به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 18:13]
    تاریخ عضویت
    1393-3-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 62 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 این زندگی برام شده باتلاق هرچی بیشتر تقلا کنم بیشتر فرو میرم, کمک کنید!

    شوهرم ده ساله که تصادف کرده کلی مشکلات داشت له له از زیر تریلی کشیدنش بیرون خیلی زحمت کشیدم تا دوباره سرپا شد ولی الان از یه پا معلوله و هنوز مشکلات عفونی استخون و خون داره که مدام باید تحت نظر دکترا باشه. منم شده بودم یه کلفت و پرستار بی مزد و مجانی. ای کاش کمی قدر میدونست. یه پسر کوچولو هم داشتم که توی این مدت مردی شده و اونم باید از نظر روحی ساپورت میکردم واقعا داغوون شدم. هردو تحصیلکرده هستیم هردو همکار بودیم من بخاطر پسرم نشستم خونه تا الان که دیگه کمی اوضاع عادی شده باز میرم سرکار . یه موضوع دیگه اینکه شوهرم دیگه قادر به ایجاد رابطه نیست کلا هم از نظر نخاعی هم سیاتیک هم استخونی قادر نیست یعنی یه کلام مرد نیست. من ده ساله همه چیو تحمل کردم هم بخاطر پسرم هم واقعا دلم نمیومد ازش جدا شم. ولی اون هرچی من بیشتر محبت کردم رفتارشو بدتر کرد حتی ناتوانیشو هم میندازه گردن من میگه تقصیر توئه این روزا دیگه واقعا شورشو درورده. بازنشسته شده نشسته کنج خونه فقط میره روی اعصاب من . فقط وقتی از خونه بزنم بیرون یا با پسرم مشغول باشم آسودم. پسرمم فقط دلش بحالش میسوزه و اینکه بالاخره باباشه. با اینکه کلی اذیتش میکنه از بی پدری میترسه. باوجود اینکه پدرش جز اسم هیچی دیگه براش نیست. داستان زندگی من خیلی بیشتر و پیچیده تر از اونه که توی این مقال بگنجه. از یه طرف واقعا دلم میخواد ازش جدا شم دیگه طاقت بی مهری و مسائل دیگه رو ندارم از یه طرف از محیط کثیف بیرون و زن مطلقه بودن میترسم و اینکه پسرم احساس کنه بابا پیشش نیست هم برام نگران کنندس. خودم میگم منتظر بشم پسرم دیپلم بگیره بعد ترکش کنم دیگه هیییییچ احساسی بهش ندارم واقعا ازش بیزارم خیلی نامرد بی مرام و ..... چی بگم. به نظر شما چه کنم؟
    از اینکه بدون غرض ورزی و بی طرف قضاوت می کنید متشکرم.

  2. 2 کاربر از پست مفید مادری عاشق تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 20 خرداد 93), parsa1400 (جمعه 23 خرداد 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array
    عزیزم، میشه بهمون بگی الان دقیقا دنبال چی هستی؟
    یعنی داری فقط درد و دل میکنی ؟ یا دلت میخواد که یه جورایی همسرت آدم با محبت قبل بشه؟ یا اینکه دنبال راهی هستی واسه اینکه زندگیت رو مدیریت کنی با این شرایط؟ یا دنبال راهی واسه جدایی از همسرت؟
    دقیقا میخوای با این نوشته ها به چی برسی؟
    این رو بدون که اگر هدفت مشخص باشه، مطمئنا واسه رسیدن به هر هدفی، راه حل های متفاوتی خواهد بود و تو زن توانایی هستی، که میتونی به بهترین شکل در هر راهی قدم بذاری.
    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.


  4. 6 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 21 خرداد 93), meinoush (یکشنبه 18 خرداد 93), parsa1400 (جمعه 23 خرداد 93), pasta (یکشنبه 18 خرداد 93), Somebody20 (یکشنبه 18 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 22 خرداد 93)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام راستش با خوندن مشکلتون واقعا ناراحت شدم ادم وقتی یه چیزا رو میبینه یا میشنوه میبنیه چقدر سخته.

