به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 اردیبهشت 94 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,372
    سطح
    20
    Points: 1,372, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 54 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خواستگاری که بعد از 6سال فکرمو مشغول کرده

    سلام
    من قبلا در باب همین موضوع اینجا طرح مشکل کرده بودم که دوستان همفکری کردن و تا قسمتی از وسواسم درباره شریک زندگی کم شد اما متاسفانه انقد دیر بااینجا اشنا شدم که دیگه کار از کار گذشت...

    خیلی وقته میخوام اینجا بیام واسه خیلی از مشکلاتم کمک بخوام اما راستش انقد روحیه داغونی دارم که دست و دلم به تایپ کردن نمیره...

    چون ممکنه دوستایی که به تاپیکم میان منو نشناسند دوباره خودمو معرفی میکنم((اما قبلش عذرمیخوام این پستم طولانی میشه))...

    من الان 28سالمه 5-6 سال پیش خواسگاری داشتم که متاسفانه نمیدونم به چه علت تا الان این جریان کش پیدا کرده،تا همین پارسال من بشدت باهاشون بد برخورد میکردم و ازشون خوشم نمیومد(( اما الان نظرم عوض شده ))در اخرین برخورد ایشون ی ایراداتی رو در من انگار دیدن و بهم گفتن و همین موضوع باعث شد من بادلخوری بهشون بگم دیگه حرفی بین ما نیست و تمام
    از اونموقع هم دیگه خبری ازشون نیست اما از عید به اینطرف دوتا از بستگان دورم رو که بفاصله چند ماه از هم دیدم بهم گفتن بابای یه بنده خدایی((با مشخصات همین اقا))اومده پیشمون و پرس و جو کرده وخواسته واسطه بشن این فامیلای من!!!
    حالا مشکل من اینه:
    این حرکت چه معنی داره؟اگه ایراداتی در اخلاق من دید پس الان این حرفا چی میگه؟
    راسش من و ایشون تجربه دوستی با غیرهمجنسمون رو نداشتیم و نداریم واسه همینم من نمیدونم رفتار اینجوریه یه پسر یعنی چی،بنظر شما یعنی هنوزم در فکر منه؟

    من همیشه و هرروز دارم بهش فک میکنم و همین باعث عذابم شده...

    ببخشید اگه نامفهوم گفتم ،ذهن مخشوشی دارم اگه سوالی حرفیو جا انداختم بفرمایید تا مطلبو کامل کنم

    خواهش میکنم کمک کنید از این وضع سردرگم خلاص شم

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خیال نمایش پست ها
    سلام
    من قبلا در باب همین موضوع اینجا طرح مشکل کرده بودم که دوستان همفکری کردن و تا
    1- قسمتی از وسواسم درباره شریک زندگی کم شد اما متاسفانه انقد دیر بااینجا اشنا شدم که دیگه کار از کار گذشت...

    من الان 28سالمه 5-6 سال پیش خواسگاری داشتم که متاسفانه
    2- نمیدونم به چه علت تا الان این جریان کش پیدا کرده،تا همین پارسال من بشدت باهاشون بد برخورد میکردم و ازشون خوشم نمیومد((3- اما الان نظرم عوض شده ))در اخرین برخورد ایشون ی ایراداتی رو در من انگار دیدن و بهم گفتن و همین موضوع باعث شد من بادلخوری بهشون بگم دیگه حرفی بین ما نیست و تمام
    از اونموقع هم دیگه خبری ازشون نیست اما از عید به اینطرف دوتا از بستگان دورم رو که بفاصله چند ماه از هم دیدم بهم گفتن بابای یه بنده خدایی((با مشخصات همین اقا))اومده پیشمون و پرس و جو کرده و
    4- خواسته واسطه بشن این فامیلای من!!!
    حالا مشکل من اینه:
    این حرکت چه معنی داره؟
    5- اگه ایراداتی در اخلاق من دید پس الان این حرفا چی میگه؟
    راسش من و ایشون تجربه دوستی با غیرهمجنسمون رو نداشتیم و نداریم واسه همینم من نمیدونم رفتار اینجوریه یه پسر یعنی چی،بنظر شما یعنی هنوزم در فکر منه؟

    من همیشه و هرروز دارم بهش فک میکنم و همین باعث عذابم شده...

