به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 شهریور 94 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1393-5-24
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    906
    سطح
    16
    Points: 906, Level: 16
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    18

    تشکرشده 16 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات زیاد با خانواده و زندگی

    سلام به همگی

    امیدوارم حالتون خوب باشه و اوقات خوبی داشته باشین

    من یه پسر 21 سالِ هستم
    متاسفانه اصلا زندگی خوبی نداشتم تا الان ، از حدود 6 سالگی تا الان دارم مشکلات زندگی رو تحمل میکنم ، پدر من فردیه با افکار کهنه و قدیمی ایشون از همون اول رفتار بدی با خانواده داشته و کاملا هم به اهدافش رسیده و اثرش رو هم رو همه ی بچه ها گذاشته من فرزند آخر خانواده هستم و تقریبا بدبخت شدن تمام اعضای خانواده ـم رو به چشم خودم دیدم ، پدرم با شصت و خورده ای سن همه کار با مادرم کرده از کتک کاری های شدید گرفته تا خیانت و هزار جور بلای دیگه این داستان سر تمام خواهر و برادرم هم پیاده شده ، ایشون از اول ازدواج با مادرم تا 10 15 سال پیش همچنان به کتک زدن خانواده با کابل و سیم و کمربند و مشت و لگد ادامه میداد تا اینکه با بزرگ شدن بچه ها دیگه قدرت انجام دادنشو از دست دادن - هیچ کدوم از خواهر و برادر هام زندگی شیرین و خوبی ندارن (از اعتیاد و خلاف گرفته تا طلاق و مشکلات روانی و ... ) من درسم از همون اول خوب بود دبستان رو پشت سر گذاشتم و راهنمایی هم در تیزهوشان قبول شدم ولی بعد از چند ماه به خاطر مشکلات مالی و خانوادگی دیگه نتونستم ادامه بدم و تو مدرسه معمولی تحصیل کردم تا 15 سالگی شارگرد ممتازی بودم ولی بعد از اون من هم بی راهه کشیده شدم درس ـم افت کرد و اومدم سمت خـلاف و دخانیات این روند ادامه داشت تا 19 سالگی (با توجه به اتفاقاتی) به خودم اومدم و با مشورت چند تا از دوستان و بزرگانی که باهاشون آشنا شدم این کارار رو رها کردم دیپلمم رو گرفتم و تصمیم به کار و درس خوندن گرفتم خوشبختانه من 2.5 سال که هیچ کاری نکردم و دیگه با هیچکس دعوایی نکردم و لب به سیگار و قلیون هم نزدم با دوستان بَدَم رابطه مو قطع کردم و کلا 360 درجه تغییر کردم ، دوستان قدیمی همه میگن من بچه ننه شدم و مثبت ! امسال کنکور تجربی دادم و رتبه خوبی آوردم ولی با اونچیزی که انتظارشو داشتم خیلی فرق میکرد
    هدف من پزشکی و تصمیم دارم یه سال دیگه واسش تلاش کنم
    اینا رو گفتم تا یکم با گذشته ـم آشنا بشید - مشکل من اینجاس که هنوز رابطه خوبی با پدر ندارم و مشکلات متعددی دارم ایشون از رفتار های گذشته شون فقط دست بزنِ ـشون رو کنار گذاشتن (البته دو هفته پیش یادی از جوانی کردن و دو تا مشت زدن به صورتم) ولی من تا به حال به ایشون دست نزدم (البته خط قرمزی هم ندارم در صورت که مادرم رو مورد حمله قرار بدن دلیلی نمیبینم که جلوی خودمو بگیرم) از لحاظ لحن گفتار هم اصلا وضعیت مناسبی نداریم ، کلا شاید ماهی یک بار همدیگه رو ببینیم
    دلیل موندم من تو این خونه پدریم اصرار مادر عزیزَمِ ( لازم به ذکره مادر من زن بسیار با شخصیت و صبوریه که برای من عزیز ترینه) ، مادر در وضعیت سلامتی خوبی نیست و همین باعث میشه که به حرفش گوش کنم و زیاد آزارش ندم از طرفی من هم نمیتونم طاقت بیارم ، من تنها امید مادرم و خواهرام هستم واسه اینکه به یه جایی برسم همونطور که گفتم هدفم پزشکیه ولی مشکلاتی سر راهمه مشکل اصلیم خونه موندنه اگه اینجا بمونم نمیتونم روی هدفم تمرکز کنم و مدام باید در درگیری باشم میخوام برم ولی مادرم نمیزاره مشکل بعدی من کارِ باید کار کنم که بتونم ادامه بدم ولی بازم از هدفم دور میشه ، گاهی اوقات تصمیم میگیرم که درس رو ول کنم و به کار بچسبم و خانواده رو خوشبخت کنم ولی بازم از بُعد دیگه ای نا امیدشون میکنم
    الان نیاز دارم یکی واقعا کمکم کنه
    دوستی ندارم با توجه به گذشتم همه رهام کردن
    به آینده هم بدون پزشکی امیدی ندارم و سرگرمیم کلا کتاب های فلسفه و کامپیوتر و فیلم و کنکورمِ
    دانشگاه هم فعلا مدیریت میرم ولی نه سر کلاساش میرم نه با کسی حرف میزنم
    با اینکه 21 سال بیشتر ندارم اما احساس پیری میکنم
    پیش روانپزشک هم رفتم گفته وضعیت خوبه افسرده نیستی ، زندگی واسه من تا الان یه شوخی بی مزه بوده
    نمیدونم کسی به حرف های یه پسر جوون توجه ـی میکنه یا نه
    خوشحال میشم تجربه هاتون رو در اختیارم بذارید.