    خدا انشالله بهتون صبرش رو هم بده چون واقعا سخته.

    همسرتون هم اگه رفتارش عوض شده باید بهشون حق بدید کلا وقتی ادم مریض میشه زود رنج هم میشه دیگه بماند ایشون امیدی اون قدر ها به خوب شدنشون نیست و میگید مشکلات زیادی دارند و دیگه مرد نیستند.

    نمیدونم این که میگید نامرد و بی مرام شده یعنی ایشون چیکار می کنند...ولی به هر حال میگم اگه خدایی ناکرده یه درصد این اتفاق برای شما افتاده بود چه انتظاری از همسرتون داشتید ؟؟

    انشالله خدا خودش کمک کنه شما رو.فقط خواستم یه همدردی کرده باشم.

  6. 2 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    parsa1400 (جمعه 23 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 22 خرداد 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 18:13]
    تاریخ عضویت
    1393-3-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 62 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و دردودل منو خوندید و جواب دادید. شوهر من از اول هم با دروغ جلو اومد. قول داد سیگار ترک کنه کمتر کار کنه و خیلی قول های دیگه که برای من خیلی مهم بود و متاسفانه به هیچ عنوان به قولاش عمل که نکرد هیچ, با کمال پررویی میگفت فکر میکردم شاید الکی گفتی بعد یادت میره! تمام مسائلی که برای من مهم بود اون ازشون به راحتی میگذشت ولی تفریحات خودش با همکاراش وفوتبال از هرچیز دیگه حتی مریضی من و پسرمون براش مهمتر بود.قبل از تصادفش حامله شدم و دلم میخواست نگهش دارم بچه دیگه داشت دوماهش میشد که فهمیدم و بهش گفتم به نظرتون چی گفت؟ گفت اگه با من کاری نداری مزاحم منو کارام نمیشی به من مربوط نیست نگهش دار وگرنه برو بندازش! منم بچه ای که تا تصمیم نهایی بگیرم دو ماه و نیمه شده بود رو انداختم. چون یکی رو تنهایی بزرگ کرده بودم و توان بزرگ کردن دوبچه همزمان رو نداشتم.حتی قبل از تصادفش دیگه توی دلم تصمیم جدی گرفتم که باید یه راهی پیدا کنم که هم ازش جدا شم هم کمترین ضربه رو خودم و پسرم بخوریم تا اینکه تصادف کرد و به طور کلی زندگیمون زیرو رو شد.
    هم باید روحیه خودمو حفظ می کردم هم پسرم هم طعنه های دیگرانو تحمل می کردم هم پیشنهادهای بیشرمانه ی زیادی که از همه طرف بهم میشد چون فکر میکردند که شوهرم میمیره.
    من تمام تلاشمو کردم دوباره سرپا شد انتظار تشکر نداشتم هیچوقت. ولی اینکه بهم بی احترامی کنه و به جای تشکر مرتب بگه وظیفته جلوی دیگران کارمو کوچیکو ناچیز نشون بده نداشتم.
    هفت سال بعد از تصادفش دیگه واقعا کلافه شدم و پای همه فامیلشو بریدم دست به هیچکاری توی خونه نزدم. بعدش کم کم فقط درمورد کارایی که به خودش مربوط بود با احترام برخورد میکرد به محض اینکه احتیاجش رفع میشد انگار نه انگار. اون یه فرصت طلب واقعیه.
    الانم فقط چون محتاجمه تحمل میکنه در غیر اینصورت فقط فحش و بی احترامی اگه بخاطر تصادفش اینطوری شده بود دلم نمیسوخت ولی بخدا از اولش همین بود الان فرقش اینه که محتاجمونه همین.
    یه بار ازش پرسیدم اگه من جای تو بودم تو چیکار میکردی بعد از کلی من من کردن و اینکه بالاخره یه کاری میکردم گفت یکی میاوردم کمکت! خب حتما منظورشو خوب فهمیدید دیگه. منم گفتم پس منم برم یه کمک بیارم کارایی که تو نمیتونی انجام بدی اون انجام بده. بازفحش و توهین و تحقیر....
    فقط میخوام بدونم دور از جوووووووووون خدای نکرده شما جای من بودید چیکار می کردید. خودتونم میدونی کمتر مردی این شرایطو تحمل میکنه و فقط زنه که از این ایثارها میکنه. ولی هرچیزی دیگه حدی داره دیگه تحملم تمام شده میخوام بدونم بقیه واقعا چه فکری درباره من و زندگیم میکنن و چه راهی پیش رام میزارن.
    با تشکر از اینکه وقت میزارید , میخونید و جواب میدید.
    از اینکه بدون غرض ورزی و بی طرف قضاوت می کنید متشکرم.

