به انجمن خوش آمدید

لینک پیشنهادی مدیران تالار همدردی:

 

"گلچین لینکهای خانواده، ازدواج و مهارتها(به روز شد)"

دانلود موسیقی و آرامش
دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آذر 93 [ 17:57]
    تاریخ عضویت
    1393-3-13
    نوشته ها
    89
    امتیاز
    735
    سطح
    14
    Points: 735, Level: 14
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 220 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سرنوشت تلخ من ( دوست پسری که رهایم کرد حالا برگشته و من اعتماد ندارم )

    ((((من الان 26سالمه و کم کم داره 27سالم میشه....تو زندگیم همیشه اشتباه کردم بد شانسی آوردم...حدود3سال پیش با یه
    پسرآشناشدم که اونموقع واقعا منو دوست داشت ومن3سال از اون بزرگتربودم اما اون زمان اون شرایط ازدواج رو نداشت سربازی معاف میشد اما دنبال کارهاش نمیرفت...شغل درست و حسابی هم نداشت...خانوادش درجریان رابطه ما اختلاف سنمون و همه شرایط بودن...از علاقه اون به من خبر داشتن...با من درتماس بودن...میدیدمشون...تلفنی همه جوره .....به من میگفتن به پسرشون بگم اینکارو انجام بده بره دنبال سربازیش بره سرکار...من احمق هم فکر میکردم به خاطر 2تامونه بهش میگفتم...اونم چون منو دوست داشت به حرفم بود.....مامانش بهم زنگ میزد میگفت بگوبره سرکار پول جمع کنه برا آیندتون منه بیشعورهم اونو نصیحت میکردم...تو این مدت 2تا خواستگارخوب دیگه هم داشتم چون اونو دوست داشتم جواب رد دادم...بماند که چقدر با خانوادم مشکل و بحث داشتم سر این آقاا......گذشت تا عید پارسال که بهش گفتم دیگه با خانوادت صحبت کن بیان خواستگاری....تا باهاشون صحبت کرده بود خواهرش تلفن زد بهم دعوا ودادوفریاد که چرا اینحرفو زدی و چه فکری کردی.؟؟؟گفتم خوب بعد از این مدت میخوام تکلیفم معلوم بشه......قطع کرد و بهم گفت به داداشم نگی من بهت تلفن زدم که میاد خونه دادو فریاد....گذشت و منم قضیه رو گفتم اما نه کامل که سرم داد زده بود...........



    بعد از اون یه شب خودش بهم زنگ زد گفت با خانوادم صحبت کردم...من شرایط ازدواجو ندارم...نمیتونم ازدواج کنم....حرفم نیومد...2روز قبلش که بیرون بودیم بهم میگفت تو. فقط تنهام نذار من همه رو راضی میکنم.....فقط خدا میدونه اونشب چطوری صبح شد برام توی حیاط نشسته بودم وزار میزدم به زندگی که 2سال تلف شد...به عالم وآدم که با اون دیده بودنم و اونموقع میگفتم بیخیال همشون آخرش میشه شوهرم و نشد......هرچی تل میزدم گوشیش خاموش بود......صبح تلفن زدم مامانش.. گفتم سلام....جوابمو نداد...گفتم م کجاست گوشیشو جواب نمیده؟؟؟ مامانش که همیشه 3ساعت باهام احوالپرسی میکرد با داد گفت نیست و گوشی رو روم قطع کرد...............الانم که دارم مینویسم گریم میگیره....منی که به خاطر اون اینهمه پیش خانوادم ایستادم...به خاطرش از همه چی گذشته بودم این شد دستمزدم.........راحت رفت......))))