  2. 3 کاربر از پست مفید Old Boy تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 25 مرداد 93), Nilofar mordab (شنبه 25 مرداد 93), فرشته اردیبهشت (شنبه 25 مرداد 93)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 فروردین 94 [ 20:40]
    تاریخ عضویت
    1391-11-07
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,805
    سطح
    25
    Points: 1,805, Level: 25
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    خیلی خوبه که از اشتباهات پدر درس گرفتی که بامادرو خواهر مهربون باشی اینارو توی سربازی هم به پسرها یادمیدن..شما پیرنشدی...تجربه کسب کردی

    درمورد تمرکز و توی خونه موندن فکرکنم بهترین الگو هم برات مادرت باشه-مسلما صبرزیادی داره- ازش مشورت بخواه برای توخونه موندنت چون نزدیکترین فرد به پدرت هست و میدونه چطور باهاش برخورد کنی که برای خودت بهتر باشه ...انتقام گرفتن ازپدرت مسیرکوتاه و راحتی داره شما مسیر زیبای سازش رو انتخاب کنی کاربزرگتری کردی ...
    ضمنا مادرت به عشق بچه هاش باپدرت ساخت و شما هم اگرمیخوای عشقتو بهش ثابت کنی یه راهش همینه ...
    همونطورکه شماازمشکلات پدروبقیه اعضای خانواده حرص میخوری مادرت هم حرص میخوره بیشترهم حرص میخوره...خلاف پدر عمل کن ...شمامرد شدی جو خونه رو عوض کن،چجوری؟درمقابل رفتارهای پدرت سخت نگیر


    همچین مشکلات روحی که برخی افراددارند هم مثل مشکلات جسمانی از خواست خداونده....(خودخداوند سفارش به نیکی به پدرومادر کرده)...پس بامشکل پدرت کناربیا نه اینکه خدای نکرده مقابله کنی...این برای مادرت هم بهتره


    اگرمیخوای پزشکی بخونی که ازلحاظ مالی خانواده رو تامین کنی شاید راه های کوتاه تر(توی شهرهای بزرگ و کوچیک) هم واسه پولدارشدن باشه این بستگی به شرایط خودت داره
    ولی اگه به پزشکی علاقه داری قضیه فرق میکنه...یه کم بیشتربهش فکرکن
    مثلا فکرکنم رشته پرستاری ازترم4به بعد توی بیمارستان هستید و حقوقشم بدنیست...اما پزشکی راه طولانی داره ...یه سری رشته های پیراپزشکی هم درصورت وجوداستعداد و معدل خوب میتونید بعدا ازمون بدید وارد رشته پزشکی بشید هست..


    حرف من اینه که شماازکم طاقتی و مشکلات خونه میگید یهو دست به هدف بزرگ نزنید آهسته و پیوسته به پیشرفت برسید
    به مدیریت علاقه نداری؟یا نمیتونی روی درس تمرکزکنی؟اگه نمیتونی فعلا روتمرکزکارکن بعد واسه کنکورپزشکی بخون
    اما اینارو گفتم محض یاداوری نه اینکه فکرکنم درحد مشاور هستم یاخودتون اینارو نمیدونید...
    -------------------------------
    درضمن دوستان هم به خودشون میان ...همه هم بچه ننه اشون هستن ...طبیعیه باتغییر موقعیت تون دوستاتون و نحوه معاشرت هاتون هم عوض میشه...اون دوست ها چه کمکی ازدستشون برمیاد؟
    ------------------------------
    شاید خانواده فکرمیکنند دلیل اصلی و قطعی هرمشکلی (طلاق و دخانیات و...) فقط پدرتون هست ولی نیست
    امیدداشته باش...به اینکه باموفقیت های شما بقیه افراد خانواده هم به خودشون کمک کنن ...وهرکسی به خودش هم امیدوارباشه..اینطوری که نمیشه همه بارروانی و مالی خانواده به دوش یه نفرباشه تازه شاهد بدبختی هستمِ شما یعنی دارید حرص هم میخورید..
    به امیدخدا

