سلام دوستان عزیز
من یه دختر بیست ساله ام . تا الان بیشتر تمرکزم روی رشته تحصیلیم و درسم بوده .اما متاسفانه من دچار مشکلی شدم که شاید به نظرتون خنده دار باشه ولی من به خاطر این مسئله همه تمرکزم را از دست دادم و دیگه نمیتونم روی درسم تمرکز کنم.
من الان ترم چهار را تمام کردم .قضیه از وقتی شروع شد که من ترم سوم بودم .اواسط ترم سوم که بودم متوجه نگاههای یکی از پسرای دانشکدمون شدم که با من همکلاسی نبود و ترم هفتم بود.البته ما توی یه کلاس همکلاسی بودیم ولی ایشون معمولا سر اون کلاس نمیومد و خیلی غیبت میکرد. منم از اون پسر بدم نمیومد ظاهر ارومی داشت . اما اصلا تو فکرش نبودم. مثه همیشه درسمو میخوندم .البته اینم بگم که منم گاهی به نگاهاش جواب میدادم (شاید اشتباهمم همین بود)تا اینکه دقیق روز 24 دیماه بعد از امتحان همون درس مشترکمون ، به من پیشنهاد اشنایی بیشتر داد. دقیقا حرفی که زد این بود که اگه مایل باشین با هم بیشتر آشنا بشیم.راستش من هیچ وقت اهل دوستی نبودم .بهش گفتم که من اهل اینجور دوستیای دونفره نیستم.اونم معذرت خواهی کرد ورفت.راستشو بخواین از همون لحظه ای که رفت از جوابی که بهش دادم پشیمون شدم چون ته دلم ازش خوشم میومد .به نظر پسر خوبی بود اهل جلب توجه وسبک بازی نبود.از همون روز کارم شد فکر کردن بهش .حتی فکر میکردم ترم جدید که شروع بشه ودوباره ببینمش ممکنه دوباره پا پیش بذاره. فکر میکردم چون من بهش گفتم اهل اینجور دوستیا نیستم ممکنه بیشتر بهم علاقه مند شده باشه و بهم پیشنهاد ازدواج بده(چقدر من ساده و نادان بودم) ترم جدید که شروع شد بیشتر ازترم قبل سرکلاس میومد حتی زودترم میومد .اوایل ترم هنوز با نگاهش منو دنبال میکرد ولی من دیگه به نگاهشم جواب نمیدادم.(با اینکه خیلی دوستش داشتم از نگاه کردن بهش فرار میکردم) .تا اینکه بعد از عید بود که فک کنم دیگه ناامید شد ودید من بهش پا نمیدم یه روز وقتی وارد کلاس شدم دیدم داره با یکی از دخترای کلاس حرف میزنه .داشت راجب به دوست دخترش حرف میزدوباورم نمیشد.داغون شدم.تمام اون روز ر گریه کردم. جالب اینجاست که بعداز اون روز دیگه سر کلاس نیومد و دوباره شروع کرد به غایب کردن.
داغون شدم ولی هنوز تو فکرشم نمیدونم چرا بهش فکر میکنم اون فقط دنبال یه دوست دختر بود ومن این همه بهش فکر کرده بودم.از اون روز تا الان همش به اون فک میکنم.باورتون نمیشه ولی هر روز میرم فیس بوکشو چک میکنم و پستایی که میذاره را میخونم حتی کسایی که پستشو لایک میکننم چک میکنم. میبینم اون واقعا خوشه کلی دوست داره. ولی من چی همش دارم به اون فکر میکنم از خودم بدم میاد الان هفت ماهه که دارم به یه همچین ادم بی ارزشی فکر میکنم.اهنگ گوش میدم به اون فکر میکنم . وقتی کتابمو باز میکنم و شروع میکنم به خوندن حواسم پرت میشه یاد نگاهش میافتم و با خودم میگم کاش هیچ وقت بهش نگاه نکرده بودم اعصابم خرد میشه چون میدونم اون فهمید که من ازش خوشم اومده .ای کاش حداقل این قضیه را نفهمیده بود.با خودم میگم تو دلش کلی به من خندیده.با خودم میگم نکنه به بقیه بچه ها چیزی گفته باشه اعصابم خرد میشه.هنوزم بهش فک میکنم مخصوصا به نگاهی که بهش کردمو ونباید میکردم.
باورم نمیشد انقدر احمق باشم و اولین بار که به یه نفر دل میبندم اینجوری بشه
الان فقط میخوام رو درسم تمرکز کنم .آخه من یه سال ونیم دیگه کنکور ارشد دارم .ولی نمیتونم
بهم بگید چی کار کنم که فقط بتونم رو درسم تمرکز کنم و اون آدم را فراموش کنم.
میدونم ممکنه بگید چقدر ساده لوحی ولی باور کنیدمن خیلیم ساده نیستم .قبلنم چندتا مورد اینجوری بود ولی من هیچ وقت به هیچ کدومشون فکر نکرده بودم چون من واقعا به دوستی اعتقاد ندارم .ولی این پسررو فکر میکردم پسر خوبیه.
اعصابم خرده از اول تابستون هیچی درس نخوندم .تو را خدا راه حل بدین...
علاقه مندی ها (Bookmarks)