    بعد از 1سال الان دوباره برگشته دو هفته است باز تلفن هاش شروع شده..التماس میکنه ببخشمش..........واقعا نمیدونم چیکار کنم.........از یه طرف 7 ماه پیش دوباره التماس کرد ببخشمش ..بخشیدم ولی بازم رفت.............البته خودمم یخورده مقصر بودم ولی میخواستم مجبورش کنم به فکر کار باشه......الان کار پیدا کرده و اومده سراغم...یطورایی خاطرات روزهای قبلو نمیتونم فراموش کنم....حس میکنم هیچ کی نمیتونه مث اون رفتاراش عاشقانه باشه (البته قبل از موقع رفتنش)...از یه طرف هم میترسم بهش اعتماد کنم و باز مث قبل باشه...یا میترسم محلش نذارم و بره دیگه موقعیت دیگه ای گیرم نیاد با توجه به اینکه این 1سال که نبود هیچ موقعیت خوبی نداشتم....یا یه روز فکر میکنم خانواده هامون به هم نمیان...واقعا نمیدونم موندم...تورو خدا شما راهنماییم کنید .............خیلی داغونم خیلی...........تو زندگیم همیشه آدمی بودم که حاضرم دل خودم بشکنه ولی دل کسی رو نشکنم....الانم دلم نمیاد دل اونو بشکنم...وقتی تل میزنه جواب نمیدم بعدش کلی غصه میخورم با وجود اینکه یروزایی اون جواب تلفنای منو نمیداد.............شما راهنماییم کنید بگید جای من بودین چیکار میکردین؟چی عاقلانه است....همش میگم کاش خدا جوابمو میداد ازش میپرسیدم اینجای زندگیم موندم...کم آوردم چیکار کنم......

  2. 2 کاربر از پست مفید donya66 تشکرکرده اند .

    meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,994
    امتیاز
    35,222
    سطح
    100
    Points: 35,222, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,429

    تشکرشده 6,478 در 1,819 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خواهرخوب.عنوان تایپیکت مبهمه. اینجوری کسانی که اطلاعات مفید درموردموضوعت دارند متوجه تایبیکت نمی شوند.یه عنوان واضح وشفاف انتخاب کن وازمثلث گوشه سمت راست گزارش بده تاتغییرش بدهند.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  4. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آذر 93 [ 17:57]
    تاریخ عضویت
    1393-3-13
    نوشته ها
    89
    امتیاز
    735
    سطح
    14
    Points: 735, Level: 14
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 220 در 63 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون.....تغییرش دادم...

    واقعا نیاز دارم یکی راهنماییم کنه

  6. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    340
    Array
    دنیا،تو فقط وسیله ای بودی تا پسرشون،به راه باشه یا به راه بیاد.دیدی که وقتی

    حرف خاستگاری زدی چه برخوردی باهات داشتن.بی خیالشون شو.یک بار سرت

    کلاه گذاشتن،این دفعه خودت سر خودت کلاه نذار.


  7. 7 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (چهارشنبه 14 خرداد 93), meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), mohammad6599 (پنجشنبه 15 خرداد 93), sara 65 (جمعه 16 خرداد 93), فرشته مهربان (چهارشنبه 14 خرداد 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 14 خرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 دی 93 [ 13:59]
    تاریخ عضویت
    1393-2-11
    نوشته ها
    268
    امتیاز
    1,216
    سطح
    19
    Points: 1,216, Level: 19
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    291

    تشکرشده 1,029 در 261 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    برای برادر من هم اتفاقی مشابه افتاد
    وقتی من سه خط اول رو خوندم تا ته ماجرا رفتم

    ببینید شما سه سال از آون پسر بزرگترید
    پسر با حساب اینکه تصمیم گیرنده اصلی برای ازدواج اونه جلو اومده و این تفاوت سنی رو هیچ ایرادی ندیده
    غافل از اینکه خانواده ها و خصوصا مادرو خواهر پسر نقش کلیدی در شکل گیری ازدواج دارند

    مطمئنا اون پسر تمایل داره با شما ازدواج کنه و همونقدر که شما وابسته شدید اونم وابسته شده

    اما این وسط مادر و خواهر اون و حتی اگر برادر بزرگتر داشته باشه یا پدرش نقش مدیریت خانواده رو ایفا کنه تا جای ممکن سعی میکنن نذارن این وصلت سر بگیره چون شما سه سال از اون پسر بزرگترید وپدر مادر اون بهترین ازدواج ممکن رو برای پسرشون میخوان و حالا که کار پیدا کرده حاظر نمیشن هر دختری رو قبول کنن

    همون موقع که برای شما خواستگار اومده بود باید از پسر میخواستید که یه فعلی انجام بده به هر نوعی که میتونه مثلا ازش میخواستید که بیاد خواستگاریتون یا حداقل پدر مادرش تماس بگیرن تا شما از خونوادش مطمئن بشید
    شما برای خودتون بریدید و دوختید و پوشیدید بدون اینکه در نظر بگیرید در ایران تصمیم نهایی برای ازدواج فقط به پسر و دختر مربوط نمیشه و بیش از 50 درصد قضیه خانواده های دو طرف هستند