  4. 5 کاربر از پست مفید ARAM-ESH تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 25 مرداد 93), Nilofar mordab (شنبه 25 مرداد 93), Old Boy (شنبه 25 مرداد 93), terme00 (شنبه 25 مرداد 93), فرشته اردیبهشت (شنبه 25 مرداد 93)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array
    دوست گرامی

    با وجود سن کمت، سختی های طاقت فرسایی رو از سر گذروندی اما تسلیم نشدی و این خیلی ارزشمنده. باید بهت تبریک گفت

    با توجه به استعدادی که داری ( تیزهوشان بودی- با وجود تلاش کم رتبه نسبتا خوبی آوردی- تونستی تک و تنها، خودت رو از خیلی گرفتاری ها نجات بدی، به دام افسردگی نیفتادی و ... ) خیلی حیفه که رویات رو رها کنی. این یک سال رو با تمام وجود برای رسیدن به خواسته ات تلاش کن. امیدوارم یک روز بیای و بنویسی که روی قله های بسیار بلند، ایستاده ای

    و اما در مورد مشکلت با پدرت؛

    همونطور که تا الان با کنار کشیدن و رها کردن، تونستی مشکل رو کم رنگ کنی، باز هم همین مسیر رو ادامه بده. گذر زمان اوضاع رو بهبود می ده.

    شاد باشی دوست کوچک با اراده
    هر چیز که در جُستن آنی، آنی

    مولانا
    ویرایش توسط آویژه : شنبه 25 مرداد 93 در ساعت 08:09

  6. 4 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 25 مرداد 93), Old Boy (شنبه 25 مرداد 93), terme00 (شنبه 25 مرداد 93), فرشته اردیبهشت (شنبه 25 مرداد 93)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 08 اردیبهشت 03 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,699
    سطح
    100
    Points: 39,699, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,254

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام پسر جوون

    آفرین به این همه استعداد و توانایی
    و این که بعد از رفتن به راه خلاف دوباره راه اصلیت رو پیدا کردی.

    معلومه خیلی طرفیت بالایی داری و میتونی از عهده زندگیت بربیایی هرچقدم که مشکل داشته باشی.
    خوبیش اینه که الان تو سنی هستی که خودت میتونی برای خودت تصمیم بگیری و وابسته به پدر نباشی

    خیلی خودت رو درگیر رابطه باهاش نکن تا اعصابت بهم نریزه فقط حواست به مادرت باشه چون معلومه خیلی در قبالش احساس مسوولیت میکنی و دوسش داری.
    ذهنت رو از مشکلات خالی کن فقط ایندت رو ببین به بدبختی دیگران فکر نکن چون فایده ای نداره

    همه تمرکزتو با نهایت امید و ارزو بذار برای تحصیل و اینده ات .
    بالاخره باید قبول کنیم که انسان میتونه تو هر خانواده ای به دنیا بیاد و دست خودش نیست
    حالا اگه خانواده خوب نبود دلیل بر این نمیشه که تو هم زندگیتو رها کنی و موندن تو بدبختی رو قبول کنی .
    امضای شیدای عزیز اینجاست که میگه: زندگی مثل ورق بازیه ورق هایی که میاد دستت اجباریه ولی اینکه چطور با اون ها بازی کنی دست خودته .

    پسر جوون به خودت نگو که پیر شدی حس جوونی رو تو خودت زنده کن شادی کن با همه مشکلات ... گریزی از مشکل نیست اگه پدرت هم نبود یه مشکل دیگه داشتی باید کنار اومد باهاش.
    مطمانا اگه ادم موفقی بشی بیشتر میتونی از مادرت مراقبت کنی.

    کلاسات رو مرتب برو و به درسات برس.

