سلام. حدود پنج سال پیش با پسری شش سال بزرگتر از خودم که هم رشته ممن اما مقطعش بالاتر بود و تدریس هم میکرد توی دانشگاه اشنا شدم ، پسره همون زمان اگه من دنبال شوهر بودم و بهش میفهموندم و میدون بهش میدادم فرداش میومد خواستگاری ،یعنی اینجوری بود
ولی من اونزمان برای امورد درسی باهاش اشناشدم ولی رفتار دستپاچه اش منه احساساتی رو درگیر کرد ، بهرحال رابمون دوامی هم نداشت و ایشون همشهری من هم نبود ،نفهمیدم چی شد شاید رفتارای متناقضش یا شرم و حیای من یا هرچیز دیگه. رابطمون سه چهار بار بیرون رفتن بود ،البته قبلا تو دانشگاه میدیدمش
از اون به بعد هرازگاهی باهم اینترنتی رابطه داشتیم ، من بخاطر احترام وقتی میدیم انلاین هست سلامی میکردم و روی یه سری بحثا ادامه پیدا میکرد ،من تعداد اعضای خانوادش و اسمiهاشون ویه سری اطلاعات اینجوری ازش میدونستم و کلا خصوصی صحبت یادم نمیاد کرده باشیم ،
برخلاف من که میگفتم شما، اون میگفت تو ،بهرحال من همیهش بهش میگفتم شما. دوس نداشتم کسی که حرفی از ازدواج و اینها نزده منظورم اینه که نگفته قصد ازدواج داره بهم بگه تو
درسته حرف از ازدواج نمیزد ولی حرف از اینکه شرایظش وو ایندش مشخص نیست میزد و اینکه نمیدونمه وقتی ازدواج کرد میخواد کدوم شهر باشه یا بچه داربشه یا نه ،خب انها و طرز رفتار ححسادت دارش نسبت به پسرا و اسم خواستگار و جمله هایی مثل اینکه بعدا بهت میگم -اخه کدوم بعدا- به ادم القا میکرد که حسی داره ، اخه منم ازش خوشم میومد
خلاصه بعد از رابطه اینترنتی سالی چندبارمون ،یکبار گفت واسه تز میخواد بره خارج ،اونزمان خیلی خجالتی بودم و روم نمیشد سئالای شخصی و دخالت کنم تو زندگیش و بهش نزدیک نمیشدم ،الان پشیمونم.چون فکرمیکردم اون باید شروع کنه
اولین ماهی که خارج از کشور هم بود باهم رابطه داشتیم حتی از خابگاه و همه چیزش صحبت کرد،اما نمیدونم رفتار سرد و کم اعتماد به نفس من یا جمله ای که یکبار بهش گفتم باعث شد یا هرچیز دیگه ،یهو غیب شد منطور از ان لاین بودن.
منم پیگیرش نشدم ،البته توی تنهاییم کسی که میومد تو ذهن و قلبم ایشون بود،یجور وفاداری قلبی.خودمو خیلی پایینتر از اون میدونستم،چون اشناییم با زندگی و مسایلش خیلی کم بود و نمیدونستم ازدواج به این چیزا نیست
تا حدود دو سال ازش خبری نداشتم ،چهار ماه پیش ایمیل زد و احوالی پرسید ، منه احمق چنان بردمش بالا و بجای اینکه کاری کنم شمارمو بخواد شمارشو خواستم ، البته اول اون گفت شمارت مسج زدم خاموش بوده
دو هفته بعد دیدمش ،البته بازهم نه اینکه دعوتم کرده باشه ،یه جورایی گفت شهرتم و دانشگاه
دو سه باری دیدمش ،ولی چیزایی که میگفت و رفتارش خیلی برام ناراحت کننده بود ، این مدت تنها نبود ، دوست دختر خارجی داشته ،خیلیم از خوشگلیش تعریف میکرد و سر وهیکلش.و خیلی کارای دیگه ،رفتارهاش هم مثل سابق نبود ،البته جز حسادتش
اما یحور رفتار میکرد انگار من یه دختر خیابونیم ،اصلا اعتماد نداشت ،اخر سر هم وقتی یه موضوعی رو پی کشیدم گفت من قصد ازدواج ندارم که!
تنها ارزوش رفتن و پول جمع کردن واسه رفتنش بود
تازه الان میفهمم ،با خیلی دخترای دیگه در ارتباط بوده و هست
من خیلی دنبال جستجو کردن دربارش نیستم ولی همینا که میفهم و اونهایی که گفتم داره از درون منو میخوره ، من کجا و اون کجا. کجا سرمایه گذاری عاطفی کردم و خیالم به کی خوش بود
حرف از اینکه دلیلی برای پایبندیش نبوده نزنید ،میدونم ولی دلم شکسته و داغونم ، هرچی یادش میفتم و نمیفتم
علاقه مندی ها (Bookmarks)