سلام دوستان
حالم خیلی خرابه میخوام کمکم کنین ما ۱ ساله که رفتیم خونه خودمون ما خیلی سختی کشیدیم تو دوران عقد شوهرم گفت میخواد به کمک استادش تو شهرستانی که دانشجو بود مرغداری بزنه وکار کنه خلاصه شروع کرد و چند ماه بعدش عروسی گرفتیم و با وجود مخالفت خانوادهام رفتیم تو اون شهرستان دور افتاده من به خاطر شوهرم و به خاطر اینکه عاشقش بودم رفتم چون من تو تهران خداروشکر وضع پدرم بد نیست خودم دانشجوی معماری هستم و.... که نمیخوام دیگه تعریف کنم ' اینارو ول کردم و به خاطر اینکه پشت شوهرم باشم رفتم
اما متاسفانه کار نچرخید و نگرفت بعد ۲سال و با کلی بدهی ما مجبور شدیم برگردیم تهران
بعد پدر شوهرم گفت من قسط وام هایتون را میدهم و پدرم هم یه واحد خونه بهمون داد که بشینیم و اینجوری دستمون رو گرفتن تا ما بتونیم دوباره بلند شیم و به شهرم گفتن که تو کار کن وجمع کن که به یه جاییزودتر برسید
اما شوهرم یه کاری تو کارخانه برایش جور شد ولی یه مدت رفت بعد گفت نمیصرفه راهش فوق العاده دوره حقوقش هم خیلی کمه و ... خلاصه ولش کرد حالا رفته تو مغازه دوستش وایستاده تو کار موبایل و تعمیراتشه ولی اینم من چیزی نمیبینم توش اما شوهرم خیلی علاقه دا ه
حالا مشکله من اینه بهش میگم صبح ها قبل رفتنت و شب ها بعد برگشتن برو با ماشین یه دور بزن میگه من حال ندارم
همش میخواد بخوابه مثلا اونموقع که کارخونه بود پنجشنبه جمه تعطیل که بود میگفتم نشین خونه ور دل من برو با ماشین دور بزن و اینا
اونم قاطی میکرد و بدجور دعوامون میشد حس میکنم ادم تنبل و بی عرضه ایه دلم میخواد بیشتر تلاش کنه پول دربیاره اما نمیدونم چجوری بهش بگم که دعوامون نشه
وقتی تو صورتش نگاه میکنم دلم خیلی براش میسوزه طفلکی خیلی بد شانسه تو کار اما نمیدونم زندگیمون رو هواس کمکم کنین چه کار کنم