[size=medium]ایستادجلوی میز آرایش و خودش راتوی آینه نگاه کرد
-نکنه که ...یعنی ممکنه ...ممکنه که ...
وانگار که بخواهد مگس مزاحمی را کیش کند دستش را جلوی صورتش تکان داد.
-نه حتما یادشه !آره ءیادشه !
دستش را دراز کرد وهمان ادکلنی راکه او دوست داشت از روی میز برداشت وزد به سینه اش .جلوی آینه قدی چرخی زدو خودش را توی آن پیراهن یاسی با گل های بنفشه که آن روز برایش خریده بودءنگاه کرد . یاد حرف های دوستش مریم افتاد:(( خوش به حالت نرگس ءحتما یه جشن درست وحسابی برات میگیره .کیک یادت نره .شمع هم بخر .راستی یه کاری کن تا شب چیزی نفهمه ءبلدی که))
نشست پشت میز وگونه های سرخش را تکیه دادبر کف دست هایش وتقویم روی دیوار را نگاه کرد.[/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)