    1- من می گم هنوزم رفع نشده! 6 ساله با یک فکر داری کلنجار می ری، هنوزم داری ادامه می دی. کی می گه رفع شده؟
    2- نمی دونی به چه دلیل؟ مگه می شه؟
    شش سال ادامه دادن یه خواستگاری؟؟!!

    3 و 4 - خب تو که نظرت عوض شده و ایشون هم که واسطه فرستادن. دیگه مشکل چیه.
    به واسطه ها بگو بیان دیگه!

    5- شما شش سال گفتی نه، حالا داری می گی آره.
    اونوقت می گی چطور شده ایشون از من ایراد گرفته اما الان نظرش عوض شده؟
    چطور شد خودت نظرت عوض شد؟

    راستش من به خواستگاری که شش سال بره خواستگاری یه نفر، کمی مشکوک نگاه می کنم.
    این همه دختر، این همه شرایط مختلف ... شش ساله نشسته منتظر ناز و وسواس شما؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    خیال (پنجشنبه 15 خرداد 93)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 اردیبهشت 94 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,372
    سطح
    20
    Points: 1,372, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 54 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام شيدا جان مرسي از توجهت
    6سال پيش توي اداره اي رفت و امد داشتم که ايشون ازم خواستگاري کرد و معلوم شد از يکسال قبلش داشته از همسايه و دوست و اشنا تحقيق ميکرده بعد که جرئت خواسگاري پيدا کرد گفت حتي خونوادشم از کل اين يکسال با خبرند
    من از ازدواج و جريانات بعدش مي ترسيدم گفتم نه ((البته خونوادمم مقصر بودن)) رفت اما 3سال بعد پيداش شد باز گفتم نه هم بخاطر مخالفت خونوادم هم اينکه حس ميکردم همه حرف زدنش پر از نفرت و کينه شده بازم رفت تا مرداد پارسال که به بهونه اي دوباره بهم اس ام اس داد که اينبار من کمي نرمتر شده بودم واسه همين بيشتر باهاش حرف زدم (ملايم تر،ارومتر)خيلي از گذشته لابه لاي حرفاش گفت
    اينکه خيلي عذاب کشيده اين مدت به کسي ديگه حتي فک نکرده(با اينکه موقعيتش خيلي خوبه)و حتي اينکه همه پيغامايي که 6سال پيش بينمون رد و بدل شد رو همه رو نگه داشته ،حتي دقيق يادش بود 6سال پيش سر هر موضوعي چي گفتم و چه نظري داشتم
    اخرش ي مشکل کاري داشتم توي اون اداره که خيلي اصرار کرد بيا هم کارتو انجام بده هم من ببينمت ،گفتم ملاقات ما هيچ فايده اي بحال الانمون نداره گفت نه اينجوري نگو،چرا اينجوري فکر ميکني آخه
    خلاصه رفتم و همو ديديم بعدش فک ميکردم ديگه اون تابويي که از من ساخته توي ذهنش شکست اما در کمال ناباوري انگاري واسش هموني بودم که 6سال پيش خودشو بخاطرش به اب و اتيش زده بود((آخه قبلش ميگفت من حتي قيافه شمارو همديگه درست يادم نمياد))
    خلاصه بعد مدتي يبار که سرماخورده بودم بهش زنگ زدم عذرخواهي کردم صدام گرفته گفت نه اتفاقا صدات الان بهتر شده!!!!!بعدم سر يه موضوعي گفت
    اين اخلاقت اصن خوب نيس!!!
    منم همون روز خداحافظي کردم(اين اخري مربوط به اذرماه هست)
    تا اينکه بازم ماه بهمن يه اس ام اس ازش دريافت کردم که فلان متني که يبار گفتين چي بود؟منم چون شمارشو سيو نداشتم پرسيدم شما ؟گفت مهم نيست اون پيغامو واسم مي فرستم گفتم خير(و تمام)
    نميدونم هدفش چي بود ديگه هم خبري ازش نشد اما اين خبرو که پدرش دنبال اين جريانه من عيد شنيدم که نميدونم تاريخ اين حرف باباش کي بوده اين يکي اشنامونم که 3هفته پيش بهم گفت
    بچه ها هرکاري ميکنم روم نميشه برم بپرسم ازشون که اين جريان مال کي هست
    همش توي فکرمه ،شرايط بقيه رو با اين مقايسه ميکنم
    چيکار کنم بنظرتون؟

