سلام دوستان، تازه با همدردی آشنا شدم و میخوام راجع به مشکل نزدیکترین دوستم باهاتون مشورت کنم.
دوستم برای اولین بار تجربه زندگی مستقل و دور از خانواده رو توو 2 سال دوره کاردانیش تو شهر دیگه ای گذروند و بخاطر ناسازگاریش با شرایط زندگی مستقل و تربیت نشدن و آماده نبودن برای روی پای خودش وایسادن (تنهایی، پخت و پز، شست و شو و...) دوران سختی رو گذروند، اونقدر سخت که هر روز از عذابش دوست داشت بیخیال تحصیل شه و برگرده خونه ش!!
تمایل داشت برای دوره کارشناسی تو شهر خودش و کنار خانواده باشه ولی از اونجایی که هرچند تو رشته و مهارت خودش نیروی متخصص و کارامدی محسوب میشه ، بازار کارش تو ایران جالب نیست؛ تصمیم گرفت بی خیال تحصیل تو ایران بشه و خدمت سربازی رو برای هموار کردن مسیر اقامتش تو کانادا (برای کار و تحصیل، کنار برادرش و اقوام) پشت سر بذاره.
دوستم یه پسر 22 ساله س که بعد از گذروندن دوره کاردانیش، داره ماه چهارم خدمت سربازیشو تو تهران میگذرونه. توی یه شهر کوچیک و دوراز اقوام و آشناها بزرگ شده، ته تقاری بوده و با پدر و مادرش بیش از 40 سال فاصله سنی داشته و حتی هیچ فامیل هم سن و سالی نداشته و همه این عوامل روی هم رفته باعث شدن احساس نیاز دوستم به بودن تو اجتماع و بخصوص جمع های هم سن و سال بیش از اونچیزی باشه که ماها معمولا احساس میکنیم. از طرفی تیپ شخصیتی این پسر به معاشرت با بچه های خلاف و خوشگذرون نمیخوره و گرایش به همون جوِّ غنی و فرهیخته و نسبتاٌ کمیابی که ازش اومده داره و این مشکل پسندی خیلی تنهاش کرده ..هیچ دوستی اطرافش نیست، وقتی شهرشو برای رفتن به دانشگاه ترک کرد همه دوستهای قدیمی، جایگزینش کردن و حالا هم تو پانسیونی که تو دوران خدمت توش ساکنه هیچ انتخابی برای دوستی های مفید نداره، اینکه از خونواده هم دوره، تحمل تنهایی رو براش سخت تر میکنه و کاملا حس میکنم که بودن تو جمع های هم سن و سال براش یه عقده داره میشه...وقتی بعد یکسال با چندتا دوست قدیمی یه قرار بیرون رفتن جور میشه، انگار که دنیارو بهش داده باشن..اینقد که خوشحال میشه..ولی حالا هیچکدوم از اون دوستا نیستن و تحمل هر دقیقه از این تنهایی براش زجره!
این پسر آداب معاشرت بسیار قوی و فن بیان گیرایی داره، یه آدم چندبعدیه که هر شخصی باهاش آشنا میشه حداقل از یه بعدی از شخصیتش خوشش میاد و از طریق آشنایی های مجازی دخترهای زیادی بهش گرایش دارن ولی از اونجایی که تصمیم مهاجرت داره و وضعیت اقامت و کار و تحصیلش معین نیست، زیر بار روابطی که ایجاد مسئولیت میکنن نمیره، از طرفی تحت تاثیر این چندسال زندگی تنها و عوامل دیگه، زیبایی ظاهرش افت کرده و خودش رو مثل قبل دوست نداره و این هم براش مشکل کوچیکی نیست.
این روند و نارضایتی از شرایطش حدود سه ساله که به زندگیش حاکمه و دوستم برای فرار از این احساس تنهایی هرجوری تونسته خودش رو مشغول کرده، بی اندازه کتاب مطالعه کرده، فیلم دیده، درگیر هنر شده ولی ازشون خسته شده و روحیه ش دیگه به این فریب ها جواب نمیده و نیاز اصلی خودش رو میطلبه، دوستم حتی به دفعات از کمک یه مشاور توانمند تو حل مسائل بزرگ زندگیش کمک گرفته و بحران های بزرگی رو پشت سر گذاشته ولی تو این مورد حتی از مطرح کردن موضوع با مشاور نتیجه ای نگرفته و من به عنوان یه دوست که 3 ساله دورادور میشناسمش، خواستم تو این فضای مجازی، تیری تو تاریکی رو هم برای کمک بهش امتحان کنم...
با همه اینها ، چه راه حلی برای مشکل دوست تنهام پیشنهاد میکنید؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)