  8. 4 کاربر از پست مفید مادری عاشق تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 20 خرداد 93), parsa1400 (جمعه 23 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 22 خرداد 93), فدایی یار (پنجشنبه 22 خرداد 93)

  9. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 18:45]
    تاریخ عضویت
    1393-2-07
    نوشته ها
    300
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsSocial3 months registered
    تشکرها
    806

    تشکرشده 750 در 251 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    0
    Array
    واقعا این از خودگذشتگی و فداکاری که واسه همسر و فرزندتون دارید تحسین برانگیزه.
    درسته که انتظار دارین شوهرتون اینو درک کنه. اما بدونین خدا اینارو خوب میبینه و شما از منزلت بالایی پیشش برخوردار هستین.
    نه می تونم بگم جدا شین و نه می تونم بگم تحمل کنید.شرایط سختی دارید.اما اگه بتونین تا حدی ظرفیت خودتون رو ببرین بالا یا به دنبال راه حلی باشین خیلی خوبه.
    تا حالا چند بار با شوهرتون در این مورد صحبت کردین ؟ این خواسته ی خودتونو کی به ایشون گفتین ؟آخرین بار کی بوده ؟

  10. 3 کاربر از پست مفید pasta تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 21 خرداد 93), parsa1400 (جمعه 23 خرداد 93), شیدا. (دوشنبه 19 خرداد 93)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 تیر 93 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1393-1-16
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    434
    سطح
    8
    Points: 434, Level: 8
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    35

    تشکرشده 55 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فذ میکنم این که حتی شده اسم پدر رو داشته باشه (برا پسرتون)خیلی اهمیت داره.حداقل اگه کمک میکنید پسرتون داره یاد میگیره گذشت رو و در اینده ای نه چندان دور به درد خودتون میخوره..بچه های طلاق در اینده زندگی بسیار بدی دارند.شما که پای تمام قوم وخیشا رو بریدید و شوهرتون رو هو دوست ندارید حیف نیست زندگی پسرتون خراب بشه اخه شما فقط اون رو ئارید واز لحاظ احساسی وفکری خراب بشه شما خراب میشید.اسم مرد رو زن باشه خیلی ارزش ذاره حتی اگه مردهم نباشه.جامعه خیلی خرابه.بالاخره کارهای شما بی مزد نمیمونه.به نظر من صبر کردن وتحمل کردن خیلی نتیجه اش بهتره تا طلاق گرفتن واسم متعلقه رو یدک کشیدن.اون هم با1پسر که قلبا پدرناتوانش رو دوست داره.واز شما توقع کمک داره.این رو میشه از کاراش ببینید.که تا حدودی به باباش کمک میکنه ودرکش میکنه ودلش براش میسوزه

  12. کاربر روبرو از پست مفید barania تشکرکرده است .

    parsa1400 (جمعه 23 خرداد 93)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 18:13]
    تاریخ عضویت
    1393-3-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 62 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از راهنمایی ها و همدردی هاتون درضمن با کمال پررویی اسم طلاق رو خودش همیشه به زبون میاره ,ولی خودم میدونم و خودشم میدونه که الکی میگه هیشکی مثل ما کمکش نمیکنه همینطور که براش خیلی چیزای دیگه ثابت شده.بازم تحمل میکنم انگار هرکی یه سرنوشتی داره سرنوشت منم اینه مرسی
    از اینکه بدون غرض ورزی و بی طرف قضاوت می کنید متشکرم.