  5. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خیال نمایش پست ها
    6سال پيش توي اداره اي رفت و امد داشتم که ايشون ازم خواستگاري کرد و معلوم شد از يکسال قبلش داشته از همسايه و دوست و اشنا تحقيق ميکرده بعد که جرئت خواسگاري پيدا کرد گفت حتي خونوادشم از کل اين يکسال با خبرند
    من از ازدواج و جريانات بعدش مي ترسيدم گفتم نه ((البته خونوادمم مقصر بودن)) رفت اما 3سال بعد پيداش شد باز گفتم نه هم بخاطر مخالفت خونوادم هم اينکه حس ميکردم همه حرف زدنش پر از نفرت و کينه شده بازم رفت تا مرداد پارسال که به بهونه اي دوباره بهم اس ام اس داد که اينبار من کمي نرمتر شده بودم واسه همين بيشتر باهاش حرف زدم (ملايم تر،ارومتر)خيلي از گذشته لابه لاي حرفاش گفت
    اينکه خيلي عذاب کشيده اين مدت به کسي ديگه حتي فک نکرده(با اينکه موقعيتش خيلي خوبه)و حتي اينکه همه پيغامايي که 6سال پيش بينمون رد و بدل شد رو همه رو نگه داشته ،حتي دقيق يادش بود 6سال پيش سر هر موضوعي چي گفتم و چه نظري داشتم
    اخرش ي مشکل کاري داشتم توي اون اداره که خيلي اصرار کرد بيا هم کارتو انجام بده هم من ببينمت ،گفتم ملاقات ما هيچ فايده اي بحال الانمون نداره گفت نه اينجوري نگو،چرا اينجوري فکر ميکني آخه
    خلاصه رفتم و همو ديديم بعدش فک ميکردم ديگه اون تابويي که از من ساخته توي ذهنش شکست اما در کمال ناباوري انگاري واسش هموني بودم که 6سال پيش خودشو بخاطرش به اب و اتيش زده بود((آخه قبلش ميگفت من حتي قيافه شمارو همديگه درست يادم نمياد))
    خلاصه بعد مدتي يبار که سرماخورده بودم بهش زنگ زدم عذرخواهي کردم صدام گرفته گفت نه اتفاقا صدات الان بهتر شده!!!!!بعدم سر يه موضوعي گفت
    اين اخلاقت اصن خوب نيس!!!
    شرایطی که می گید خوبه را خبر ندارم و ممکنه توی تصمیم گیری مهم باشند (شغل و درآمد و ... )
    اما این قسمتهایی که بولد کردم، برای من کافی هست که مطمئن بشم زندگی با همچین آدمی چقدر می تونه سخت باشه !!

    آدمی که از نظر روانی متعادل نباشه، زندگی خوبی نمی شه باهاش داشت.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    خیال (شنبه 17 خرداد 93)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 اردیبهشت 94 [ 17:59]
    تاریخ عضویت
    1392-8-09
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,372
    سطح
    20
    Points: 1,372, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 54 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا میگید؟اون قسمتایی که بولد کردید رو چندبار خوندم نمیدونم چرا از نظرم انقد راحت گذشتن و چیزایی که شما میگی من بهش توجه نکرده بودم
    یعنی اگه کسی کسیو اینهمه وقت دوست داشته باشه مشکل روحی داره؟
    یعنی این برخوردای ضد و نقیص ریشه روانی داری؟اخه خودم فک میکردم نمیخواد زیر بار مسئولیت ازدواج کردن بره


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هنوز خواستگار قبلیم فکرمو مشغول کرده
    توسط آنیتا123 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 مرداد 93, 10:53
  2. کسانی که ارشد خوندن یا مشغول پایان نامه هستن بیان راجع به پایان نامه ...
    توسط فرهنگ 27 در انجمن ارتباط مراجعان - مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 بهمن 92, 11:26
  3. تردید در ازدواج با پسری که 6سال کوچکتر از خودمه
    توسط بهار480 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: پنجشنبه 25 مهر 92, 21:13
  4. واقعا فشار خونه داره داغونم میکنه.من استقلال فکری و عملی و گفتاری میخوام
    توسط سپیده سحر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 بهمن 91, 11:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.