    موفق باشی
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

  8. 3 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    m.reza91 (شنبه 25 مرداد 93), Old Boy (شنبه 25 مرداد 93), terme00 (شنبه 25 مرداد 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 شهریور 94 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1393-5-24
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    906
    سطح
    16
    Points: 906, Level: 16
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    18

    تشکرشده 16 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    Spoiler: ARAM-ESH

    سلام
    خیلی خوبه که از اشتباهات پدر درس گرفتی که بامادرو خواهر مهربون باشی اینارو توی سربازی هم به پسرها یادمیدن..شما پیرنشدی...تجربه کسب کردی

    درمورد تمرکز و توی خونه موندن فکرکنم بهترین الگو هم برات مادرت باشه-مسلما صبرزیادی داره- ازش مشورت بخواه برای توخونه موندنت چون نزدیکترین فرد به پدرت هست و میدونه چطور باهاش برخورد کنی که برای خودت بهتر باشه ...انتقام گرفتن ازپدرت مسیرکوتاه و راحتی داره شما مسیر زیبای سازش رو انتخاب کنی کاربزرگتری کردی ...
    ضمنا مادرت به عشق بچه هاش باپدرت ساخت و شما هم اگرمیخوای عشقتو بهش ثابت کنی یه راهش همینه ...
    همونطورکه شماازمشکلات پدروبقیه اعضای خانواده حرص میخوری مادرت هم حرص میخوره بیشترهم حرص میخوره...خلاف پدر عمل کن ...شمامرد شدی جو خونه رو عوض کن،چجوری؟درمقابل رفتارهای پدرت سخت نگیر


    همچین مشکلات روحی که برخی افراددارند هم مثل مشکلات جسمانی از خواست خداونده....(خودخداوند سفارش به نیکی به پدرومادر کرده)...پس بامشکل پدرت کناربیا نه اینکه خدای نکرده مقابله کنی...این برای مادرت هم بهتره


    اگرمیخوای پزشکی بخونی که ازلحاظ مالی خانواده رو تامین کنی شاید راه های کوتاه تر(توی شهرهای بزرگ و کوچیک) هم واسه پولدارشدن باشه این بستگی به شرایط خودت داره
    ولی اگه به پزشکی علاقه داری قضیه فرق میکنه...یه کم بیشتربهش فکرکن
    مثلا فکرکنم رشته پرستاری ازترم4به بعد توی بیمارستان هستید و حقوقشم بدنیست...اما پزشکی راه طولانی داره ...یه سری رشته های پیراپزشکی هم درصورت وجوداستعداد و معدل خوب میتونید بعدا ازمون بدید وارد رشته پزشکی بشید هست..


    حرف من اینه که شماازکم طاقتی و مشکلات خونه میگید یهو دست به هدف بزرگ نزنید آهسته و پیوسته به پیشرفت برسید
    به مدیریت علاقه نداری؟یا نمیتونی روی درس تمرکزکنی؟اگه نمیتونی فعلا روتمرکزکارکن بعد واسه کنکورپزشکی بخون
    اما اینارو گفتم محض یاداوری نه اینکه فکرکنم درحد مشاور هستم یاخودتون اینارو نمیدونید...
    -------------------------------
    درضمن دوستان هم به خودشون میان ...همه هم بچه ننه اشون هستن ...طبیعیه باتغییر موقعیت تون دوستاتون و نحوه معاشرت هاتون هم عوض میشه...اون دوست ها چه کمکی ازدستشون برمیاد؟
    ------------------------------
    شاید خانواده فکرمیکنند دلیل اصلی و قطعی هرمشکلی (طلاق و دخانیات و...) فقط پدرتون هست ولی نیست
    امیدداشته باش...به اینکه باموفقیت های شما بقیه افراد خانواده هم به خودشون کمک کنن ...وهرکسی به خودش هم امیدوارباشه..اینطوری که نمیشه همه بارروانی و مالی خانواده به دوش یه نفرباشه تازه شاهد بدبختی هستمِ شما یعنی دارید حرص هم میخورید..
    به امیدخدا


    خوش بختانه مادرم از لحاظ مالی دیگه مشکلی نداره ولی من دارم ، الان تو شرایطیم که بیشتر تو خونه سر درد میگیرم و وضعیت جالبی ندارم -
    مدیریت رو یجورایی فقط برای فرار از خدمت رفتم
    پزشکی رو صرفا برای علاقه میخوام چون دیگه چیزی ندارم ، تنها چیزی ـه بهش علاقه دارم و احتمال رسیدن بهش هست.
    نقل قول نوشته اصلی توسط آویژه نمایش پست ها
    دوست گرامی