    شما دارید چوب اشتباهاتتون رو میخورید و باید با این مسئله کنار بیایید

    من از نزدیک در جریان مشکل مشابه شما اونم از نوع عکسش بودم

    برادر من میخواست با یک دختر که کمی سنش از برادرم بیشتر بود ازدواج کنه
    چون برادرم بیکار بود و کار درست درمون نداشت هر وقت به مادرو برادر و خواهرم میگفت میخوام ازدواج کنم اونا جدی نمیگرفتن و متاسفانه صحبت های تلفنی برادرم رو میشنیدند و مخالفت میکردند ولی هیچ وقت بصورت جدی اقدام نمیکردند

    تا اینکه برادرم یک کار عالی نصیبش شد و رفت سر کار و همین قصه رو از نزدیک شاهد بودم البته نه به شدت شما

    از اونطرف اون دختر فشار می آورد که سریعتر با برادرم ازدواج کنه و از طرف دیگه برادر و خواهرم تو گوش برادرم میخوندن که اولا چون سنش به تو نمیخوره و ثانیا چون حاظر شده با تو دوست بشه نباید باهاش ازدواج کنی

    متاسفانه هر دوتاشون مثل شما ها خیلی شدید وابسته شده بودند

    ولی اون دختر خیلی اصرار کرد و برادرم هم هیچ حرفی تو کتش نرفت و در نهایت با هم ازدواج کردند و الان هم با هم در یک شهر دیگه زندگی میکنن و سالی یکبار هم نمیان شهر ما

    و بخاطر حرفایی که داداشم و خواهرم در مورد اون دختر زدند میانه اونها با هم خرابه و اون دختر نمیذاره برادرم به سمت خانواده ما نزدیک بشه و خلاصه من با دیدن این دعوا ها و نصیحتا به این نتیجه رسیدم که اگر میخوام ازدواج کنم برم یه دختر با سن کمتر از خودم رو بگیرم که معیار های من رو داشته باشه و مهمتر از اون مورد قبول خانوادم باشه یکی از معیارهای خانوادم شاغل بودن دختره و خیلی روی این مسئله تاکید دارن

    برادرم بزرگترم یک روز به اون دختر زنگ زد و گفت که دست از سر برادرم بردار ولی اون دختر مثل شما نبود و هر روز چند مرتبه زنگ میزد و یک لحظه هم از تلاش برای بدست آوردن برادرم کوتاهی نمیکرد تا اینکه کار خودش رو انجام داد

    اما توصیه من به شما
    اگر میخواهید ازدواج موفق و بی دردسری داشته باشید دور اون پسر رو خط بکشید چون الان حسابی از خجالت هم دراومدید و خانواده اون مخالفن و تا آخر عمر طعم این مخالفت رو در زندگی مشترک مزه میکنید
    و شما هم بیکار نمینشینید و به انتقام فکر میکنید و بعد از ازدواج سعی میکنید رفتار غلط اونها رو تلافی کنید

    کلا تا وقتی که اون پسر خونه مادرش باشه اونا از بدی تو تو گوشش میخونن و وقتی که اون پسر میاد پیش شما زندگی میکنه شما اینکارو انجام میدید و بر علیه خواهر و مادرش تحریکش میکنید

    و اینطوری اون پسر حسرت یک روز خوب رو در زندگیش خواهد داشت چون هم خواهر و مادرش رو دوست داره هم شما رو و با دعوا کردن های شما کسی که زجر میکشه اونه

    همسر برادر من تا زمانی که خرش از پل نگذشته بود احترام میگذاشت اما همین که خطبه عقد رو خوندن سیستم تدافعی اش رو به تهاجمی تبدیل کرد و تا جایی که میتونست تلافی همه چی رو چند برابر بیشتر از حدی که بود درآورد
    البته خونواده ما مثل خونواده همسر شما قاطع نبودن و اصلا طرف مقابل رو تهدید نکردن یا داد نزدن سرش یا بد حرف نزدن فقط خیلی محترمانه ازش خواستند که برادرم رو رها کنه و اختلاف سنی اونها مثل شما انقدر زیاد نبود

    با این تفاسیر اون پسر هم الان حال خوشی نداره ولی بهترین کمک به اون پسر جداییه

    اگرم هر تماسی گرفت ازش بخواهید تا زمانی که خانوادش با شما تصمیم نگیرن و موافقت خودشونو اعلام نکنن یا تا وقتی که رسما اقدام نکنه حرفی برای گفتن ندارید