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    به نظرم شما الان با دومساله متفاوت روبرو هستید که به ظاهر تشدید کننده هم هستند اما اگر شما اونها رو مجزا ببینید می تونید بهتر مدیریتشون کنید. 1- مریضی و کم شدن صبر و توان شما در ادامه پرستاری 2- اخلاق های نامناسب همسرتون
    اگر خوب دقت کنید می بینید که این دو مساله از یک جنس نیستند و به تبع برای حلشون تواناییها و مهارتهای متفاوتی رو می طلبند( چه بسا در خیلی از زندگی ها مشکل شماره دو به صورت خیلی بدتری وجود داره) اما چون نتیجه هر دو اینه که روحیه شما رو ضعیف کردند باعث شده این دو مساله تشدید کننده هم برای شما ظاهر بشوند و در واقع شما رو خلع سلاح کنند.

    راه حلی که من برای مشکل شماره اول شما پیشنهاد می دم اینه که از پرستار، اقوام و .... کمک بخواهید و کمی باری که بر دوشتون هست رو کم کنید.
    راه حل برای مشکل دومتون : لطفا لیستی از خصوصیات مثبتی که همسرتون دارند رو بنویسید (خصوصیاتی که باعث شد شما ایشون رو انتخاب کنید). لطفا خصوصیات مثبت و منفی خودتون رو هم لیست کنید.

    در نهایت برای تصمیم گیری درست شما نیاز دارید در شرایط روحی خوبی قرار داشته باشید در غیر اینصورت هر تصمیمی شما رو بیشتر از بین خواهد برد. برای ارامش روحیتون لطفا لیستی از فعالیتها و کارهایی که روح شما رو شارژ می کنه و در واقع تنها مربوط به خودتون هست رو لیست کنید.

    منتظر پاسختون هستیم.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  15. 2 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    toojih (پنجشنبه 22 خرداد 93), صبا_2009 (چهارشنبه 21 خرداد 93)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 دی 94 [ 18:13]
    تاریخ عضویت
    1393-3-16
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,365
    سطح
    20
    Points: 1,365, Level: 20
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 62 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    تمام سعی خودمو میکنم نکات مثبتی پیدا کنم ولی در مورد مسائل اخلاقی نکته ی مثبتی نمی بینم تنها نکته مثبت شوهرم اسمش توی شناسنامه من و اسم پدر برای پسرم هست. تنها موردی که باعث شد من مایل به ازدواج باهاش بشم این بود که میدیدم با اینکه پدر نداشته هم درس خونده هم کار کرده و فکر کردم یه انسان خودساخته برای زندگی مناسبه در زمانی که من ازدواج کردم رابطه زیادی نمیشد با طرف داشت که بخوایم چیز زیادی ازش فهمید مرد خوب ساکت و آرومی بود که اینم به نظرم خوب اومد. ولی متاسفانه بعد از ازدواج فهمیدم که آروم و ساکت بودنش یعنی فقط و فقط به فکر خودش بودن و همیشه توی خودش بود کلا اینکه بخواد زنشو ببره بیرون یا جلوی دیگران بامن محترمانه صحبت کنم براش چیز عجیبی بود. اصلا درک نمیکرد خانواده یعنی زن و شوهر یکی هستند و تصمیمات تنهایی مال قبل از ازدواج بوده. هرگز کارایی که میکردو نمیگفت و وقتی من متوجه میشدم میگفت نیازی نمیدیدم به تو بگم یا مثلا به تو میگفتم مثلا میخواستی چه کنی؟ بعد هم که پسرمو از شیر گرفتم و دوباره خواستم برم سرکار دنیا رو روی سرم خراب کرد طوری که انگار اصلا منو سرکار ندیده و همکار نبودیم. هرچی اون توی کار پیشرفت کرد و من کمکش کردم اون برعکس منو مجبور به پسرفت میکرد. به هر قیمتی بود با تمام مشکلات تافل قبول شدم و به خاطر مدرک مترجمی زبانم مدرس یه زبانکده شدم. اون دوسال چنان بلایی سر من و بچه آورد که من از زندگی سیر شدم پسرمم که اونقدر روش کار کرده بودم حتی حرف زدنش رو هم داشت از یادش می برد.
    ورود خانواده ی اون فقط باعث میشه اون دوباره به روال تعصبی قبلش برگرده و بازم اونا شیرش کنن. باید یا مارو انتخاب کنه یا فک و فامیلش رو. من یه بار اضافی برای زندگی نمیخوام رفت و آمد فامیلش یعنی علاوه بر بار اضافی روی زندگیم بار منفی هم روی اعصاب من خواهد داشت. کلا زندگی ما کاملا به نقطه ی پایانش رسیده و ما طلاق عاطفی گرفتیم نمیگم از ده سال پیش که دیگه هیچ ارتباط زناشویی ندارم ولی حداقل از سه سال پیش من دیگه کاملا از هر نظر ازش قطع امید کردم. تنها چیزی که باعث میشه تحملش کنم پسرمه و شرایط بعد از طلاق توی ایران و قوانین زن ستیز.
    بازم ممنون که به حرفام توجه کردید و وقت گذاشتید.
    از اینکه بدون غرض ورزی و بی طرف قضاوت می کنید متشکرم.

