سلام خدمت همه دوستان ومشاوران
نمی دونستم پستمو کجا قرار بدم فکر کنم چون می خوام از نظر روانی حلش کنم اینجا بهتره.
توی اینترنت خیلی سرچ کردم تا شاید راه حلی براش پیدا کنم ولی نشد یعنی بیشتر به خرافات کشید که من اهلش نیستم.
من 28 سالمه واز 23سالگی تقریبا این مشکلو پیدا کردم قبلا به هیچ وجه این جوری نمیشدم.
هر چند مدتی یکبار مثلا هر ماه 1بار من دچار این مشکل میشم.
توضیح مشکل:
توی خواب عمیق هستم.انگار روحم داره خودمو از بیرون کالبدم میبینه.یعنی منظورم اینه طریقه خوابیدنمو می بینم.بعد انگار یکی مزاحمم میشه.مثلا می خواد پتورو از روم بکشه یا مثلا من کنار پنجره می خوابم.انگار یکی داره از پنجره نگام می کنه.یا از بالکن اتاقم می خواد بیاد تو...یا صداهای عجیب در میاره...
شاید دفعه های اولی که از این خوابها می دیدیدم خیلی می ترسیدم ونمی دونستم چیکار کنم فقط صلوات می فرستادمو بسم الله می گفتم یا یه سوره ای میخوندم وسریع بیدار میشدم.ولی الان بعد چند سال برام عادی شده تا این حالتی میشم فوری توی خوای ایه الکرسی رو می خونم وسریع بیدار میشم.
می دونید مشکل من اینه که خیلی سخت بیدار میشم واین برام خیلی زجر اوره.مثلا هر کاری میکنم دستمو تکون بدم نمیشه یا یه حرکت کوچولو کنم نمیشه.نمی دونین این حالت چه قدر بده.
چند روز پیش باز هم همین حالتی شدم.خودمو توی خواب می دیدم چه جوری خوابیدم بعد انگار یه نیرویی دستامو میکشید ومن می دونستم همون نیروی همیشگی..ایه الکرسی رو خوندم کامل ولی اثر نکرد برای بار دوم خودنم اثر کرد ومن تونستم بیدار بشم.
خوندن ایه ها فقط به بیدار شدن از خوابم کمک میکنه.
توی این 2هفته 2بار همچین مشکلی برام پیش اومده..دیگه می ترسم بخوابم.البته بگم من ار چیزای ترسناک نمی ترسم.تنها ترسم اینه یه روزی نتونم بیدار بشم.
من هیچ اعتقادی به خرافات ندارم.فقط می خوام منشا مشکلم وراه حلشو بدونم.در ضمن به همین ماه عزیز قسم من راست میگم وقصد جلب توجه یا دروغگویی ندارم.
لطفا اگر کسی میتونه کمک کنه دریغ نکنه.
--------------------
برای اولین بار توی خوابگاه این طوری شدم
توی اتاق 4نفره بودیم 3تامون خواب بودیم ویکی از دوستام بیرون بود هی می رفت ومی اومد.
من این حالت بهم دست داد.تموم دیوار اتاق ی سیاه بود که داشت اذیتم میکرد..دوستامو خودمو می دیدم که خوابیده بودن ولی نمی تونستم بیدار بشم.اون دوستم که بیدار بود هی می رفت می اومد توی اتاق ومن می دیدمش ولی نمی تونستم بگم بیدارم کن.تا اینکه 5ایه اول سوره یس رو توی خواب خوندم از حفظ(توی عالم واقعیت حفظ نبودم)وهمون لحظه ظاهرا دوستم متوجه ناله ای ازمن میشه وبیدارم میکنه.اونقدر ترسیده بود که تموم بدنم می لرزید وزبونم بنداومده بود.
از اون به بعد خیلی این طوری میشم.ولی خوب به شدت اول نمی ترسم.
چیزهایی که باید بگم.اینه که به گفته ی مادرم قران همیشه بالای سرم می خوابم.چند ساله قبل خوابم ایه الکرسی و5قل رو می خونم.اهل قران خوندن ونماز هستم.به دعا نوشتن و این چیزا هم نه خودم نه فامیلم ونه خانوادم اعتقادی داریم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)