    و هر طور شده مطمئن بشید که خانوادش مخالفتی ایجاد نمیکنن


    امیدوارم ماجرای شما رو نویسنده تاپیک زیر مطالعه کنه
    http://www.hamdardi.net/thread33620-2.html#post333012
    موفق باشید

  9. 2 کاربر از پست مفید معاون کلانتر تشکرکرده اند .

    meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), setareh 1390 (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    78
    Array
    سلام.
    خودت دوست داری چیکار کنی؟!
    من میگم ولش کن! آدم عاقل یه اشتباه رو دوبار تکرار نمی کنه. نرو دنبال کسی که یه بار رهات کرده حتی اگه دروازه بهشت رو نشونت بده. چون این بار فقط دلت نیست که میشکنه، شخصیتت پیش خودته که له میشه.

    اما همه اینا رو منی می گم که فرسنگها از تو و شرایطت دورم.

    تو دوستش داری. تو می ترسی که بدون اون تنها بمونی. تو غرورتو دادی به اون و حالا میخوای پسش بگیری، تو به حرفای مردم و حتی خونوادت فکر می کنی. تو سالها رویایی داشتی. تو برای اون خیلی کارا کردی و چیزای زیادی که من نمیدونم.

    اگه میخوای برگرده دوباره قلبتو نده دستش. دوباره آبروتو نده دستش. دوباره بازیچه دست خونوادش نشو. بهش بگو اگه میخواد بیاد با پدرت صحبت کنه. بگو دلت شکسته و دیگه احساست مثل قبل نیست اما هنوزم میتونی مثل یه گزینه برای ازدواج(نه دوستی) بهش فکر کنی. بگو دیگه حرفاش رو قبول نمی کنی مگر اینکه مادرش یا هرکس دیگه ای که دفعه قبل رابطه رو بهم زد بیاد و با خودت و مادرت صحبت کنه.

  11. 4 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    asemaneabi222 (چهارشنبه 14 خرداد 93), meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 14 خرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  12. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    251
    Array
    با سلام و احترام

    من شاهد یک موردی اینطوری از نزدیک بودم. متاسفانه

    اینجور پسرها نه تکلیفشونو و با خانواده مشخص میکنن نه با دختر مورد علاقه.

    تاسف بیشترش اینجاست که میدونن خانوادشون مخالف هستن بعد یک مدت عذاب وجدان میگیرن که دختر بیچاره و سرگردون کردن، برای همین میذارن میرن تا اون دختر فراموش کنه.
    بعد میبینن خودشون هم نمیتونن فراموش کنن دوباره برمیگردن.
    دوباره که از جانب دختر تغدیه میشن، رهاش میکنن و باز دومرتبه بعد یک مدت برمیگردن.

    به تنها چیزی که این وسط فکر نمیکنن احساس آسیب دیده اون دختره.

    در نهایت اینقدر این روش و تکرار میکنن تا با دختری که خانوادشون درنظر گرفته ازدواج کنن. یا اینکه دیگه اون دختر ازدواج کنه .

    اما نتیجه تمام این رفت و آمد های نوسانی، یک دختر دلشکسته با غرور از بین رفته هست که قربانی یک خانواده ناآگاه و احساسات یک پسر شده،

    اما جلوتر از این حرفا هم میشه جلوی اینگونه پسرا رو گرفت اونم اینه که یبار که ترکتون کردن و دوباره برگشتن، دختر ماجرا خیلی قاطع و محکم بهشون بگه


    " آقای محترم، من بازیچه دست شما و خانوادتون نیستم، این رابطه برای من یک آشنایی در جهت ازدواج بود نه صرفا یک دوستی در جهت ارضا احساسات شما. حالا که فهمیدم شما قصد جدی ای ندارین، من هم قصد دارم از این به‌بعد اشتباه نکنم و دیگه فرصت های پیش اومده زندگیمو از دست ندهم. شما هم اگه قصد جدی ای دارین، میتونین با خانوادتون اقدام کنین، فقط توجه داشته باشین که من شمارو مثه یک خواستگار بررسی میکنم، بنابراین انتظار شنیدن جواب منفی هم درست مثه شنیدن جواب مثبت داشته باشین.""


