سلام. من و خانومم۴ ساله ازدواج کردیم و رابطه خوبی داشتیم.ایشون زمانیکه من بخاطرشون تقاضای آشنایی چند خانم رو رد کرده بودم و حاضر نبودم کمترین ناراحتی متوجه ایشون بشه اونقدر به مسایل بیخود و الکی گیر میداد که حتی دیگه میترسیدم اسم کسی رو پیشش بیارم و از اونطرف همین گیرها محبتمونو کمتر و کمتر میکرد. تا اینکه قهر و خونه باباش رفتنها شروع شد و خراب کردن من پیش این و اون. خوب من که خیلی داغون بودم گفتم که حالا که متهمم و آش نخورده و دهن سوخته است منم تلافی میکنم و رفتم چت کردم. کارم کار اشتباهی بود و پشیمون هم شدم و ادامه ندادم ولی منظور اینکه شک و گیرهای اون در از کوره در رفتن من بی تاثیر نبود و بعدا توی ادامه همین شک و تردید اومد توی میل من رو گشت و اون چت بی اساس که اصلا ریشه ای نداشت رو پیراهن عثمان کرد. البته اینو بگم که کار من اصلا درست نبوده و نیست ولی موقع عصبانیت آدم سخت میتونه خودشو کنترل کنه. الان هم اگرچه داریم با هم زندگی میکنیم ولی اون بهونه ای گیر آورده واسه ادامه شک و تردید و من خسته شدم از اینکه همیشه در معرض اتهام هستم. اگه این روش ادامه پیدا کنه متاسفانه باید به جدایی فکر کنم با اینکه اصلا تمایل ندارم جدا شیم. خسته شدم از این همه شک الان هم با اینکه هر چیز که تشدید کننده شکش هست رو در اختیارش گذاشتم تا خیالش راحت باشه بدتر دنبال چیزهای جدیدتری هستش که من اصلا خبر ندارم ازشون مثلا میگه تو وایبر و .... هستی در صورتیکه اولین بار بود اسمشو از زبون خودش میشنیدم. بعدش حرمتها شکسته شده هرچی میخواد میگه و من نمیخوام بچه هامون تو آینده تو محیطی که همش بددهنی و بی حرمتیه بزرگ بشن از زندگی تو این همه شک و تردید خسته شدم. اون زندگی رو بسمتی برد که ازش می ترسید و من هم کاتالیزور شدم. اشتباهاتی در گذشته بوده که بنده و ایشون هردو توش مقصر بودیم من میگم ۷۰ درصد من مقصر بودم ولی قرار گذاشتیم که ببخشیم رو راست باشیم و اعتماد کنیم ولی این قرار داره بارها توسط ایشون شکسته میشه و چاشنیش بی حرمتی و تهدید هستش. لطفا راهنمایی کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)