    با وجود سن کمت، سختی های طاقت فرسایی رو از سر گذروندی اما تسلیم نشدی و این خیلی ارزشمنده. باید بهت تبریک گفت

    با توجه به استعدادی که داری ( تیزهوشان بودی- با وجود تلاش کم رتبه نسبتا خوبی آوردی- تونستی تک و تنها، خودت رو از خیلی گرفتاری ها نجات بدی، به دام افسردگی نیفتادی و ... ) خیلی حیفه که رویات رو رها کنی. این یک سال رو با تمام وجود برای رسیدن به خواسته ات تلاش کن. امیدوارم یک روز بیای و بنویسی که روی قله های بسیار بلند، ایستاده ای

    و اما در مورد مشکلت با پدرت؛

    همونطور که تا الان با کنار کشیدن و رها کردن، تونستی مشکل رو کم رنگ کنی، باز هم همین مسیر رو ادامه بده. گذر زمان اوضاع رو بهبود می ده.

    شاد باشی دوست کوچک با اراده
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته اردیبهشت نمایش پست ها
    سلام پسر جوون

    آفرین به این همه استعداد و توانایی
    و این که بعد از رفتن به راه خلاف دوباره راه اصلیت رو پیدا کردی.

    معلومه خیلی طرفیت بالایی داری و میتونی از عهده زندگیت بربیایی هرچقدم که مشکل داشته باشی.
    خوبیش اینه که الان تو سنی هستی که خودت میتونی برای خودت تصمیم بگیری و وابسته به پدر نباشی

    خیلی خودت رو درگیر رابطه باهاش نکن تا اعصابت بهم نریزه فقط حواست به مادرت باشه چون معلومه خیلی در قبالش احساس مسوولیت میکنی و دوسش داری.
    ذهنت رو از مشکلات خالی کن فقط ایندت رو ببین به بدبختی دیگران فکر نکن چون فایده ای نداره

    همه تمرکزتو با نهایت امید و ارزو بذار برای تحصیل و اینده ات .
    بالاخره باید قبول کنیم که انسان میتونه تو هر خانواده ای به دنیا بیاد و دست خودش نیست
    حالا اگه خانواده خوب نبود دلیل بر این نمیشه که تو هم زندگیتو رها کنی و موندن تو بدبختی رو قبول کنی .
    امضای شیدای عزیز اینجاست که میگه: زندگی مثل ورق بازیه ورق هایی که میاد دستت اجباریه ولی اینکه چطور با اون ها بازی کنی دست خودته .

    پسر جوون به خودت نگو که پیر شدی حس جوونی رو تو خودت زنده کن شادی کن با همه مشکلات ... گریزی از مشکل نیست اگه پدرت هم نبود یه مشکل دیگه داشتی باید کنار اومد باهاش.
    مطمانا اگه ادم موفقی بشی بیشتر میتونی از مادرت مراقبت کنی.

    کلاسات رو مرتب برو و به درسات برس.

    موفق باشی

    باور کنید نمیشه تو خونه موند و بی تفاوت موند بلاخره زهنم مشغول میشه و آزارم میده
    الان شما توصیه میکنین که که خونه بمونم و با این فضا بسازم؟
    متاسفانه تا به مادرم میگم دیگه کم کم باید برم بی تابی میکنه
    مشکل دیگم اینه که یکی از اعضای خانواده که مشکل داره آرامش خونه رو بهم میزنه البته دست خودش نیست ولی من رو آزار میده و نمیزاره کارام رو انجام بدم
    اگه از خونه برم برای اجاره خونه باید حداقل 7 8 ساعت در روز رو کار کنم که خودش از هدفم دورم میکنه

    نظر خودم اینه که شب ها برم سر کار و روز ها هم برم کتابخونه اینطوری کمتر تو خونه ام ، نظر دوستان چیه؟ فکر خوبیه؟
    چند روز پیش از بیمارستان مرخص شدم میخوام وقتی سلامتی کامل رو به دست بیارم تکلیفم مشخص بشه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 تیر 94, 18:47
  2. سرد شدن نسبت به همسر بدلیل مشکلات زیاد
    توسط سناریا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 16 خرداد 94, 18:34
  3. از اینکه خیلی زیاد عاشق شوهرمم خسته شدم چون مشکلات زیادی برام ایجاد کرده
    توسط مهشید93 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 دی 93, 15:23
  4. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 خرداد 93, 10:55
  5. استرس شدید -تنبلی زیاد -بی حوصلگی زیاد باعث شده همه اش بخورم
    توسط پونه در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 92, 23:06

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.