت.
    البته تجربه های دیگری هم دارم که افرادی به هر دلیلی تحمل رفتار اعضای خانواده را نداشتند و چنین رویه ای در پیش گرفتند. اول بی اعتنایی و بیرون کردن پیوند و علاقه از قلب. در مرحله بعدی این قطع محبت و بی تفاوتی به طور طبیعی به قطع کامل ارتباط منجر شد.

    اما اگر بخواهید با اعضای خانواده خود پیوند عاطفی داشته باشید و آنها را همخون خودتان بدانید و نیز بخواهید رابطه خود را با اعضای خانواده حفظ کنید باید راه دیگری را انتخاب کنید. البته نه این راه و نه راه حل خانم نانا آسان نیست و هر کدام مشکلات خودش را خواهد داشت.

    - - - Updated - - -

    من الان تجربه خانم نانا را در تاپیکشان خواندم . متاسفانه برادر ایشان هم مشکل اعصاب دارند که اگر به روانپزشک مراجعه می کردند این مشکل تا حد زیادی حل می شد. خانواده های زیادی این مشکل را دارند اما با درمان وضعیتشان بهبود پیدا کرده است.
    ویرایش توسط نوروزیان. : جمعه 14 شهریور 93 در ساعت 18:05


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.