با سلام و عرض ادب
من جوانی 30 ساله و دارای مدرک فوق لیسانس می باشم که حدود یک ساله ازدواج کردم. خانمم حدودا 26 ساله است و مدرک لیسانس داره. من تازگی دروه فوق لیسانس رو تموم کردم و هنوز خدمت نرفتم. در حال حاضر کلاس های خصوصی تدریس میکنم و درامد خیلی کمی دارم.
این رو نگفتم که من قبل از ازدواج سه سال توی دوران عقد بودم. کلا آدمی خونسرد و آروم و زیاد اجتماعی نیستم. به مطالعه علاقه ی خیلی زیادی دارم.
خانمم خیلی تند و تحریک پذیره...با کوچکترین مساله ای از کوره درمیره و زبان به بددهنی و فحش باز میکنه، کلا خیلی متکبر و خودخواهه و زیاد با مردم نمیجوشه، وسواس بسیار زیادی به تمیزی داره. برخلاف رفتارش توی خونه جلوی مردم و مخصوصا دیگر مردها خیلی شرم رو و خجالتیه. من به خودش و خانواده ش خیلی احترام میگذارم و همیشه سعی میکنم رابطه ای بسیار صمیمی و نزدیک با خودش داشته باشم. حدود سه چهار ماه که از ازدواجمون گذشت یه روز با مادرم بگومگو داشتند. از اون روز رفتارش رو با تمام اعضای خانواده م کج کرده و حدود سه ماهه اصلا پا توی خونه ی اونها نگذاشته. مادرم همیشه میاد خونه مون و چیزهایی میاره و سعی میکنه از دلش در بیاره ولی خودش میگه تا اخر عمر نمیخوام ببینمشون و به هیچ وجه رابطه م رو باهاشون درست نمیکنم. گاهی اوقات به پدر و مادرم فحش میده و میگه اونها گدا گشنه و غیره هستند...
اوایل همیشه آروم بودم و هیچ وقت جواب صحبت هاش و بددهنی هاش رو نمیدادم. فکر میکردم این رفتارها احساسی و زودگذره ولی هرچی جلوتر میریم رفتار خودخواهانه ش بیشتر توی چشم میزنه و داره غیر قابل تحمل میشه.
دیشب سوار ماشین کردمش و سعی کردم با زبون خوش و دوستانه راضی بکنمش که رفتارش رو با خانواده م تغییر بده ولی نهایتا جوابش این بود که پای دلمه، هر وقت دلم خواست میرم و هر وقت دلم نخواست نمیرم!
مدتیه هر حرفی میزنه جوابش رو میدم و سعی میکنم غرورش رو خورد بکنم ولی هیچ تغییری حاصل نمیشه. امروز مادرم مقداری میوه بهم داد و گفت ببر خونه، به محض اینکه وارد خونه شدم عصبانی شد و داد و بیداد کرد که چرا از اونجا چیزی میاری و هرچی لازم باشه من خودم از خونه ی مادرم میارم، از حرفش اینقدر عصبانی شدم که نزدیک بود با لگد بزنمش ولی خودم رو کنترل کردم. اون متوجه این حرکتم شد و گفت خدا شاهده اگر دست روم بلند بکنی زمین و زمان رو به هم میریزم و کاری میکنم که تا اخر عمرت پشیمون بشی.
همیشه سعی میکرده ام همه چیز رو مسالمت امیز و از راه درستش حل کنم. الان واقعا این قضیه برام معضل شده و نمیدونم چکار کنم. حرف درست و منطقی اصلا توی گوشش نمیره و کلا احساس میکنم غرور و خودخواهیش چشمش رو کور کرده. گاهی وقتا فکر میکنم بیش از حد بهش احترام گذاشتم و بیش از حد حق خودش میدونه که بهش احترام گذاشته بشه.
دیشب وقتی ازش خواستم رفتارش رو با خانواده ی من درست بکنه و اون قبول نکرد گفتم پس من هم مقابله به مثل میکنم و از حالا اصلا به خانواده ی پدرت سر نمیزنم!
لطفا راهنمایی بکنید و بگید چطور میتونم رفتار خانمم رو درست بکنم و از این معضل بیرون بیام
ما در یکی از شهرهای مرزی ایران زندگی میکنیم و به دلیل کوچک بودن شهرمون مراکز مشاور و غیره وجود نداره...
پیشاپیش متشکرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)