  17. 3 کاربر از پست مفید مادری عاشق تشکرکرده اند .

    toojih (پنجشنبه 22 خرداد 93), فرخ رو (پنجشنبه 22 خرداد 93), zendegiye movafagh (پنجشنبه 22 خرداد 93)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام
    احساس میکنم همسرتون از روی غروره که اسم طلاق رو میاره و به هیچ عنوان ته دلش راضی نیست از گفتن این کلمه
    و چون شرایط خیلی سختی داره رفتارش اینطوری شده . اینکه آدم خودش رو جای شما بذاره سخته سخت ترش اینه که آدم خودش رو جای همسرتون بذاره که حتی آرزوی راه رفتا داشته باشه و خیلی کارها و امکانات دیگه که یه روزی لذتشون رو چشیده اما الان ازشن محرومه .... بنابراین شرایط خیلی سختی داره
    شما به نظرم اگر خیلی عادی باهاش رفتار کنید و معلولیتش رو ملموس نکنید تو حرفاتونخیلی بهتره
    جو خونه رو شاد کنید بگید بخندید باهاش صحبت کنید یه موقع هایی همدلی همدردی
    درمورد نیاز جنسی ایشون نیازشون صفره یا احساسش رو دارن ولی با وجود معلولیت نمی تونید رابطه داشته باشید ؟ یا اصلا احساسی ندارن ؟
    ازش تعریف کنید نذارید احساس بی ارزشی کنه . خودش میدونه که شما کمکش می کنید اما شرایط خیلی سختی داره .

    - - - Updated - - -

    حالا که شما فداکاری می کنید کاری کنید که زندگیتون شیرین شه و ازش لذت ببرید
    شاید اگه با خانوادش رفت و آمد کنید رفتارش بهتر شه
    یا به نیازهاش توجه کنید شاید توجه شما رو ببینه اخلاقش بهتر شه . من فکر می کنم اگه رفتاراش با شما خوب شه شما هم دوباره شاداب می شید
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  19. 5 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    barania (یکشنبه 15 تیر 93), deljoo_deltang (پنجشنبه 22 خرداد 93), pasta (پنجشنبه 22 خرداد 93), toojih (پنجشنبه 22 خرداد 93), هیام " (شنبه 24 خرداد 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.