    دختر خوب من اینجور آدم ها رو از نزدیک دیدم، وقتی میذارن میرن و دوباره برمیگردن و بازدوباره میاین و میرنو.... این رویه تاااا آخر ادامه داره. شایدم قصد گول زدنتو نداشته باشن، اما خودش خوب میدونه وقتی خانوادش مخالفه و هیچوقت هم راضی نمیشن پس نباید دوباره احساسات دختز مردم و به بازی بگیره.
    یا باید خانوادشونو راضی کنن و رسما خواستگاری کنن .
    یا اینکه برن و اجازه بدن شما دیگه از این به بعد و از دست ندین.

    دیگه با رفت و آمد های نوسانی اونم با وجود داشتن کار میشه کاملا فهمید که خانواده همچنان مخالفن. عزیز یبار اشتباه کردی، دوبار اشتباه کردی، دوبار دلتو شکوندن هم خودشون هم خانوادشون، اونها بفکر دل شکسته توونبودن، اونوقت تو دلت بحال اون اقا میسوزه؟؟؟

    دلت واسه خودت بسوزه. واسه احساس آسیب دیده ات، واسه غرورت. واسه آینده خودت. نذار تا جاییکه جا داره بهت آسیب برنه و غرورتو بشکونه.
    پاشو و محکم باش.


    دوسال عمرت تلف شد هدر رفت، نشستی حسرتشو میخوری، بقیه عمری که پیش رو داری چی پس؟؟؟؟ حسرت اونها نمیخوری؟ نمیخوای بگی بذار حداقل نتیجه این دوسال عمرم بشه برام تجربه،بشه عبرت که دیگه همچین اشتباهی نکنم.


    اونوقت بجای اینکه از این تجربه استفاده کنی، میخوای دوباره راه اشتباهه دوسال پیشتو بری؟ یعنی تو از اون آدم هایی هستی که بهشون بگن اگه برت گردونم به دوسال پیش بازم این اشتباه و میکنی یا نه؟ جواب میدی بله اشتباه میکنم؟

    الان خداوند این فرصت و بهت داده، تو داری میگی بله دوباره اشتباه میکنم و جوابشو میدم؟ باشه جواب بده، فقط اگه به یه هفته نکشید که دوباره رفتن، نیای بگی شکستم.، خورد شدم، ته مونده احساس و غرورمم اومد شکست و رفت.

    ابن جملات من شنیدم که بهت دارم میگم، مطمعن باش که میگی.
    پاشو کوله بار تجربه دوساله اتو بردار، بقیه راه عمرتو طی کن.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 14 خرداد 93 در ساعت 02:45

  13. 7 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), mohammad6599 (پنجشنبه 15 خرداد 93), setareh 1390 (چهارشنبه 14 خرداد 93), فدایی یار (چهارشنبه 14 خرداد 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 14 خرداد 93), فرشته مهربان (چهارشنبه 14 خرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 00 [ 11:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-26
    نوشته ها
    183
    امتیاز
    7,915
    سطح
    59
    Points: 7,915, Level: 59
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    487

    تشکرشده 433 در 149 پست

    Rep Power
    35
    Array
    دوستان نمونه های عینی زیادی رو واست بازگو کردند... یه نمونه عینی دیگه هم خود من هستم که تقریبا در شرایطی مشابه قرار گرفتم و با مخالفت خانواده پسر مواجه شدم. ( البته الان از زندگیم راضی ام و اصلا دوست ندارم در مورد این قضیه صحبت کنم فقط خواستم برای اطلاع شما بگم) عزیزم تنها راه درست یه جواب قاطعانه نههست به این آقا و هرگز دیگه نباید به این رابطه ای از ابتدا هم باطل بود ادامه داد..
    عزیزم سرنوشت الان تو اصلا تلخ نیست .. سرنوشت تلخ تو زمانی شروع میشه که بخای به هر نحوی با این آقا پسر که تو زندگی خودش هیچ کاره نیست زندگی کنی... سالی که نکوست از بهارش پیداست..
    یه سوال ؟ اینکه با عزت و احترام بیان ببرنت خونه بخت خوبه یا ........؟؟؟؟؟
    اصلا یه لحظه هم دیگه بهشون فکر نکن...
    لیاقت شما یه زندگی خوب و شایسته هستش نه اینکه به خاطر ضعف و عدم استقلال پسره یه عمر پشیمون و سرافکنده بشی تازه از زمان و زمان هم سرزنش بشی...

