دوست گرامی
همونطور که خودتون در پست اول نوشتید، بیشترین دغدغه رو الان از سمت خانواده خودتون و بالاخص پدرتون دارید متحمل می شید. این چه ربطی به همسر و خانواده همسر و غیره داره؟!
فقط و فقط به واکنش های منفعلانه خودتون در برابر دیگران بر می گرده. این خیلی بده که دانشجوی دکترا باشید و چنین سطحی از تحصیلات و آموزش رو بگذرنید، اما هنوز برای خودتون یک منش مشخص تعریف نکرده باشید و دیگران رو وادار نکرده باشید که منش شما رو به رسمیت بشناسن( با زبون خوش البته
)
اگر کاری که دارید انجام می دید رو مطمئنید از درست بودنش، پس لازمه استوار تر از این ها روی کارتون و روشتون بایستید.
پس اگر می خوای دیگران رفتار دیگری با شما داشته باشند، باید راهی که تا الان اومدی رو ادامه ندی. تاپیک رفتار منفعلانه رو بخونید. پاسخ بسیاری از آشفتگی های کنونی شما اونجاست.
یه خورده مصداقی تر راه حل بگم؛ مثلا وقتی پدرتون از شما می خواد فلان دعا رو بخونید می تونید واکنش های زیر رو داشته باشید:
1- با شوخی در موقعیت رفتار کنید . ( ای جانم! بابایی اون دختر کوچولوئه کجاست که مطمئنتون کنه یاد گرفته؟! )
2- موقعیت را ترک کنید. ( شما تشنه تون نیست؟ برم آب بخورم )
3- استوار بایستید و بگید نمی خواد بخونید ( باباجان! سختمه اینجوری ... تو خلوت خودم حواسم به مراقبه هام هست...)
4- به وقتی دیگر موکول کنید. ( خب الان که حضور قلب ندارم و میشه لغلغه زبان... باشه انشالا هر وقت دلم حاضر بود..)
نگران غرغرهای پدر هم نباشید. کمی صبوری کنید تا خودشون رو وفق بدن.
در مورد همسرتون و اینکه فرصت مطالعاتی تون رو بخاطر ترس از ناشناخته ها رها کنید، بسیار روند نادرستی است. نگران همسرتون نباشید. ایشون قبل از ازواج با شما دست کم بیست و چند سال تو اون خانواده مذهبی زندگی کردن و هر تاثیری لازم بوده پذیرفتن. (حتا خود شما!) در عین حال خیلی خطوط قرمز همسرتون رو نشکنید که وادار به جبهه گیری بشه. فراتر از اون اگه تا حالا پیش نیومده، دیگه نمیاد.
موفق باشی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)