سلام
خوب، یه مساله ای واسم پیش اومده که بخاطر اون من و همسرم نمی تونیم درست تصمیم بگیریم.
من و شوهرم 2 ساله که واسه بارداری اقدام کردیم، بعد از کلی دکتر رفتن و گذشت زمان، وقتی بعد از 3 ماه مصرف دارو توسط شوهرم؛ دفعه ی آخر که رفتیم پیش دکتر، گفت که وضعیت همسرم بهتر شده و من مجددا یه دوره ی 3 ماهه ی دیگه دارو براتون می نویسم، اما نظر من رو بخواید
زمان رو از دست ندید و هر چه سریعتر واسه انجام میکرواینجکشن اقدام کنید. من هم همون جا گفتم که موافقم. اما همسرم گفت: نه! حالا بذار این دوره ی 3 ماهه هم بگذره، بعد! که دکتر گفت: نه!
مهم همسرت هست که باید راضی باشه که هست، پس برید کارهاش رو انجام بدید و توی مرکز ناباروری نوبت بگیرید و منتظر باشید.
راستش اگر بخوام واقعا از احساس قلبیم بگم که دیگه هیچی!
یه حس شادی و رضایت، یه حس عمیق از اینکه راهی هست واسه مادرشدنم، یه حس عجیب از اینکه میخواد یه فصل جدید توی زندگیمون باز بشه و یه سری تجربیات جدید، همه ی وجودمو گرفته!
خوب، همیشه یه کم از سمت همسرم هم نگران بودم، اما حالا با به کاربردن یک سری مهارت ها از سمت خودم و البته یه سری تغییرات که توی بینش همسرم به وجود اومده؛ دل نگرانی هام از سمت شوهرم کم و کمتر شده. حس میکنم همسرم هم همراه خودم، رشد کرده و بالغ درونش روزبه روز فعال و فعال تر میشه!
از اون روزی که بهش گفتم: خواهش میکنم استرس نگیر، چون وقتی می بینم تو استرس و اضطراب گرفته ای؛ من بیشتر می ترسم. من بیشتر هل میکنم. من دلم به دل تو قرصه!
تو که پشتم باشی و آرامش داشته باشی من محکم ترم. من بیشتر میتونم بهت تکیه کنم!!
از اون روز خوب می فهمم که انگار قوی تر شده.
اولش در مورد هزینه مشکل داشت که هزینه اش زیاده، تازه هزینه های دوران بارداریت و بعدش خریدن سیسمونی (آخه، میدونه ما باید خودمون بخریم، بخاطر وضعیت خانواده ام)، تازه هزینه های دیگه ای که با اومدن بچه پیش میاد.
یه روز نشستم روبروش و در مورد هزینه ها، بهش اطمینان دادم که من هم از پس اندازی که دارم کمکت میکنم و ما توی فلان موقعیت، دست توی دست همدیگه تونستیم، پس حالا هم میتونیم و خلاصه راضیش کردم.
حالا از اون روز میگه بذار قرارداد کار جدیدمو ببندم و بعدش یه برنامه ریزی میکنیم واسه اینکه کی بخوایم بریم پرونده تشکیل بدیم.
اما من انگار از اون روز، صبر و قرار ندارم. نمی تونم صبر کنم. شوق اینکه میخوام بچه ای داشته باشم و خودم بزرگش کنم، توی دلم قنج انداخته و بدجوری امیدوار و شادابم کرده.
چند روز پیش میگه، پرسیدم تا نوبت مون بشه توی مرکز یه 4 ماهی طول میکشه؛ من بیشتر ناراحت شدم و خواستم که همین امروز بریم واسه تشکیل پرونده.
حالا امروز وقتی باهاش صحبت میکنم میگه میخوام یه برنامه ای بریزم که امسال هم سفر حج مون رو بریم، هم بچه داشته باشیم؛ خیالت راحت!
من به برنامه ریزی هاش ایمان دارم؛ اما وقتی امروز مجددا باهاش حرف زدم راجع به برنامه اش؛ بهم میگه: میخوام برج 6 بریم نوبت بگیریم، بعدش برج 8 توی اولین کاروان بریم مکه، بعدش که اومدیم بلافاصله نوبت مون میشه و میتونیم واسه عمل میکرو اقدام کنیم.
اما من عصبانی شدم که مکه یه سفره؛ که ما همیشه میتونیم بریم. اما من میخوام که هر چه زودتر مادر شم. میگه: نه! تو الان که مکه نمی ری، میگی هوای اونجا گرمه! بعدش باردار بشی اگر بهت استراحت مطلق بده؛ دیگه نمی تونیم بریم. بعدشم که هی میخوای بگی، بچه کوچیکه و نمیشه و از این حرفها، دیگه اصلا نمی تونیم بریم.
اما بچه ها؛ من خیلی دوست دارم همین امروز بریم پرونده تشکیل بدیم. بعدش، شوهرم قرارداد کار جدیدش رو ان شاء الله می بنده. اون وقت من آزمایشاتم رو شروع میکنم، شاید خدا خواست و زودتر نوبت مون شد و من تا آخر شهریور باردار شدم و حس مادرشدن رو تجربه کردم.
اون وقت اصلا شاید دکتر اجازه داد وقتی 4 یا 5 ماهم بود برم مکه؛ اگر نه، خوب؛ بعد از به دنیا اومدن بچه ام میریم.
به نظرتون من چیکار کنم؟
آیا من دارم احساساتی تصمیم میگیرم؟ باید به برنامه ریزی همسرم تکیه کنم و حالا که 2 سال صبر کردم، چند ماه هم صبر کنم؟ یا باید دنبال راهی باشم که همسرم رو متقاعد کنم واسه اینکه هر چه زودتر بریم و تشکیل پرونده بدیم و زمان رو از دست ندیم؟
چه چیز دیگه هم هست؛ اون قدر اطرافیان، ازم پرسیدن که پس کی و چرا و چه جوریه و این اواخرم؛ مامانم؛ چون میدونه که وضعیت مون چه جوریه؛ بخاطر حرفهای اطرافیان؛ سر بچه دار شدن ما؛ حتی تا آنژیو گرافی هم رفت.
خوب؛ اون قدر که دیگران حساس شدن، بخدا، من و شوهرم حساسیت نداشتیم روی این موضوع، خیلی راحت داریم با هم زندگی مون رو میکنیم؛ اما انگار از روزی که آقای دکتر یه راه 99 درصدی رو جلو پامون گذاشته، من خیلی احساساتی شدم.
ما نمی تونیم تصمیم بگیریم، میخوام یه مقدار راه رو برامون روشن تر کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)