  15. 4 کاربر از پست مفید خیال تو تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 16 خرداد 93), meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 14 خرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  16. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,077
    امتیاز
    155,393
    سطح
    100
    Points: 155,393, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,706

    تشکرشده 36,065 در 7,430 پست

    Rep Power
    1099
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بیخیال نمایش پست ها


    " آقای محترم، من بازیچه دست شما و خانوادتون نیستم، این رابطه برای من یک آشنایی در جهت ازدواج بود نه صرفا یک دوستی در جهت ارضا احساسات شما. حالا که فهمیدم شما قصد جدی ای ندارین، من هم قصد دارم از این به‌بعد اشتباه نکنم و دیگه فرصت های پیش اومده زندگیمو از دست ندهم. شما هم اگه قصد جدی ای دارین، میتونین با خانوادتون اقدام کنین، فقط توجه داشته باشین که من شمارو مثه یک خواستگار بررسی میکنم، بنابراین انتظار شنیدن جواب منفی هم درست مثه شنیدن جواب مثبت داشته باشین.""

    تو داری میگی بله دوباره اشتباه میکنم و جوابشو میدم؟ باشه جواب بده، فقط اگه به یه هفته نکشید که دوباره رفتن، نیای بگی شکستم.، خورد شدم، ته مونده احساس و غرورمم اومد شکست و رفت.

    ابن جملات من شنیدم که بهت دارم میگم، مطمعن باش که میگی.
    پاشو کوله بار تجربه دوساله اتو بردار، بقیه راه عمرتو طی کن.














    با سلام

    به تالار همدردی خوش آمدی


    موضوع صرفاً رها شدن شما توسط ایشان نیست ، بلکه رفتارهای وی نشان از خصوصیاتی دارد که قطعاً در زندگی مشکل ساز هست ، البته ضعف عزت نفس و اعتماد به نفس و وابستگی شما هم مسئله ساز خواهد بود . خو.دتان هم گفته ای خانواده ها به هم نمی خورند و این بعنی تفاوتهای جدی فرهنگی که باعث مسئله در زندگی شما خواهد شد . پس بهترین تصمیم در درجه اول این است که به او پاسخ ندهید و در فعل و ذهن او را رها کنید و به هیچ وجه تمرکز روی او نداشته باشید . اما اگر اصرار داری که با او ازدواج کنی توصیه دختر بیخیال را با همین لحن جدی و محکم ( که نشان از اعتماد به نفس و عزت نفس دارد ) اجرا کن

    موفق باشی










  17. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 16 خرداد 93), meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), setareh 1390 (چهارشنبه 14 خرداد 93), فدایی یار (چهارشنبه 14 خرداد 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 14 خرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 14 خرداد 93)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    103
    Array
    لپ مطلب رو خانم دختر بیخیال و مهربان فرمودند

    قبل این بیش تر دچار احساسات قبلی و این حرفا بشید ازشون بخواید اگه هنوز شما رو میخوان ازتون خواستگاری کنند

    اگه خانوادش هم دیدگاهش عوض شده باشه خب طبیعتا میان خواستگاری شما و سپس بقیه مراحل

    اگه نه خانوادش مثل گذشته باشند و به عنوان کاتالیزور به شما نگاه می کردند که فقط پسراشون بیش تر تلاش کنه و الان براش قدمی از قدم بر نمی دارند خب همون بهتر دیگه حتی باهاشون هم کلام نشید.

    هر کاری غیر این کنید اشتباه محض کردید...شما همون اول نوشتید تا این خیلی اشتباه کردید من میگم اشکال نداره اشتباهات گذشته اگه ندوسنته باشه ولی خلی سخته ادم دونسته یه اشتباهی رو بکنه و خودتون هم میدونید هر کاری غیر این کنید اشتباهه پس نکنید...

  19. 4 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 16 خرداد 93), meinoush (چهارشنبه 14 خرداد 93), فرهنگ 27 (چهارشنبه 14 خرداد 93), شیدا. (چهارشنبه 14 خرداد 93)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چی کار کنم اعتماد دوباره بین من و دوست پسرم به وجود بیاد ؟؟؟
    توسط m_eros در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 فروردین 93, 18:51
  2. به پسرا کاملا بی اعتمادم
    توسط nadianadia1366 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 31 شهریور 91, 15:18
  3. عدم اعتماد و شکاکی دوست پسرم نسبت به من
    توسط نیکا در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 22 اردیبهشت 91, 00:40
  4. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1404 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.